✨ادب مقابل خداوند
🌸وقتى یوسف به یك زندانى كه در شرف آزادى بود گفت: مرا در نزد ملك مصر یادآور و بى گناهى مرا بیان كن. خداوند او را عتاب كرد و گفت: اى یوسف، تو خلاص از دیگرى جویى و جز از من وكیلى دیگر خواهى؟ به عزّت من كه خداوندم كه ترا در این زندان روزگارى دراز بدارم. آنگه زمین شكافته شد تا به هفتم زمین و ربّ العزّة او را قوّت بینایى داد و گفت: فرو نگر اى یوسف در زیر این زمینها تا چه بینى؟ یوسف مورچه اى را دید كه چیزى در دهن داشت و مى خورد. گفت: اى یوسف، من از رزق این موجود كوچك هم غافل نیستم، اى یوسف، من نه آنم كه با تو كرامتها كردم؟ در دل پدر مهر تو افكندم، و بر او شیرین كردم، و در چاه عریان بودى تو را پوشاندم؟ و كاروان را برانگیختم تا ترا بیرون آورند، و آن كس كه ترا خرید در دل وى دوستى تو افكندم؟ اى یوسف كرامت همه از من بود، چرا دست به دیگرى زدى و استعانت به غیر من كردى؟ یوسف از خداوند عذر خواست و تقاضاى عفو نمود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#امام_زمان_یعنی
❤️جابر گوید: امام محمد باقر(ع) به من فرمودند:
ای جابر آیا کسی که ادعای تشیع کرده و اعتراف به محبت ما اهل بیت (علیهم السلام) دارد به همین مقدار از ادعا اکتفا کند؟
(و خود را بی نیاز از عمل و تکلیف بداند) در صورتیکه به خدا قسم از شیعه ی ما محسوب نمی شود مگر کسی که تقوای الهی را پیشه کند و اطاعت فرمان خدا نماید.
و آنان نیز شناخته نشوند مگر به:
تواضع، افتادگی، امانت، زیاد به یاد خدا بودن، روزه، نماز، احسان به والدین، رسیدگی به حال همسایگان از فقیران و مستمندان و بدهکاران و یتیمان، راستگویی، تلاوت قرآن، نگه داشتن زبان از گفتار درباره مردم مگر به نکوگویی و آنان چنانند که در میان قبیله و فامیل خود نسبت به تمام امور، امین شناخته می شوند.
جابر گفت: یابن رسول الله (ع) ما که امروز احدی را با چنین صفات که فرمودید نمی شناسیم.
فرمودند: ای جابر مبادا مذهبها و روشها تو را به این عقیده کشاند که برای مردم همین بس است که گوید من علی (ع) را دوست دارم و پیرو هستم سپس با این گفتار زبانی اهل عمل [در انجام وظایف] نباشد، اگر گوید من رسول خدا (ص) را دوست دارم ولی پیروی از سیره و رفتار او ننماید و سنت و احکام شریعت او را بکار نبندد، تنها محبت او، نافع به حال وی نخواهد بود [و به او مصونیت از عذاب خدا نخواهد داد].
بنابراین تقوای خدا را پیشه خود سازید و برای رسیدن به پاداش های الهی کار کنید [و این را بدانید که] بین خدا و احدی از بندگان رابطه خویشاوندی نیست؛ محبوب ترین بندگان نزد خداوند عز و جل و گرامی ترین آنان نزد او پرهیزگارترین و کوشاترین آنها در انجام وظایف بندگی است.
ای جابر به خدا قسم برای تقرب جستن به خداوند تبارک و تعالی، هیچ وسیله ای جز اطاعت و عمل به دستورات شریعت در کار نیست و ما [از جانب خدا] فرمان تبرئه و امان دادن از آتش [مخصوص مدعیان تشیع را خالی از عمل باشند] در دست نداریم و احدی را بر خدا حجتی نیست؛ هر کس مطیع فرمان خدا باشد او ولی و دوستدار ما است و هر کس متخلف از فرمان خدا باشد او دشمن ماست و راهی برای رسیدن به ولایت و محبت ما نیست جز راه عمل [به کار بستن امر ونهی خدا] و ورع [پرهیز از گناه و دوری جستن از محرمات خدا].
📚[اصول کافی ج 4 باب طاعت و تقوا ح 3]
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙️#آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
🟢جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ وَ اِعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِهِ وَ اِعْلَمْ أَنَّ شَرَفَ اَلرَّجُلِ قِيَامُهُ بِاللَّيْلِ وَ عِزُّهُ اِسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ اَلنَّاسِ.
🟣جبرئيل پيش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفت و گفت:اى محمد!هرچه مايلى زنده باش اما در آخر خواهى مرد.و هركس را كه مايلى دوست بدار،اما سرانجام از وى جدا خواهى شد و هركارى كه مايلى انجام بده كه بىگمان سزاى آن را خواهى ديد. اى محمد!آگاه باش كه ارزش انسان به عبادت شبانه او است و عزت او به بىنيازى وى از دست مردمان.
الأمالی (للصدوق) ج 1، ص 233
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به نام آن خداوندی
💕کــــه نـــور است
🌸خدای صبح و این شور و
💕طراوت که از لطفش
🌸دل ما در سُرور است
💕با توکل به اسم اعظمت
🌸صبحمان را با نامت آغاز میکنیم
🌸بسم الله الرحمن الرحیم💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام روزتون پر خير و بركت🌸🍃
به سه شنبه 15 تیر خوش آمدید
امیدوارم روزتون بانشاط🌸🍃
لبتون پر از تبسم
قلب تـون پر از نـور 🌸🍃
روزگارتـون شـیرین🌸🍃
و نعمت های
الهی نصیبتون باد🌸🍃
🌷 پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) بر گروهى گذشتند كه سنگى را بلند مى كردند . فرمودند : اين چه كارى است؟
🌿 گفتند : با اين كار ، نيرومندترين و محكم ترينِ خود را مى شناسيم . فرمودند : آيا به شما خبر دهم كه محكم ترين و قوى ترينِ شما كيست؟
گفتند : بلى اى پيامبر خدا !
🌸 فرمودند : محكم ترين و قوى ترين شما ، كسى است كه
👌 هر گاه خشنود شود ، خشنودى اش او را به گناه و باطل نكشاند ،
👌 و هر گاه خشمگين شود ، خشمش او را از سخن حق ، بيرون نبرد ،
👌 و هر گاه به قدرت رسيد ، به آنچه برايش حق نيست، دست نزند.
📚 معانى الأخبار ، ص 366
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌺استاد فاطمی نیا:
✍مولوي تمثيل آورده است كه:
فردي نشسته بود و "ياربّ" ميگفت.
شيطان براو ظاهر ميشود وميگويد: تابه حال اين همه "ياربّ" گفته اي، چه فايده داشته است!؟
مرد دلش شکست و ازدعا کردن منصرف شد و خوابيد.
شب كسي به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويي!؟
جواب داد : چون جوابي نمي شنوم و ميترسم ازدرگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟
گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين "ياربّ" گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست!
يعني اگر خداوند نخواهد صداي ما به درگاهش بلندشود ، اصلا نميگذارد " ياربّ" بگوييم!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌸🍃🌸🍃
در کتاب الامالی شیخصدوق آمده است: روزی امایمن کنیز مادر نبی مکرم اسلام (ص)، همسایگانش نزد ایشان آمدند و گفتند: امایمن از شب تا صبح نخوابیده و گریه کرده است. پیامبر (ص) کسی را فرستادند تا او را نزد ایشان آوردند و از او سؤال کردند: خداوند چشمانت را نگریاند، چرا شب تا صبح گریه کردهای؟
امایمن گفت: دیشب خواب بدی دیدهام. پیامبر (ص) فرمودند: خوابت را بگو. گفت: سخت است بگویم. پیامبر (ص) گفتند: بر خود من بگوی. امایمن گفت: شب دیدم عضوی از بدن تو در خانهی من افتاده است. پیامبر (ص) فرمودند: برو شب را آسوده بخواب که امروز دخترم زهرا (س) حسین را به دنیا آورده است. هفت روز گذشت، امایمن امام حسین (ع) را در پارچهای پوشانده شده به نزد نبی مکرم اسلام (ص) آورد. حضرت فرمودند: این تأویل خواب تو بود.
در این داستان یک نکته مهم معرفتی وجود دارد و آن این است که گاهی خوابهای بدی که ما میبینیم و ممکن است از دیدنِ آن روزها ذهنمان مشوش و درگیر باشد، خوابهایی باشند که مژده اتفاقات خوب را به همراه خود دارند ولی ما از پیام آن بیخبریم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ریحــانہ شــ🌙ــو
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #سرگرد_سهند #قسمت_98 -سوال کنیم سرگرد بهنام ؟ نگاه خیره اش روی دختر،
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #سرگرد_سهند
#قسمت_99
-اره قتلم خیلی ازش نگذشته بود . حالا پزشک قانونی تایید می کنه اما به نظرم نهایت واسه نصفه شب بوده . علی پا روی پا اند اخت و کاملا روی مبل لمید: -یه جا دیگه کشته و سلاخی کرده بعد اورده اینا روریخته اینجا .. کارش مسخره اس !! سرگرد و نیما هر دو به طرفش برگشتند. نیما گفت: -واقعا چرا ؟ اگر قرار بود پنهان کنه ؛ همه رو می کرد . اگر قرار بود نکنه باقیش کجاس ؟ سرگرد متفکرانه دستیش روی چانه اش نشست و تقریبا زمزمه وار گفت: -هر کی بوده ؛ یه قتل الکی نبوده . باید با طرف خیلی مشکل داشته باشه که این جور سلاخیش کنه . علی : -لعنتی کاملا خردش کرده . البته شاید باقیش سالم باشه ! سرگرد با حرف علی سرش را بالا کرد: -آره شاید باقیش سالمه ! نیما و علی با تعجب نگاه کردند -شاید زنده ست ! نیما با چشمان گرد شده، پرسید: -زنده ؟
-آره شاید زنده باشه ؟! یعنی شاید شکنجه ش داده باشه . شاید داره می ده . باید بگردیم دنبالش . نیما به سمت میزش رفت و روبرویش ایستاد: -دنبال کی ؟ -گمشده ! حتما باید کسی باشه که دیگه نیست ! برین ببینین توی گمشده های اخیر ؛ مرد جوونی گم نشده ؛ باید هیکل خوبی داشته باشه . اما چاق هم نباشه . مو هاشم مشکی باشه . علی صاف نشست و با بهت و خنده گفت: -خدایی سرگرد، اینا رو از کجا می گین ؟ نیما از جلوی میز کنار رفت تا علی در دید سرگرد باشد: -از روی همون دو تیکه استخون و گوشت ! پاشو برو علی بگرد دنبالش . لاله اومد بگو کمکت کنه . اون حتما می تونه یه چیزی پیدا کنه . سرنخ خوبیه فعلا ؛ زنده یا مرده ؛ بالاخره اون یکی هست . تا مقتول شناسایی نشه ، قاتل هم پیدا نمی شه . علی با گفتن چشمی بلند شد و بیرون رفت. نیما دستانش را روی میز گذاشت و کمی خودش را خم کرد: -منم احساس می کنم قصدش همین باشه . اون می خواسته فقط یه نشونه بذاره . احمق نبوده که این همه ریسک کنه اونم کنار اتوبان .. اما فکر می کنید با این شرایط ممکنه زنده باشه ؟ سرگرد شانه ای بالا انداخت : -نمی دونم . من یکی رو یادمه دو روز پاش رو قطع کرده بودن، اما زنده موند !
نیما کنجکاوانه پرسید : -کی سرگرد ؟ -تو نمی شناسی ...مربوط به محل ماموریت سابقم می شه .. یه گروگان دو روز بعد از اینکه پاش قطع شده بود، زنده موند. نیما خیره ی صورتش بود که سرگرد با اخمی که روی پیشانی نشست، گفت: -نیما این جور نمی شه ها ! نباید این قدر حالت بد بشه . اولین بارت نبود که .. نیما صاف ایستاد و سرش را تکان داد: -متاسفم . حق باشماست . می رم ببینم می تونم چیزی پیدا کنم . -هر وقت گزارش پلیس اومد منو در جریان بذار . باید پرونده رو تو جریان بندازیم . نیما سرش را همان طور تکان داد و خارج شد . گرچه برای خودش هم دیدن این صحنه های پر از خشونت راحت نبود. این همه خشونت را درک نمی کرد. اینکه از قصد این بلا را سر کسی بیاورد ... چشمانش را بست با فکر اینکه کسی با این همه خشونت در شهر به راحتی می چرخد، نگرانش می کرد. خانواده و دوستان خودش هم جز همین مردم بودند. نفسش را عمیق بیرون داد. باید بیشتر تلاش می کرد تا زودتر این پرونده حل شود. اما با گزارش دومی که بعدازظهر همان روز دریافت، فهمید که ماجرا به این سادگی ها نمی باشد ! جمعه/ پنجم خرداد / ساعت پنج و پنجاه دقیقه ی بامداد صدای ویبره رفتن های پشت سر گوشی همراهش، از خواب و رویا جدایش کرد و به دنیای واقعیت رساند. گیج و خواب آلود، دستش را روی تخت به حرکت در آورد تا گوشی را بیابد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: سارا هاشمی
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
🍂 @Reyhaneh_show 🍃
پارت جدیدمونه😍☝️☝️
#سرگرد_سهند...
😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍♥️😍
پرش بھ قسمت اول رمان👇👇
https://eitaa.com/Reyhaneh_show/31283
🌺 @Reyhaneh_show
🍃🌺