نام تو زندگی من
#پارت_64
اشک توی چشمام جمع شد و به عزیز نگاه کردم.
- داری میری عزیز؟
باز هم همون لبخند مهربونش رو تکرار کرد و دستمو گرفت.
- هر کس یک روز میره عزیزم.
عزیز و ب*غ*ل کردم.
- از این حرفا نزنین عزیز، دلم می گیره!
- بهت گفتم غم به دلت راه نده. شادی تو از بین می بره. پس چرا غمو راه میدی؟
بوی مهربون عزیز رو با ولع بلعیدم و نگاهی به چشماش کردم. لبخندی زدم.
- آقاجونت کجاست؟
- اووم، بیرون منتظر شماست.
گفت: به ماه بانو بگو آماده باشه حرکت می کنیم.
عزیز خنده ای کرد و ب*و*سه ای به پیشونیم زد.
- آیه با اومدن تو به این جا یک فرصت بزرگ توی زندگی نصیبت شده! این که
متکی به خودت باشی! باید زندگی کنی دخترم زندگی کن! خودت رو بشناس!
تو حالا بزرگ شدی باید سعی کنی رو پای خودت بایستی! برای خودت باش
و برای این زندگی ارزش قائل باش! حالا نه من هستم نه آقاجونت! فقط خودت
هستی و خودت!
با ترس نگاهش کردم.
- ولی عزیزمن تنهایی .... می ترسم عزیز!
عزیزدست های لرزونم رو بین دستاش فشرد و لبخندی زد.
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_64
ای دستت طلا! الان نشسته بودم به آرش می گفتم چقدر گشنمه!
- با اون ورجه ورجه ای که تو کردی اگه نمی گفتی گشنه ای شاخ در آورده
بودم!
مهری اخمی ساختگی کرد.
- بابا بچه که بودم کاری نمی کردم. حالا خودمو خالی می کنم.
خنده ای کردم.
کامالا مشخصه دخترم.
مهری نیشگونی از بازوم گرفت و سرشو به طرف قابلمه خم کرد و بو کشید.
- چه بویی داره. وای آیه دلم ضعف رفت.
- عزیزم اگه نمی گفتی شاخ در می آوردم!
مهری با دهانی باز نگاهی به آرش کرد و نگاهشو به من دوخت. با دیدن
نگاهش به خنده افتادم.
- بیا، بفرما مهری خانوم مگه بهت نگفتم!
مهری چشم غره ای به من رفت و دست به کمر رو به آرش گفت:
- ببینم آرش تو گشنت نیست؟
- نه عزی ...
با دیدن اخم مهری دستاشو بالا برد.
- آقا من تسلیم، من گشنمه. آیه خانوم چی داریم واسه ناهار؟
خنده ای کردم.
- زن ذلیل من بودم که می ...
#ادامه_دارد...