eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇮🇷🇵🇸
4.8هزار دنبال‌کننده
56.7هزار عکس
46.4هزار ویدیو
648 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://daigo.ir/secret/5953017511 مدیر ارتباطات @Reyhaneh_Zahra1
مشاهده در ایتا
دانلود
نام تو زندگی من باعزیز راه افتادیم و به طرف جایی که آقا جون نشسته بود رفتیم. غذاها روی میز چیده شده بود اما آقا جون دستی به بشقابش نزده بود. با دیدن ما سرشو به طرف بشقاب برگردوند و شروع به خوردن کرد. لبخندی زدم و رو به روش نشستم. می دونستم منتظر ما بوده. شب خوبی بود، اگر رفتار و حرف های اون دختر و پاره شدن چادرمو در نظر نمی گرفتم. بعد از شام به خونه رفتیم. دوست داشتم توی اون هوا پیاده روی کنم. ولی خودم بهتر می دونستم که امکان نداره! جلوی آینه ایستادم و نگاهی به خودم توی آینه کردم. موهای مشکی براقمو که روی صورتم ریخته بود روکنار زدم. نگاهی به صورتم کردم. - چطور همه میگن شبیه مادرم هستم ولی هیچ شباهتی به مامان ندارم؟! خودم و روی تخت انداختم و گردنبند رو توی دستام گرفتم. چشمامو بستم و به خواب عمیقی فرو رفتم. **** رو به روی آقاجون ایستاده بودم. این را اون را می کردم که نگاهم به چشم غره ی عزیزافتاد. آب دهنمو قورت دادم و نگاهمو باز به آقا جون که مثل همیشه زیر لب ذکر می خوند دوختم. - آقاجون؟ آقاجون با اخم نگاهم کرد. از ترس نگاهمو به عزیز دوختم. لبخندی زد و اشاره ای به آقا جون کرد. - دختر می خوای حرف بزنی یا فقط می خوای بایستی و نگام کنی؟ سرمو به حالت نه تکون دادم که آقاجون اخم وحشتناکی کرد. ...