هدایت شده از گسترده "شما'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه توجه توجه✋✋
مربیان و معلمان✋
#کلیپ_آموزش_قرآن
💕 #سوره_مسد
یه کانال بسیار عالی و مورد استفاده
کلیپ های فوق العاده زیبا
این کلیپ را برای فرزندانتون بذارید تا همراه با کلیپ تکرار کنند...
🌺مطالب ناب در مورد کودک و نوجوان می خواهید 👇
🌺کلیپ های زیبا لازم دارید 👇
🌺مطالب مهد کودک فعال و پر محتوا می خواهید 👇
🌺برای فرزند خود کلیپ مذهبی می گردی
لطفا عضو شوید 👇👇👇👇👇👇👇👇
گروه فرهنگی تبلیغی رشد🌹🌹
@roshd110
http://eitaa.com/joinchat/936247303C9379b34241
✨﷽✨
✍از افلاطون پرسيدند :
شگفت انگيز ترين رفتار انسان چيست؟
⇇✨پاسخ داد :
از ڪودڪى خسته مى شود،
براے بزرگ شدن عجله مى كند و
سپس دلتنگ دوران كودكى خود میشود
⇇✨ابتدا براے ڪسب مال و ثروت
از سلامتى خود مايه مى گذارد
سپس براے باز پس گرفتن
سلامتى از دست رفته پول خود
را خرج مى كند
⇇✨طورى زندگى مى كند
كه انگار هرگز نخواهد مرد
و بعد طورى مى ميرد كه
انگار هرگز زندگى نكرده است
انقدر به آينده فكر مى كند
كه متوجه از دست رفتن
امروز خود نيست
در حالى كه زندگى گذشته يا
آينده نيست،
زندگى همين حالاست....
↶【به ما بپیوندید 】↷
_________________
✨﷽✨
✅داستان کوتاه پند آموز
✍مردی در خواب میدید ..
💭 داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
💭 سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد. تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه ماری عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند.
💭 مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
💭 خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده...
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است...
طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است...
و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند...
💥مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای...
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________________
❗️فرق مؤمن با غیر مؤمن
شهید مطهری:
فرق مؤمن و غير مؤمن در اين نيست كه اين خطا میكند و آن خطا نمیكند؛
فرق آنها در اين است كه مؤمن خطای خود را تكرار نمیكند، بيش از يکبار خطا نمیكند؛ اما غير مؤمن، چندين بار صدمهی كاری را میخورد و باز آنقدر بصيرت ندارد كه بار ديگر تكرار نكند. از خداوند مسئلت داريم كه به ما توفيق دهد از خطاها و لغزشهای خود پند بگيريم.
📗حکمتها و اندرزها ج۱ ص۶۷
╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل
•♡ @profile_313 ♡•
ღೋ ═════╗
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_38 داشت،چندسالی میشد که دل و دینش را به کوروش باخت
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_39
کوروش ایستاد و دل را به دریا زد،برایش فرقی نمیکرد کوروش از این عشق،که همانندِ
آتشِ زیرِ خاکستر است ،عشقی که در دلش مُهرُ موم شده چیزی
بفهمد.
فقط دلش میخواست حرفی بزندو بر دهان کوروش بکوبد،او حق نداشت دلِ این دختر را
اینگونه بلرزاند و به بازی بگیرد...سکوتِ جانکاهش را شکست و
گفت:
_برای این گله میکنم که چشمهات رو باز نمیکنی تا افراد الیق تر رو ببینی،احساساتت رو
خرجِ کسی کن که معنیِ نگاه های پراز حِسِّت رو بفهمه نه
کسی که برای غرور و شخصیتت ذرّه ای اهمیت قائل نیست.
لبخندروی لبهای کوروش ماسید،عالقه ی او نسبت به گیسو آنقدر پُررنگ بود که بی
احترامی به این عالقه را گناهی کبیره میدانست ،درست است که
گیسو اهمیتی به این موضوع نمیداد اما اَحَدی حق نداشت به گیسو و حسی که کوروش
نسبت به اوداشت توهین کند و این حس را حقیر بشمارد.
دست به سینه ایستاد بدونِ توجه به نیاز که غریبه ای درمیانشان بود،لب از لب باز کرد:
_هیچکس رو الیق تر نمیبینم که بخوام تغییرِ عقیده بدم و نگاهی که فقط و فقط یک شخص
خاص رو دنبال میکنه رو به شخصِ دیگه ای بدوزم و
احساساتم رو هم خرجِ کسی غیراز اون کنم. برای اولین و آخرین بار،فقط و فقط برای اینکه
حُرمتِ بینمون شکسته نشه بهت اخطار میدم هرگز در این
مورداظهار ِ نظر نکنی،چون بعدش هرچیزی که پیش بیاد عواقبش پای ِخودته.
آالله کیش ومات شده بود،کوروش تیر خالص را رها کردو قلبِ این دختر را نشانه گرفت،
همه چیز شروع نشده به پایان رسیده بود.زبان
چرخاندتاحرفی بزن که اینبار گیسو با بی حوصلگی روبه هردویشان گفت:
_بسه دیگه تمومش کنید،تا صبح میخواین همینجا بایستین به هم تیکه بپرونین؟! احیاناً اگه
قرار به همین منوال پیش برین،خواهشاً جلوی من
نباشین...
دستِ نیاز را گرفت وبه سمتِ میزِ دیگری کشید،جوِ سنگینِ حاکم شده نفسش رابند آورده
بود. دونفر بخاطرِ گیسو به جانِ هم افتاده بودند و یکدیگر
را باحرفهایشان تکه تکه میکردند. یکی از آنها تا سر حدِ مرگ از گیسو متنفر بود ودیگری
عاشقانه دوستش داشت،خودِ گیسو هم به این امر واقف بود،از
این جدال بدش نمی آمد اما دیگر این موضوع کشدار شده بود، باید یک جایی ریسمانش
پاره میشد....
دست نیاز را هنوز در دست داشت شک نداشت که این دختر چیزی را از گیسو پنهان
میکند،هیچ فکرش را نمیکرد روزی بیاید که نیاز ناگفته ای با دوست
چندین و چندساله اش داشته باشد ،یک جورایی از دستش دلخور و ناراحت بود،دستِ نیاز را
رها کرد،پشتِ میز روبه روی هم نشسته بودند،گیسو دستانش
راروی میز گذاشت و درهم گره زدو طلبکارانه گفت:
_خُب میشنوم ،بگو..
نیاز سرش را باال گرفت و با تعجب به او خیره شدوپاسخش را داد:
_چی بگم؟؟حالت خوبه؟!
_حالم که خوبه... از اونجایی که تو رو از خودمم بهتر میشناسم و میدونم کهداری یه چیزی
رو ازم پنهان میکنی میخوام بدونم اون چیه ؟؟! نیاز منو
نپیچون ،کوروش رو که دیدی دستپاچه شدنت رو دیدم...
نیاز خود را خونسرد نشان داد،دستش را روی سینه اش جمع کرد ،یک تای ابرویش را باال
انداخت و گفت:
_ _دستپاچه؟؟ من؟!!! برو بابا ،کوروش کیه که من بخوام با دیدنش دستپاچه شم و هول
کنم...
گیسو موشکافانه نگاهش کرد ،نه این نیازی که روبه رویش نشسته محال است نَم پس دهد.
دستانش را زیر چانه اش گذاشت وبا لبخندِ کجِ گوشه ی لبش گفت:
_عه که هول نشدی نه؟! باشه قبول...دروغی که گفتی چی؟! اونم انکار میکنی؟؟؟؟
نیاز اخم هایش را درهم کشید و روبه جلو خم شد،ارام و شمرده گفت:
_ _کدوم دروغ؟؟ از چی حرف میزنی؟!!!
_تو بهم گفتی که با کوروش آشنا شدی و آمارش رو بیرون کشیدی و فهمیدی اونی که ادعا
میکنه نیست.....اما امشب،همین االن جلوی من برگشتی
گفتی که چرا باید همو.بشناسین!!!!
***
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
@Reyhaneh_show
.
قسمت جدیدمونه🌸😍🌸☝️☝️☝️
#بازگشت_گیسو
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
Eitaa.com/Reyhaneh_show/854
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺
May 11
✨﷽✨
🔴خودکشی
✍آن کسي که فکر خودکشي به ذهن او مي آيد حواسش باشد که بدجوري شيطان به او طمع کرده است . چون بيشتر و بدتراز اين نمي توانست گناهي را براي او آسان کند. خودکشي کردن جزء گناهان کبيره است که انسان را از همه ي حق هاي معنوي و انساني اش ساقط مي کند و در واقع گناه بزرگي است که خداوند وعده ي قطعي عذاب را به او داده است.
در خود کشی در حقيقت توفي کامل رخ داده است اما چون هنوز کارت ويزيت خدا را دريافت نکرده است تا زمان مرگ حقيقي خودش در يک حالت عذاب شديد و سختي بزرگي است. که تحمل و شنيدن آن براي ما فوق العاده سخت است .در آيه ي شريفه ي بيست و نه سوره ي نساء دو نهي وجود دارد . يکي از آنها اين است که مال خود را به باطل نخوريد . دومين مسئله اين است که لاتقتلوا انفسکم . خود را نکشيد. کسي نمي تواند بگويد که من اختيار جان خودم را دارم . انسان نسبت به جان خودش حقي ندارد . خدا اجازه ي برخورد انسان با جان خودش را به او نداده است. البته انسان بايد با خدا معامله بکند و خدا به انسان وعده داده است که من گره ها و بن بست ها را باز مي کنم.
💥مورچه اي در آب افتاده بود و فرياد مي زد که آب دارد عالم را مي برد . مورچه ي ديگري که در خشکي بود گفت : آب داردتو را مي برد نه عالم را . ما گاهي فکر مي کنيم که اگر ما در بن بست هستيم خدا هم در بن بست است . اگر ما با خدا معامله بکنيم خدا گره را باز مي کند.در قرآن داريم : کساني که در راه ما کار مي کنند ، ماراه را براي آنها باز مي کنيم . در سوره طلاق داريم : از آنجايي که انسان به گمانش نمي رسد براي او روزي مي فرستيم .
↶【به ما بپیوندید 】↷
_________________