eitaa logo
سبک شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ کارهای فرهنگی‌وجهادی: @sabkeshohada2 <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
در گلشن عشق آب و تاب است شهید شیرازه ی سرخ انقلاب است شهید🌷 دارد چه اگر غروب خورشید، اما ... تفسیر طلوع آفتاب است شهید🌷 @sabkeShohada @sabkeShohada
آرامش یعنے زندگے در پناه شما بدون نگاهتان زندگیمان سراسر آشوبے بےانتهاست... شهدایی @sabkeShohada @sabkeShohada
مینویسم... هر آنکس که میخواند یا میشنود بداند... شرمنده ام ازاینکه یک جان بیشتر ندارم تا در راه (عج) و نائب بر حقش امام (مدظله) فدا کنم @sabkeshohada ♥️ بخش از وصیت نامه ی شهید
💠صدای بچه ها حواسم را به کل پرت می کرد و نمیتوانستم روی مطالب کتاب تمرکز کنم. کتابم را پرت کردم و نشستم یک دل سیر گریه کردم. گفتم :((اینجا جای درس خوندن نیست !)) دوره مجردی هم همین طور حساس بودم. گاهی مواقع شب هایی که امتحان داشتم و مهمان می آمد می رفتم داخل انباری درس می خواندم! این طور مواقع حمید نقش میانجی را بازی میکرد. ☘ شروع میکرد به صحبت :((آروم باش خانم. آخه این بچه ها این طوری با نشاط بازی کنن خوبه یا خدای ناکرده مریض باشن و توی خونه افتاده باشن؟ این طوری پر جنب و جوش باشن خوبه یا برن سراغ بازی های کامپیوتری و موبایل؟ فردا بچه های ماهم بخوان بازی کنن همین حرف رو می زنی؟)) با حرف هایش آرامم میکرد.♥️ به روایت همسر شهید
🌱فردای روزی که صاحب خانه خبر داد مستاجر قبلی خانه رو خالی کرده با حمید رفتیم که دستی به سر و روی خانه بکشیم. اولین بار با خودمان آینه و قرآن و یک قاب عکس از امام خامنه ای بردیم. این قاب عکس همان عکسی بود که با هم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم. حمید گفت:((باید اول حضرت آقا خونه ما رو ببینن)). قرآن را وسط طاقچه گذاشتیم. یک طرف آینه یک طرف هم قاب عکس. حمید دو قدم عقب تر از طاقچه چند دقیقه ای خیره به عکس حضرت آقا نگاهی کرد و گفت:((می بینی آقا چقدر توی دل برو و نورانیه. به خاطر ایمان زیاده. حاضرم هرکاری بکنم ولی یه لحظه لبخند از روی چهره آقا کنار نره)). 🦋 🌷 🍀
💠صدای بچه ها حواسم را به کل پرت می کرد و نمیتوانستم روی مطالب کتاب تمرکز کنم. کتابم را پرت کردم و نشستم یک دل سیر گریه کردم. گفتم :((اینجا جای درس خوندن نیست !)) دوره مجردی هم همین طور حساس بودم. گاهی مواقع شب هایی که امتحان داشتم و مهمان می آمد می رفتم داخل انباری درس می خواندم! این طور مواقع حمید نقش میانجی را بازی میکرد. ☘ شروع میکرد به صحبت :((آروم باش خانم. آخه این بچه ها این طوری با نشاط بازی کنن خوبه یا خدای ناکرده مریض باشن و توی خونه افتاده باشن؟ این طوری پر جنب و جوش باشن خوبه یا برن سراغ بازی های کامپیوتری و موبایل؟ فردا بچه های ماهم بخوان بازی کنن همین حرف رو می زنی؟)) با حرف هایش آرامم میکرد.♥️
وقتی تاریخ مراسم عروسی قطعی شد، از فردای ماه رمضان افتادیم دنبال مقدمات مراسم. قرار بود از جهیزیه چهار وسیله یخچال، تلویزیون، فرش و ماشین لباس شویی را حمید بخرد. بقیه جهیزیه را تا حد امکان همراهیم می‌کرد تا بخریم. در همان روز اول خرید حمید گفت: وقتی حضرت آقا گفته اند از کالای ایرانی حمایت کنید، ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم. هر فروشگاهی که می رفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم. نظر هر دوی ما هم همین بود تا حد امکان جنس ایرانی. 📚 یادت باشد 🕊🌹 @sabkeshohada @sabkeshohada
زیاد سینه میزد تا جایی که احساس می کردم بدنش توان این همه سینه زدن نداره بهش گفتم خودتو کمتر اذیت کن... گفت:این سینه هیچوقت نمی سوزه! وقتی پیکرش رو آوردن همه جاش ترکش خورده بود به جز سینش‌... راوی: همسر شهید @sabkeshohada @sabkeshohada
یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار معمولاً عصرها به سر مزارش می‌رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق‌هق گریه‌هایش امان نمی‌داد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری می‌ذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم می‌فهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.» ‌ برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»‌ 🕊🌹
بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله را می‌گفت. هنگام ذکر هم انگشت‌هایش را فشار میداد و در جواب چرایی این کار می‌گفت بندهای انگشت‌هایم را فشار می‌دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته‌ام. 🕊🌹