eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.3هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸انتشار به مناسبت سالگرد رونمایی موشک هایپرسونیک فتاح با حضور رئیس جمهور شهید 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بازسازی هفت اکتبر 🗯 مجاهدان فلسطینی با عبور از حصار مرزی، رسوایی راهبردی دیگری برای صهیونیست‌ها رقم زدند. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃با سلام خدمت همه شما عزيزان دوستداران شهدا✋ طبق روال اکثر هفته ها، که در طول هفته به معرفی یک شهید عزیز ، میپردازیم، اینهفته نیز به یاری خداوند، میهمان یکی از شهدای عزیز دفاع مقدس خواهیم بود❣ و هر شب خاطرات و دلنوشته هایش را مرور خواهیم کرد✨ عزیزان برای آشنایی و انس بیشتر با این شهید عزیز، این شبها همراه ما باشید... 🍃 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
برای خیلی­ها کنکور و دانشگاه تنها دغدغه­‌ی زندگی است. اما خیلی­ها بودند که هم شاگرد اول کلاس درس بودند و هم شاگرد اول کلاس حماسه. می­خواهیم از شهیدی پرآوازه بگوییم و بنویسم که نامش بر سر زبان­هاست، خصوصاً در بین نخبگان علمی؛ «شهید احمدرضا احدی»، رتبه اول کنکور تجربی در سال۶۴ . یک دانش­‌آموز نخبه که عضو اتحادیه انجمن­های اسلامی دانش­‌آموزان شهرستان ملایر بود ... 🌷 🔸تاریخ تولد :آبان 1345🌿 🔹محل تولد :اهواز🌿 🌷شهادت :12اسفند 1365 🔸سن :بیست سال 🌷محل مزار :گلزار شهدای عاشورای ملایر 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🌱آبان سال ۱۳۴۵، احمدرضا در خانواده ای سنتی و مذهبی در ملایر به دنیا آمد. مادر خانه دار و پدر در ارتش مشغول به فعالیت بود و همین باعث شده بود که احمدرضا از همان کودکی مهاجرت از این شهر به آن شهر را تجربه کند. شش ساله بود که وارد دبستان شد و از همان ابتدا مشخص شد که او آینده درخشانی در تحصیل می تواند داشته باشد. باهوش بود و درسخوان و از همین رو همه دوران تحصیل را از ابتدا تا زمانی که می خواست دیپلم بگیرد با معدل عالی گذراند و همیشه کرسی اول کلاس مختص او بود ... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔳 یک تابلوی سیاه هوش سرشار او در رابطه با یافتن راه های خاص برای رسیدن به مقصودش از همان دوران کودکی و نوجوانی بروز و ظهور پیدا کرده بود. احمدرضا تابلوی سیاه مدرسه ای داشت که روی پشت بام خانه برایش گذاشته بودیم. هم درس می خواند، هم به بچه های دیگر درس می داد. احمدرضا باهوش بود، معلمین اعتقاد داشتند باید به مدرسه تیزهوشان برود، احمدرضا طور دیگری بود، با بقیه فرق داشت. اهواز شلوغ شده بود و خیل مردم انقلابی در کوچه و خیابان حرکت می کردند. خانه ی ما محل رفت و آمد مردم بود و شلوغی تظاهرات را از نزدیک می‌دیدیم. احمدرضا همیشه بین جمعیت بود. پدرش که اجازه خروج از خانه را به احمدرضا نمی داد، آن تابلوی سیاه، صدای احمدرضابود! شعارهای انقلابی روی تابلو می‌نوشت و تابلو را لبه ی پشت بام می‌گذاشت تا رهگذران و مردم تظاهر کننده ببینند. احمدرضا تاکتیک عملیاتی خاص خودش را داشت، حتی در سنین نوجوانی ... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹کسب رتبه یک کنکور پزشکی👌 ‌با شروع جنگ🔥 ، خانواده احمدرضا که سال ها دور از دیار اصلی خود بودند به ملایر بازگشتند و او برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه به دبیرستان دکتر شریعتی ملایر رفت و در رشته تجربی ادامه تحصیل داد و امیدی شد برای آینده پزشکی این مملکت . اما احمد رضا که به همه اتفاقات اطراف خود با تیزبینی و فراست نظاره می‌کرد همزمان با رشد جسمی و روحی سعی در تقویت ایمانش داشت و در مسائل اجتماعی و سیاسی کشور هم مطالعه و تحقیق می کرد و با اینکه هنوز نوجوانی بیش نبود و در کلاس دوم دبیرستان مشغول به تحصیل، بر خود تکلیف دید که به یادگیری فنون نظامی بپردازد و به صفوف دفاع از کشورش بپیوندد و به این ترتیب بود که او برای اولین بار خود را در عملیات رمضان(1) محک زد و مجروح شد و چند تن از دوستانش مانند محمد روستایی را از دست داد 💔 این حضور آغازی بود برای شرکت های پی در پی در عملیات های مختلف و مجروح و زخمی شدن های مکرر. با اینکه از سال 61 پای احمدرضا به جبهه باز شد اما در تحصیل چنان سختکوش بود که وقتی از جبهه برای دادن امتحان های نهایی اش در جلسات امتحانی شرکت کرد، دانش آموز ممتاز شد. زمانه کنکور که فرا رسید او هم مانند بسیاری از دوستانش با علاقه بسیار در آزمون شرکت کرد و با هوش بالایش موفق به کسب رتبه اول کنکور پزشکی و حضور در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی شد ...🌿 ‌ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸به فکر فقرا از یکی از دوستانش شنیدم که می­گفت: یکبار به علتی که به یاد ندارم، از طرف اتحادیه، مبلغ دو هزار ­تومان به احمدرضا داده بودند، او هم خانواده­‌ای را می­شناخت که پدر آن­ها هر دوپایش شکسته بود و توان کار کردن نداشت، پول را به یکی از دوستانش می­دهد و می­گوید بدون این­که نامی از من ببری آن پول را به آن خانواده بده ...🌿 ‌ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸تاثیر با عمل، نه حرف ❗️ بیشتر دوستانش شخصیت­های برجسته و خوبی بودند، اما احمدرضا سعی می­کرد با هر قشری، با هر تفکری ارتباط برقرار کند، و سعی می­کرد با عمل خود روی آن­ها تأثیر بگذارد نه با نصیحت و صحبت کردن­. ‌ بیشتر اهل سکوت بود و با عمل روی دیگران تأثیر می­گذاشت. دوستان و همکلاسی­هایش بسیار او را دوست داشتند و به او احترام می­گذاشتند، طوری که یکی از دوستانش که رشته ریاضی بود­، آن­قدر تحت تأثیر رفتار احمدرضا قرار گرفته بود، که تغییر رشته داد و در رشته تجربی با احمدرضا کنکور داد. علمِ همراه با عملش او را در بین دیگران عزیز کرد. همیشه می­گفت­: باید انسان علم داشته باشد تا بتواند دین خود را نگه دارد ...✅ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸در میان سنگر های دشمن! احمدرضا از بچه های فعال جبهه بود و برای پیشبرد اهداف هر کاری که در توانش بود انجام می داد و بچه ها را هم در کارهایشان یاری می کرد. گاهی اوقات او ساعت ها در میان سنگرهای دشمن بود بی آنکه دشمن بویی از آن ببرد. این کارنامه نه از آن مردی میان سال یا سالخورده است که جوانی است که تازه بیست سالگی را تجربه می کند اما در حضور چهارساله اش بارها مجروح شده بی آنکه خانواده اش از این مساله چیزی بدانند ! ‌ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃خاطره مادر شهید همیشه می­گفت: هر­کس در هر مقامی که باشد باید از دین و مملکتش دفاع کند. مگر جان من بادیگران فرق می­کند؟ جان ما متعلق به خدا است و شما هم باید راضی به رضای او باشی، اگر هر مادری بخواهد بگوید بچه من به جبهه نرود پس چه کسی باید از مملکت و اسلام دفاع کند؟ او تنها نیتش خدمت به اسلام بود 🌿 ‌ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸روزی که نتایج کنکور اعلام شد را فراموش نمی‌کنم...❗️ من بیرون از منزل بودم، وقتی به خانه آمدم، احمدرضا در حیاط منزل نشسته بود و خوشه انگوری که چیده بود را می‌خورد. از او پرسیدم احمد نتیجه دانشگاه چه شد. او با خونسردی تمام گفت کارنامه نتایج داخل اتاق روی کتابخانه است. من با ذوق و شوق و عجله کارنامه احمد را پیدا کردم. وقتی که دقت کردم دیدم تمام رتبه‌هایی که نوشته شده است، یک است. به احمد گفتم می‌دانی چه کار کردی و چه مقامی کسب کرده‌ای؟ که احمد با خونسردی و بدون هیچ غروری گفت بله، ظاهراً رتبه اول شده‌ام... ‌ 🎙نقل از برادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹 مادرش میگوید:یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. پرسیدم احمدرضا که بود؟گفت:یکی‌از‌دوستانم‌بود. پرسیدم:چکار‌داشت؟ گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را دردانشگاه داد! گفتم: چی؟!!😳 گفت: میگوید دانشگاه رتبه اول راکسب کرده‌ای! باخوشحالی من و پدرش گفتیم: رتبه اول؟!😃 پس چرا خوشحال نیستی؟!! احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم. در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود،همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، میگفتم احمدرضا تو الآن پزشکی قبول شده‌ای،چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!میگفت: میخواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می‌کشند؛ میخواهم سختی کارشان را لمس کنم! ...🙂 🌷 🕊 [ دانشجوی🎓 نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران و رتبه یک کنکور تجربی سال ۱۳۶۴ ] 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙امام خامنه‌ای: 🔹 مردم سرسری به مسئله‌ی انتخابات نگاه نکنند و از روی فکر رأی بدهند. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹 متن «بیانیه حضور» آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی در سیزدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ♦️خدایا تو شاهدی که هیچگاه دنبال مقام و قدرت طلبی نبوده ام و در این مرحله نیز برخلاف میل و مصلحت شخصی و تنها به منظور انجام وظیفه در جهت اجابت توده مردم وجوامع نخبگان و رعایت مصالح اجتماعی و رفع رنج مردم و ایجاد امید پا به عرصه گذارده ام و در این مسیر از تو و اولیاءت استمداد می طلبم تا خدمتگذاری شایسته برای این مردم قدرشناس و رنج کشیده باشم. انشاء الله. بعونه و کرمه. 🌹❤️ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹۲۱ خرداد سالروز عملیات فرمانده‌ کل‌ قوا - خمینی‌ روح‌ خدا گرامی باد ♦️این‌ حمله ساعت ‌۳ و ۳۰ دقیقه‌ بامداد ۲۱ خرداد سال ۱۳۶۰ درجبهه‌ جنوب ومنطقه دارخوین توسط سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ انجام شد و ارتش‌ جمهوری‌ اسلامی‌ پشتیبانی‌ و پدافند را به‌ عهده‌ داشت. ♦️نیروها به‌ پیشنهاد شهید محمود پهلوان نژاد به مدت‌ ۴ ماه‌ بدون‌ سر و صدا و جلب‌ توجه‌ دشمن‌ و در نزدیکی‌ نیروهای‌ عراق، شبانه‌ یک‌ کانال‌ به‌ طول ‌۱۳۰۰ متر و به‌ شکل‌ «T» حفر کردند که‌ انتهای‌ آن‌ وارد میدان‌ مین‌ در جلوی‌ خاکریز دشمن‌ شده‌ بود. ♦️این‌ عملیات، آزمایشی‌ برای‌ عملیات‌ بزرگ‌ ثامن‌ الائمه(ع) بود. ♦️در این‌ حمله‌ با ۳ کیلومتر پیشروی، مواضع‌ محکم‌ و مهم‌ دشمن‌ در این‌ جناح‌ به‌ تصرف‌ درآمد و دست‌ کم ۳۲ دستگاه‌ تانک‌ و نفربر منهدم،و تعداد ۱۴۹۶ تن‌ از نیروهای‌ دشمن‌ کشته، زخمی‌ و اسیر شدند. ♦️در این‌ پیروزی ۱۲۰ تن‌ از برادران‌ سپاهی‌ که اکثر آنها از اصفهان بودند به‌ شهادت‌ رسیدند. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 سخنان در بین رزمندگانی که قرار است تا ساعاتی دیگر در شرکت کنند. 🔹 و اما ماجرای نامگذاری این عملیات: ساعت ۲۳ بیستم خرداد سال ۱۳۶۰، خبر حکم امام خمینی(ره) به ستاد مشترک ارتش در خصوص «عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا» در رادیو اعلام می‌شود و تنها چند ساعت بعد در بامداد روز ۲۱ خرداد، عملیاتی مشترک توسط نیرو‌های سپاه و ارتش در منطقه عمومی دارخوین و شرق کارون با نام «فرمانده کل قوا خمینی روح خدا» اجرا می‌شود که بعد‌ها به عنوان نقطه عطفی در کارنامه دفاع مقدس جمهوری اسلامی ایران از آن یاد می‌شود. شب ۲۰ خرداد سال ۶۰ و پس از اعلام خبر عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا، سرلشکر صفوی و شهید باقری در تصمیمی مشترک، نام آن را که قرار بود: "عملیات امام حسین (ع)» باشد به "عملیات «فرمانده کل قوا خمینی روح خدا» تغییر نام دادند. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🌿کانال دفاع مقدس 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 💠 عطر معنویت🍃 رفتم تهران به احمدرضا که دانشجو بود و دوران تحصیل را می‌گذراند سر بزنم. ‌ یکی از اقوام را هم همراه بردم، خانه ی ساده و آرامی بود. وارد اتاق که می شدی چیزی نبود که چشمت را بگیرد. همه چیز ساده، یک علاءالدین وسط اتاق بود و یک قابلمه بزرگ روی آن، می‌خواستند مثلاً غذا بپزند، حیدر کاظمی آشپزشان بود. داریوش ساکی و احمدرضا و یکی دیگر از بچه های ملایر. چیزی برای پذیرایی نداشتند، نه برای پذیرایی کلاً چیزی در این خانه پیدا نمی شد که بشود اسمش را قوت گذاشت. چهره هایشان مهربان و بشاش، و ، فضای خانه دانشجویی شان را پر کرده بود. کمی میوه برده بودیم، خبر نداشتم احمدرضا و دوستانش به خاطر سختی شرایط جنگ، مثل قشر ضعیف مردم زندگی می کنند، نمی خواستند به راحتی و خوشی کاذب عادت کنند. احمدرضا نگاهی به من انداخت. پر از مهر فرزند به مادر: « الان برای شما چیزی می آورم.» چشمانش لبریز برق شادی شد و رفت، برگشت، با یک ظرف پر از توت فرنگی شسته و تمیز، خیلی قشنگ بود، احمدرضا لبخند می زد، گفتم چه عجب شما یک چیزی اینجا دارید! با زیرکی گفت: «این هم پیشکشی همسایه است، از توی حیاط چیده و به ما هم داده.» اوین درکه با آن شرایط فرنگی، دسته گل های معطری را در بر گرفته بود که نور حضورشان ملائک را به زمین دعوت می کرد... 🎙 (شهید احمدرضا احدی به روایت مادر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹دیدار معشوق✨ عمه ها آمده بودند و خانه مان شلوغ بود، همه بودند ولی من دائم در اتاق ها با نگاهم احمدرضا را دنبال می‌کردم، وسایلی را جمع می‌کرد و انگار او میهمان بود و مهیای رفتن، جلو رفتم و گفتم: «احمدرضا جان! مادر، میهمان داریم. کجا قصد کردی بروی که داری وسایل جمع می کنی؟» آرام و مطمئن نگاهم کرد: «امروز عصر اعزام داریم، من هم با بچه ها می روم». با ناراحتی گفتم: «امشب عمه ها هستند نمی خواد بری.» لبخند زد! یعنی همه بروند من برای میهمانی بمانم، همه دوستانم بروند من بمانم و خوش بگذرانم. از کمان نگاهش قصدش را خواندم. رفت، آرام نداشتم. راه افتادم ببینم با کدام گردان و به کجا می رود، دوستان همرزمش چه کسانی هستند، وسیله ی ارتباطی نبود اما می شد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت، دوربین هایی بود که از اعزام نیروها فیلم می گرفت و با آنها مصاحبه می کردند. احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش می دهد، کت نظامی اش را روی صورت کشیده بود. می خواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش می‌کردند و تکرار می کردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت» دلم لرزید! گفتم: «مادر مگر می خواهی شهید شوی که می گویند شفاعت شفاعت ...» لبخند آرام و مهربانی زد: «نه مادرِ من، بین بچه های جبهه مرسوم است طلب شفاعت کردن.» همیشه برای رفتن عجله داشت، من احمدرضا را تکه ای از وجود خودم می دانستم. رفتنش سخت بود اما او هدیه و امانت موقتی بود که زندگی ما را زیبا کرده بود و زیباتر از آمدنش رفتن او پیش پروردگارش بود. با چهره ای تابان و شوقی وصف ناپذیر و پروازی لبریز از عشق به سوی معشوق! ✨ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏼 دستنوشته و خاطره شهید احمدرضا احدی، رتبه اول کنکور پزشکی سال 64 📝 نامه امروز ساعت ۶، مشغول صرف شام بودیم. در همان حال یکی از برادران مسؤول، تعدادی نامه آورد و بچه ها سراپا گوش شدند تا ببینند چه کسی نامه دارد. بالاخره خواندن نامه ها تمام شد، عده ای خوشحال و عده ای ناراحت و عده ای بی تفاوت به نظر می رسیدند. برای من نیز دو نامه آمد: یکی از خانه و دیگر از برادری به نام «ناصر». عده ای که برایشان نامه نیامده بود، با شیرین کاری هایی ناراحتی را به خوشحالی تبدیل کردند. برادر«حبیب» - امدادگرمان- تصنعاً زد زیر گریه و های های گریست و بعضی از بچه ها دور و برش را گرفتند و آنها نیز زدند زیر گریه و سنگر شده بود های های گریه ی الکی. امرالله که همیشه سر قافله بچه ها بود به طرف اسلحه اش رفت و در حالی که می خواست اسلحه اش را بردارد می گفت: «رهایم کنید. مرا آزاد بگذارید. بگذارید ببینم چرا پدرم نامه ننوشته!؟»😫 بچه ها همگی زدند زیر خنده.😂 امرالله به شوخی می‌گفت: «بچه ها! وقتی من می‌خواستم به جبهه بیایم، قرآن، در خانه نداشتیم. مادرم به جای قرآن مرا از زیر یک دسته نان لواش رد کرد و دفعه قبل نیز یک مُهر نماز خرد کرد و بر سرم ریخت.»😁 62/12/26 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏼آثار ممتاز ادبی شهید احدی در جنگ 🔹نگاه ژرف و قلبي محزون❗️ آن چه که در نگاه نخست از او به نظر مي آمد سادگي و صميميتي بود که بيننده را از ديدار او مجذوب مي ساخت اما در پس اين چهره جذاب و شاداب، نگاه ژرف و قلبي محزون وجود داشت که باعث بي توجهي آن به تعلقات دنيايي گرديده بود و او را با عشق و ايماني خالص راهي ميدان هاي دفاع از دين و ميهنش مي کرد... شهید با شهیدان ، و ، دارای در هستند. احمدرضا علاوه بر آنچه در جبهه می‌دید، هنر مکتوب کردن آن را هم داشت. در شب عملیات در شب شهادت یکی از همسنگرانش مطلبی را نوشته است که بعدها گفت این‌ها را نوشتم تا روزی بازخوانی کنم نه می‌خواهم ادبیاتم را به رخ کسی بکشم نه آن را چاپ کنم فقط از باب اینکه بعدا ببینم خاطراتم چه بوده و حالات و حس درونی‌ام در زمان جنگ چه بوده است، این‌ها را نوشته‌ام. 🔻از آنجا که این نوشته‎ها بر اساس زوایای پنهان و تفکر و اندیشه اوست، قابل بررسی و تامل است.... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
احمدرضا ،همزمان با رشد جسمی اش در عرفان و شناخت خود و خدا روز به روز بیشتر رشد می‌کرد و مصداق همان هایی بود که به قول روح الله کبیر ره صدساله را در جبهه ها یک شبه طی کردند و دستنوشته های عارفانه ای که بعضی وقت ها با اصطلاحات ریاضی نیز آمیخته شده است از خود به جای گذاشته که بعدها با عنوان «حرمان هور» به چاپ رسید ... ‌ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🍃کتابی که به تقریظ مقام معظم رهبری مزین شد 🍃 «حرمان هور» ‌ احمدرضا از زمانی که وارد دانشگاه شد، شروع به نوشتن کرد، نوشته­‌هایش که در دفترهایی جمع­‌آوری شده بود، همگی در منزلی بودند که به همراه چند تن از دوستان دیگرش، از جمله شهید «داریوش(رضا) ساکی» در محله­‌ی درکه تهران در آن­جا زندگی می­کرد. پس از شهادتش دوستانش همه­‌ی آن­ دست­نوشته­‌ها را جمع کرده و برای ما آوردند، عده­ای از دوستان وقتی دست­نوشته­‌هایش را دیدند، گفتند حیف است این­ها را دیگران نخوانند. در ابتدا با هماهنگی سپاه به صورت دفترچه کوچکی به چاپ رسید، پس از مدتی، حوزه هنری از ما خواستند تمام نوشته­‌هایش را در اختیار ایشان بگذاریم که حاصل کار شد کتاب «­حرمان هور­». ✨ متعلق به 📙کتاب ، خاطرات و دستنوشته های شهید ‌ 🌟در اولین دوره انتخاب بهترین کتاب جنگ📚، در بخش و یادداشت را کسب کرد. 🌟در دومین دوره هم دارای رتبه نخست شد. 🌟جایزه ربع قرن آثار جنگ را گرفت چون واقعا جای تعجب داشت دانشجوی پزشکی چطور این ادبیات سنگین را در سن کمتر از ۲۱ سالگی به کار برده است. ‌🎙راوی:برادر شهید ✍🏼(دستنوشته‌هاوخاطرات‌عارفانه 🌷) 📚 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 💠 خدا ! ستاره ها که رفتند 💔 ‌ ✍🏼دستنوشته شب بود و هوا هم سرد ،هنوز پشت تیر بارش ایستاده بود؛ خسته و مجروح، با باند سفیدی که بر سرش بسته بود و غنچه ی خونی که از زیر سفیدی باند نشت می کرد. حالش را پرسیدم.گفت: «سرم گیج می رود و چشم هایم تار شده است.» گفتم:«هیچ کس نیست و پل را باید تا صبح که نیروها می رسند نگه داشت.» و او در حالی که نوار فشنگ تیربار را پر می‌کرد، خندید و گفت: «تا آخرین نفس خواهیم ایستاد.» بعد خداحافظی کردم و رفتم تا به بقیه ی بچه ها سری بزنم. مدتی نگذشت که ناگهان موشک آر.پی. جی. یازده، سنگر تیربار را نشانه گرفت و دود سیاهی از سنگر بلند شد. هر جور بود خودم را به درون سنگر رساندم. می‌دانستم که می‌خواهم چه صحنه ای را ببینم. حیدر(شهید «حیدر کاظمی» دانشجوی رشته فلسفه در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه، در تاریخ 65/10/29 به شهادت رسید.) آرام تر از همیشه خوابیده بود. آنچنان که تماشایش اشکم را بند نمی‌آورد. مستِ مست خوابیده بود، مثل یک گل، مثل همان شب های سرد درکه، ولی این بار هر چه صدایش کردم پاسخی نمی داد. ‌ نمی دانم برایش شعر خواندم یا درد دل کردم. فقط می‌دانستم گریه می کنم... هنوز هم خون باندش خیس بود و با قیافه ای نازنین و آرام کنار تیربارش خوابیده بود.🥀 آری ... حیدر هم رفته بود.💔 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه امام خامنه ای❗️ بچه های من اگر درس نخوانید نمی توانید، تأثیر گذار باشید 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔸هر روز در کربلا ...💔 🥀 ‌ ✍🏼دستنوشته هر روز در «کربلا»، سری را به بالای نیزه می‌برند و دور آن شادی می‌کنند. هر روز یزیدیان خیمه ها را آتش می زنند، و هر روز «زینب» به دنبال «سکینه» می گردد. هر روز «علی اصغر» ها و «علی اکبر» ها در منای دوست جان می سپارند. هر روز فاطمه (سلام الله علیها ) عزادار است. هر روز ستاره ای را به خون می‌کشند. هر رو گلی را پژمرده می کنند. آری، هر روز عاشوراست و هر جایی کربلا. ‌ یاران سراسیمه به سوی کربلا شتافتند و رفتند. رفتند و از دیار تعلق ها، علاقه بریدند. تن را از تعلق، همچون سرو، آزاد کردند، و چون لاله تن پوشی از خون در بر گرفتند. ‌ آری حدیث، حدیث خون است، حدیثی به لطافت سحر، به طراوت باران 🍃 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR