نام تو زندگی من
#پارت_73
مهری گفت:
- همون چیزی که گفته بودم و خریدی یا نه؟
اخمی کردم.
- بیا بگیرش. یک ساعت داشتیم دنبال سفارش خانوم می گشتیم.
مهری جیغی زد و پلاستیکها رو از دستم گرفت و با علی وارد خونه شدند. با
لبخندی به طرف سید محسن برگشتم.
- کارا تموم شد؟
سید محسن دستی بین موهاش کشید.
- کارهای تعمیرات درست شده ولی هنوز چند تا کار دیگه مونده. چند روزی
طول می کشه و نگاهی به باغچه انداخت.
- باغچه خیلی قشنگ شده آدم رو سر حال میاره.
- به لطف علی این طور شده تنهایی که نمی شد کاری کرد.
- پسر خوبیه خیلی باهات صمیمی شده. همیشه میاد در مغازه میگه: "کی می
خوایم بریم خونه ی آیه رو درست کنیم؟"
لبخندی زدم.
- پسر آقاییه. به بودنش عادت کردم.
به طرفم برگشت و نگاهم کرد. نگاهش عجیب بود سرشو تکون داد و به طرف
شاگرداش برگشت.
- بچه ها آماده هستید تا حرکت کنیم؟
#ادامه_دارد...