من عاشقے را،
از خدا ياد گرفٺم
همان لحظه ڪه گفت:
صدبار اگر توبه شكستي بازآ...♥'
-علی قاضینظام
🗞♥️ | #خداےمن ••
اشتیاقۍ ڪه به دیدار تو دارد دل مــن
دل من داندو من دانم دل داندو مــن💜✨
‹ ☂️💜⸾⸾ #رفیقانهـ ••
-گـلچوخندیـدمحـٰالاستدگـرغنچہشـود سرچـوآشفتـہشدازعشـق،بسـٰامآن نشـود..!:) ‹ 🌻🐚⸾⸾ #شـاعرآنه••›
⊰•🌼🔗🥀•⊱
.
بدترینصحنہ . .
امامزمان‹عجاللّہ›بااشكبہپروندهات
نگاهکنہوبگہاینکہقولدادهبود💔:)!
.
⊰•🌼•⊱¦⇢#امامزمانم
٬✨🌤٬
رومگردانزِمَنِتیرھدلاےچشمہےنور
ڪھمراروشنۍدلزِرُخِنـورۍتُــوسـت...!
#کربلا°🌕°
『📸🍎』
دݪتنگخندههاےتوامسیبسࢪخِمـטּ،
؏ـڪّاسمےشومتوبخندۍاگربࢪایم:)
#قشنگیجات [•‿•]❤️☘
#شهیدانه🌙🌸 #طنز #طنز_جبهه
اللہمالرزقنیٰترکشاًریزا…!🌱
•••
استاد سرکار گذاشتن بچهها بود!😄
روزی از یکی از برادران پرسید:
شما وقتی با دشمن روبهرو میشوید،برای آنکه کشته نشوید
و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟!🤔
آن برادر خیلی جدی جواب داد:البته بیشتر به اخلاص برمیگردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند! اولاً باید وضو داشته باشی،ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی:🤲🏻📿
#اللهم_ارزقنی_ترکشاً_ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحمالراحمین😂✋🏼
•••
طورے این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت:
این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است!اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:
اخوی غریب گیر آوردهای؟!!🤦🏻♂😂
•••
منمینویسم"سپاهپاسدارانجمهوری
ایران"
شمابخون:
باعثوبانیوحشتامریڪا
#سپاه
ریحانه زهرا:))🇵🇸
__
خودم اینجا ..
دلِمن پیشِتو سرگردان است :))
- عزیزدلم♥️ -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رب الحسین
بحق الحسین
اشف صدر الحسین
بظهور حجة
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویر قشنگی ست در صحنۀ محشر
با دور حسینیم و این بهشت است که مات است!!!!!
#امام_حسین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شڪرخداکهدرپنآهحسینیم
عالمازاینخوبترپنآهندارد..♥️!'
#السلامعلیڪیااباعبدلله
-منتوفیق نماز شب ندارم.
+ببین روز را چه کردی که شب را از تو گرفتند...
#اخلاقی
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_180 اخم کرده نگاهمو به آراسب دوختم که نگاهم می کرد. نکنه آراسب هم به من شک
نام تو زندگی من
#پارت_181
قطره اشکی رو که می خواست از چشمام سرازیربشه با انگشت گرفتم که تقه
ای به در خورد و پرستار وارد اتاق شد. با دیدن ما تعجب کرد. به تخت آراسب
نزدیک شد و گفت:
- شما این جا چی کار می کنید؟!
نگاهمو به آراسب دوختم که با لبخندی به عشوه ی خرکی پرستار چشم دوخته
بود. سرمو با تأسف براش تکون دادم. که بار دیگر پرستار گفت:
- وقت ملاقاتتون که خیلی وقته تموم شده فقط یک نفرتون می تونه با بیمار
بمونه.
و با این حرف باز نگاهشو به آراسب دوخت.
- این ها چرا بمونن! شما باید هوای بیمار رو داشته باشید. شما که هستید
دردی نیست.
با دهانی باز به آراسب نگاه می کردم که پرستار خنده ی با نمکی کرد و سرشو
زیرانداخت. آراسب با دستی که باندبیچی شده بود موهاش رو به بالا برد و چشمکی به آرسام زد که آرسام هم ریز ریز شروع به خندیدن کرد که با مشتی
که خانوم فرهودی به بازوی آرسام زد آقای فرهودی هم خنده اش رو جمع کرد
و از جاش بلند شد.
- خب پسرم، حالا که خانوم پرستار مواظبت هستند ما می ریم خونه.
آرسام از جاش بلند شد که خانوم فرهودی اخمی به آرسام و آقای فرهودی
کرد.
- چیو پرستار مواظب پسرم باشه؟!
#ادامه_دارد