نام تو زندگی من
#پارت_69
خنده ای کردم.
- دیوونه ای به خدا.
داخل اومدم و درو بستم که صداش رو از پشت در شنیدم.
- خاک تو سرت یک خداحافظی می کردی!
با صدای بلندی خندیدم و وارد خونه شدم. نگاهی به اطراف کردم. این خونه
دو روز دیگه کار داشت تا درست بشه. نفسمو پر صدا بیرون دادم. خودم و به
اتاق رسوندم. روی تخت دراز کشیدم و به امروز فکر کردم. به علی که با این
سن زحمت می کشه که مادرش راحت باشه. به سقف خیره شدم توی یک روز
مهر علی به دلم نشسته بود. اون صداقت چشماش اون غم. بلند شدم و رو به
روی آینه قدی ایستادم اون غم توی چشمای منم بود. ولی علی برای اون غم
خیلی کم سن و سال بود.
****
ازکنار باغچه فاصله گرفتم و با پشت دست عرق پیشونیم رو پاک کردم. با
صدای شاد علی به طرفش برگشتم.
- وای آیه خیلی خوشگل شده!
لبخندی بهش زدم که نگاهم به مهری افتاد که هندونه رو توی حوض انداخت.
حوضی که حالا تمیز، تمیز شده بود. نگاهمو به خونه دوختم که کارگرها اونو
رنگ می کردن. چقدر این دو روز زود گذشت! آهی کشیدم و نگاهمو باز به
علی دوختم که با خوشحالی به باغچه نگاه می کرد. کنارش ایستادم.
- میدونی، بدون تو نمی تونستم باغچه رو به این قشنگی درست کنم.
#ادامه_دارد...