وَ
احیای
شبهایقدر
سال۱۳۹۹
تمآمشد...🖤
#التماسدعا
پروندھ هآ
بستھو امضاخوردهشد( :
حاجی دعا کن سال دیگه این موقع توی جمع شما باشیم...
#یادت_فراموشم_نیست
@SABKESHOHADA
🔹بچه ها را جمع کردند👥 توی میدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود #آیت_الله_موسوی اردبیلی برایمان سخنرانی کنند🎤 لابلای صحبت هایشان گفتند: امام فرمودند، من به پاسدارها خیلی علاقه دارم💞 چرا که پاسدارها #سربازان_امام_زمان (عج) هستند.
🔸کنار #محمود ایستاده بودم و سخنرانی را گوش می دادم🎧وقتی آیت ا... اردبیلی این حرف را گفتند، یک دفعه دیدم محمود رنگش عوض شد😨 بی حال و #ناراحت یک جا نشست
🔹مثل کسی که دردشدیدی💔 داشته باشد. زیر لب می گفت: "لا اله الا الله" تا آخر سخنرانی همین اوضاع و #احوال را داشت. تا آن موقع این جوری ندیده بودمش🚫
🔸از آن روز به بعد هر وقت کلاس می رفت، اول از همه #کلام_امام را می گفت، بعد درسش📖 را شروع می کرد.
🔹می گفت: اگر شما کاری کنید که خلاف اسلام باشد، دیگه #پاسدار نیستید❌، ما باید اون چیزی باشیم که #امام می خواد👌
#شهید_محمود_کاوه
@SABKESHOHADA
#بریدهکتابِ♦️مجیدبربری♦️
#خاطراتوزندگینامهشهیدمجیدقربانخانی🕯
۸ روز مانده به اربعین یک شب ساعت ۱۱ بود که مجید سراسیمه به خانه آمد مریم تا پسرش را دیده هول برش داشت +چی شده چرا انقدر عجله داری این موقع شب جایی میخوای بری ؟
- اتفاقی نیفتاده وسایلم رو جمع کن!
+ نصفه شب کجا میخوای بری با وسایل خواستنت داری منو میترسونی!!
- چیزی نیست با چند تا از بچه ها داریم میریم کربلا♥️
+ مجید کارات همیشه همینجوریه دقیقه ۹۰ خوب زودتر میگفتی تا به چند فامیل و آشنا خبر می دادیم مثلا میخوای بری کربلا ها!
- مریم زودباش بچه ها تو ماشین منتظرن.
مریم با عجله دو سه دست لباس و خرده وسایل شخصی اش را داخل کوله پشتی گذاشت و با هم خداحافظی کردند و مجید راه افتاد به طرف کربلا..
تا برسن مرز مهران و داخل عراق شوند کارشان توی ماشین فقط بگو بخند بود صدای آهنگ ماشین شان تا کجا ها که نمی رفت اصلاً مجید هر جا که بود انجام میشد خندهبازار تفریحگاه! . .
اما وقتی پا به خاک عراق گذاشتن و زیارت اولشان در نجف رفتند و برگشتند مجید کمی این رو به آن رو شد و حالش تغییر کرد شوخی میکرد بگو بخند داشت ولی آرامش عجیب وجودش را فرا گرفته بود حرکات و سکنات این مجید با قبلش فرق داشت کمتر حرف می زد بیشتر توی خودش بود داخل حرم می ماند دوستانِ همراه، چند دقیقه زیاد می کردند و سر قرارشان جایی در صحنه بیرونی حرم برمیگشتند الا مجید !منتظر می ماندند واین پا وآن پا میکردند ولی مگر مجید پیدایش میشد !گاهی یک ساعت تمام منتطر شان می گذاشت ولی از آمدنش خبری نبود وقتی هم که بر می گشت ..رنگ و بوی دیگری داشت مجیدِ قبل از زیارت نبود! ..