- ای خدا
- خب خب عسلا من برم دیگه
- اِوا کجا ویهان جون؟ بودی که!
- باید برم هانی اما باید اعتراف کنم که از دیدنت بسیار خوشبخت شدم
- منم ویهان جون
- فعلا لیدیز
- بای لرد ویهان.
با رفتن اون مردک به سمت نازی رفتم
- لاس زدن خوش گذشت؟
- وای حوری این همون استادی نیست که از دستش شکاری؟
- چرا خوده خرشه
- وای دختر عجب تیکهایه
- سیلِ آب دهنت بردمون بابا
روی مبل نشستم که اومد جفت تنم نشست و با هیجان گفت
- وای حوری چطور دلت اومد اون همه حرف پشتش بزنی؟ چه مرد جنتلمن و جیگریه
متعجب برگشتم سمتش
- نازی اینو نبین انقد شیرین زبونی میکنه...ایشون امروز منو از دوتا کلاس بیرون انداخت
- حالا چرا اینجا بود؟
شونهای بالا انداختم
- نمیدونم میگفت دنبالمن
- شاید بهونه کرده بیاد پیش تو
- وای چرند نگو نازی...همش تو تخیلاتت سیر میکنی
- لحن حرف زدنش چه بامزه بود!
- کلا اینمدلی میحرفه
با ابروهای بالا افتاده پرسید
- تو دانشگاه هم؟
- یس اونجا هم...با همه
- عجب جالبه کسی کارش نداره
- پارتی کلفت داره لابد
- اره حتما
♨️ #پارت : ۱۴
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝖄𝖔𝖚 𝖆𝖗𝖊 𝖙𝖍𝖊 𝖔𝖓𝖑𝖞 𝖗𝖚𝖑𝖊𝖗 𝖔𝖋 𝖙𝖍𝖊
𝖕𝖆𝖑𝖆𝖈𝖊 𝖔𝖋 𝖒𝖞 𝖍𝖊𝖆𝖗𝖙
طُ تنها فرمانراوی قصر قلب منی♥️
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا جان به تنم باشد یادت به سرم باشد:)
تا سر ندهم بر باد هرگز نروی از یاد.... ❤️
#کلیپ
#دلتنگی
#موزیک
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
تو مالِ خودمـے،
خودت میدونی دیگـہ......:)💜
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
- لعنتی چه با کلاس هم میحرفه
- اونو ولش، تو چرا اومدی؟
یهو با هیحان پرید هوا
- وای حورییییی
- ها چته؟ انگار جن زده زیرش
- یادته گفتم یه پسر عمو دارم از هیجده سالگی رفته انگلیس؟
- آره خو
- حالا بعد دوازده سال اومده
- عه چشم دلت روشن
بازوم رو تکون داد
- حالا حدس بزن چیشده؟
- ناموسا دختر، چیشده؟
بازوم رو شدیدتر تکون داد که خودمو عقب کشیدم
- آیی بسه انقد تکونم دادی، اگه ماست بودم الان دوغ شده بودم.
پشت چشمی نازک کرد
- ایش خب بزار بگم
- بنال دیگه
- میخواد پارتی بگیره واسه اومدنش
- بعد؟
- منم دعوتم میخوام توهم بیای
پوکر نگاش کردم
- من چکارم این وسط؟
- دوست منی خب...منم دختر عمو بهمن
- نمیشه خواهر من
- وای حوری انقد بهونه نیار...یکم پایه باش دختر
بلند شدم و به سمت اتاق رفتم...
صدای قدم هاش پشت سرم میومد
- من فعلا باید به فکر اجاره خونم باشم
- چرا مگه ندادی؟
کتابام از کوله پشتیم بیرون کشیدم
- نه دوماهه
- چی؟ چرا؟
♨️ #پارت : ۱۶
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه
هجر تو خوشترم آید ز وصال دگران:) 💛
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
برگشتم سمتش
- بنظرت من پول دارم نازنین؟ هرچی پول داشتم تموم شد.
- چقده حالا؟
- پنج میلیون
- وای چه زیادم هست
- همین دیگه...با کار کردن هم جمع نمیشه
متفکر رو تخت نشست
- تا کی وقت داری؟
- سه روز دیگه
- من حسابمو چک میکنم...اگه داشتم برات میفرستم
با لبخند پهنی گفتم
- واقعا؟
- اوهوم اما به یه شرطی
- بیام مهمونی؟
لبخند گشادی زد
- من قربونت که انقد زود میگیری
- اصلا من بیام... لباس و ارایش رو چکار کنم؟
چشمکی زد و به سمتم اومد
- اون با من نفسم
بوسی رو گونم زد که محکم بغلش کردم
- مرسی که هستی نازی
دستاش دورم حلقه شد
- رفیق داشتن واسه همین روزاست
از هم جدا شدیم که نازی رفت.
نگاهی به ساعت انداختم
کِی شد ساعت ده؟
سریع مشغول درسام شدم...
خداروشکر فردا هیچ کلاس با اون مردک نداشتم...
ولی موندم امروز چطور سر از خونه من در آورد؟ از این همه خونه اومد خونه من؟ اصلا چرا باید کسی دنبالش باشه؟
بیخیال شونهای بالا انداختم و در گیر درسام شدم.
♨️ #پارت : ۱۷
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
هرشب ...
از سقفِ خیالم تو میچِکی
و این عاشقانه ترین
بارش دنیاست ...
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
قشنگترین قربون صدقه دنیا:
قربان مردمکهای بیقرار چشمهایت بروم، قربان غم و شادی ات بروم. تو چه هستی که جز با تو آرام نمیگیرم. حتی جای پایی از تو در خاک برای من کافیست.
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
با برخورد دستی به شونم به عقب برگشتم
با دیدن همون پسر دیروزی اخم هام تو هم رفت
- الانم لابد تنهام، اومدی باهم قدم بزنیم؟
- اولا سلام، دوما خیر کارت داشتم
- خب سلام، چکار؟
- میشه بریم یه جا بشینیم؟
- همینجا بگو...کلاسم داره شروع میشه
مردد تو چشام خیره شد که با اخم نگاه ازش گرفتم
- من یه مدته تورو زیر نظر دارم
- خب؟
- ازت خوشم میاد
با ابروهای بالا پریده نگاهی بهش انداختم
- چی؟
- میگم من از...
- بسه به اندازه کافی فهمیدم
ای خر بریـ*نه تو شانس من.
با اخم های در هم انگشت اشارم سمتش گرفتم
- بیخیال شو چون من اهل این کارا نیستم...
آره من نبودم...زمانی که دوستام تو راهنمایی جلو در مدرسه برای پسرا ذوق میکردن، من تو حیاط فقط تماشا میکردم، وقتی دوستام از پسرا حرف میزدن من هیچکدوم رو نمیشناختم...
پشت بهش دسته کوله پشتیم رو فشردم و وارد کلاس شدم.
*.*
با خسته نباشید استاد از کلاس بیرون زدم و با دیدن همون پسر دم در کلاس سرعت قدم هامو بیشتر کردم
- حوریا...یه لحظه لطفا
جوابش ندادم و وارد محوطه دانشگاه شدم...
- حوریا
برگشتم سمتش تا جوابشو بدم اما با دیدن کسی که پشت سرش بود خشکم...!
اون پسره با دیدن نگاه خیرم به عقب برگشت که...
♨️ #پارت : ۱۸
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
بهِ از این چه شادمانی که تو
جانی و جهانی
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
#عاشقانه_ناب
پنهان اگر چه داری، جز من هزار مونس؛
من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا…!
“اوحدی”
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
هدایت شده از تبادلات لیستی بنری سنتری ۱۱۰ تبادل
📝ختمی بسیار {#سریع_الاجابه} از حضرت نرجس خاتون (مادر امام زمان) برای برآورده شدن حاجاتی که امیدی به برآورده شدنش ندارید ۰۰۰👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3
☝️☝️☝️☝️
♦️ختمی که تا به حال کسی را دست خالی رد نکرده کلیک کنید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
استورےهاۍ شبجمعہے ڪربلات رواینجا بردار |•| مداحیهای نااااب
eitaa.com/joinchat/1670185623C4fc21672d8
دنیای تبلیغات رایگان با فقط یه اسکرین شات !!!!
eitaa.com/joinchat/997327364C4ecf98588c
حمایت از کارآفرینان در ایتا فقط با ارسال یه اسکرین شات!!!!
eitaa.com/joinchat/2379088321Cf26cb2787d
گالری کودک بهشید ( تخفیف و ارسال رایگان)
eitaa.com/joinchat/3261858504Ca3368bffb2
برکت زندگیت رو از خود خدا بخواه!!!خدا همیشه با ما هست!!!
eitaa.com/joinchat/2960392906C8d3cd26eb6
کانال پروفایلکده
eitaa.com/joinchat/1190331054C73ce2133c1
در رمضان درامدتو افزایش بده!چطور؟اینجا میگم بهت!!!!
eitaa.com/joinchat/550043998C245a7d5d35
با این کانال سفره های افطاری رو رنگی کن
eitaa.com/joinchat/2853306785C1c4d149888
سرویس آشپزخانه،مجموعه عبادت و حجاب
eitaa.com/joinchat/1973420207C68bc3f3e38
رمضـان راهی به شهــادت عاشقانه :))))))
eitaa.com/joinchat/915865717Cba7d27d34d
پوست صاف و شکم تخت تو عید رو من بهت میدم!!!نگران نباش
eitaa.com/joinchat/2135425342Caa1ed3bda5
دنیای رمان های عاشقانه و زیبا،پر هیجان استاد دانشجویی!!!!!
eitaa.com/joinchat/3684237592C0d603fdea6
نکات روان شناسی و شخصیت شناسی جذااااااب!!!!!
eitaa.com/joinchat/4013097202C3077aab563
مکانیک و خبرهای خودرویی
eitaa.com/joinchat/421920959Cadb2af124b
محبان اباصالح عج
eitaa.com/joinchat/3823042732Cb94d1f9c6a.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خانم هایی که دنبال غذاهای نـونـی هستن بیان اینجا😍👇
دستور پخت #فینگرفود #ساندویچ🥖
➕کلی دستور غذاهای خوشمزه و بدون فر ۳۰ دقیقه ای😍😋👇👇
eitaa.com/joinchat/444399740C25a4489307
❌ #بیا اینجا کلی ایده بگیر😍
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
#لیستویژه 16 فـــروردین؛ @Listi_Baneri_110
هدایت شده از خیریه ضیوف الزینب "س"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجزخوانی حماسی حاج محمود کریمی با زبان عربی به همراه ذکر الله اکبر زائران حرم مطهر رضوی
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#روز_قدس
امیدوارم از #شب_قدر استفاده کردید باشید.❤️
🌸↝•| @zoyouf_zeynab
هدایت شده از خیریه ضیوف الزینب "س"
دوستان خیریه ی ما خیلی وقت هست که فعاله👇🏻
🌸↝•| @zoyouf_zeynab
میتونید واریزی ها و فعالیت های خیریه ما رو در داخل کانال ببینید🥰
مجوز و ثبت رسمی در "کمیته امداد" رو داره که داخل همین کانال پین هست.❌
دوستانی که #تهران زندگی میکنن ، میتونن به ادرس حضوری جهت پرس و جو و مشاهده خیریه مراجعه کنن!☺️🙏
ما در خدمتشون هستیم✅
همچنین واریزی شما به شماره حساب خیریه خواهد بود و نه شماره حساب شخصی❗️
ما پذیرای کمک ها و خیرات شما هستیم😊🌿
#صدقات ، #ندورات ، #خیرات 🤍
❌🌸❌🌸❌🌸❌🌸❌🌸❌
اگر توانایی ادمین شدن دارید،لطفا به آیدی زیر پیام بدین👇🏻
@m_haydarii 😍
و #تبلیـــــــــــــــــغات_رایـــــــــــــــــگان دریافت کنید.❌
❌🌸❌🌸❌🌸❌🌸❌🌸❌
💕
💕 پدرم عقیده داشت که:
یه زن نیرومند میتونه
از یه مرد هم قویتر باشه
مخصوصا اگه توی دلش
عشق هم باشه
فکر می کنم یه زن عاشق
تقریبا نابود نشدنی باشه...💕
#دلانه
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️
خدایا!
امیرحسین اینجا چکار میکنه؟
- حوریا
نفس عمیقی کشیدم که پسره با تعجب نگاهش بین ما چرخید
- شما چه نسبتی باهم دارید؟!
امیرحسین با اخم نزدیکش شد
- نامزدشم شما کی باشی؟
اون پسره که بنده خدا خودش ریخته بود پراش مونده بود، نگاهی بهم انداخت و با اخم گفت
- هیچی
و تند از کنار ما رد شد.
به سمتم اومد و نزدیکم با لبخند گفت
- سلام حوری
خشک لب زدم
- سلام...چی میخوای؟
- اومدم دیدن نامزدم
- نامزدت؟ خیر باشه پسر عمو؟
- لج نکن عزیزم خودتم میدونی مال منی
پوزخندی زدم
- آره تو خواب لابد
بی اهمیت بهش راه خروجی دانشگاه رو پیش گرفتم
- حوریا صبر کن یه دیقه.
بیرون دانشگاه وایسادم و دست برا تاکسی تکون دادم
- حوری
- چته؟ چی میخوای از جونم؟
تاکسی که وایساد سریع سوار شدم که مشت کوبید به شیشه
- نرو وایسا در مورد خودمونه
شیشه رو پایین کشیدم
- هیچ مایی وجود نداره
- چکار کنم خانوم؟ برم یا بمونم؟
- برو آقا
- نه حوریا وایسا...
با حرکت ماشین دیگه متوجه بقیه جملش نشدم.
♨️ #پارت : ۱۹
📚 نام رمان : استاد خبیث من
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
⏰ تعداد پارت در روز : ۱
♥️⃟༺@Roman_cheshm_khan༻⃟♥️