نام تو زندگی من
#پارت_54
آقا من واقعا معذرت می خوام!
پشتش هنوز به من بود. دستی بین موهاش کشید و بدون این که به طرف من
برگرده گفت:
- مهم نیست یک ساعت ضرر کردم.
به راهش ادامه داد که مکثی کرد و ادامه داد:
- مواظب اون چادرت هم باش کوچولو، توی دست و پاست و بدون حرف
دیگه ای رفت.
نمی دونم چرا احساس می کردم این حرف رو قبلا هم شنیدم! به جای خالیش ً
نگاه کردم و شانه ای بالا انداختم که دستی روی شانه ام قرار گرفت و با ترس
به عقب برگشتم.
- وااای عزیز ترسوندیم!
- دختر کجا رفتی؟
- هیچی رفتم دستمو بشورم.
عزیزلبخندی زد که نگاهش به چادرم افتاد.
- چه بلایی سر چادرت آوردی؟!
آهی کشیدم و سرمو تکون دادم.
- آخ عزیز. دست رو دلم نذار. گیرکرد به ساعت یک بنده ی خدا و ساعتش
شکست. چادر من هم پاره شد.
- فدای سرت عزیزم. خودم یکی دیگه برات می دوزم. حالا بریم شام بخوریم
که آقا جون منتظره.
#ادامه_دارد...