سبک شهدا
کتاب {ماجرای عجیب یک جشن تولد} به چاپ رسید🚀 🥀(روایت زندگی شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد
#بریدهکتاب📖
. . .
یک هفته مانده به تاریخ عقد
خیلی زود میروند شبکه بهداشت ورامین برای انجام آزمایشات قبل ازدواج💍
شوهر عمه مهدی کارمند شبکه بهداشت است بخاطر همین میتوانند یکروزه جواب آزمایش را بگیرند. .
مراسم بله برون توی خونه حسن آقا (پدرخانم شهید) برگزار میشود.
حیاط خانه را برای آقایان فرش میکنند و پذیرایی را برای خانمها در نظر میگیرند؛
مهمان ها حدود پنجاه_شصت نفری میشوند...
خانواده مهدی خرید عروس را توی چند طَبَق میگذارند و به خانه حسن آقا میروند، در کنار وسایل عروس چند سربند #یاحسین🚩 میگذارند . .
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
#پدر،عاشقترازدختر
#ماجرایعجیبیکجشنتولد
#کتابخوانی
#شهیدمهدیثامنیراد
سبک شهدا
کتاب {ماجرای عجیب یک جشن تولد} به چاپ رسید🚀 🥀(روایت زندگی شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد
#بریدهکتاب
#ماجرایعجیبیکجشنتولد🎂
#شهیدمهدیثامنیراد
عرب ها سفره را می اندازند آب و یک نوع سبزی محلی و خرما میگذارند در سفره..
بعد هم بشقاب های غذا را دست به دست میدهند توی سفره و جلوی همه میگذارند.
غذا، #تهچین است..گوشت و مرغ را با ادویه های عربی داده اند لای برنج .
مهدی تا یک قاشق به برنج توی بشقاب میزند میگوید: هرچند #تهچینگرمساری خودمون نمیشه،ولی انصافا ته چین خوبیه دمشون گرم..
آدمهای توی مسجد یکی یکی غذایشان را میخورند و میروند کنار.
اما مهدی و میثم با خونسردی تمام هنوز نشسته اند غذا میخورند و میگویند و میخندد .. .
مثل همیشه دوباره دونفری افتاده اند روی دور شوخی و خنده؛
بعد از مدتی که غذایشان تمام میشود بلند میشوند از مسجد بروند بیرون باکمال تعجب میبینند یکعده جلوی در مسجد ایستاده اند و دارند با مهمان ها خداحافظی میکنند!
بعد از کلی هرّ و کرّ یکدفعه جا میخورند،جدی میشوند و مثل بقیه میروند توی صف خداحافظی.
روحانی مسجد جزو همانهایی است که جلوی در ایستاده و با مهمانان خداحافظی میکند.
مهدی از او میپرسد:ببخشید حاج آقا!
فلسفه این خداحافظی چیه؟
مرد روحانی که تمام مدت مهدی و میثم را زیر نظر داشته لبخند کوچکی روی لبانش مینشیند و میگوید: امشب مراسم شام غریبان پدرم است . .>|
مهدی و میثم خشکشان میزند؛مهدی از خجالت سرش را می اندازد پایین و خداحافظی میکند و میرود.میثم هم که میخواهد قضیه را جمع و جور کند در حالی که به تِ تِ پِ تِ افتاده میگوید:حاج آقا!شرمنده به خدا ما نمیدوستیم پدر شما فوت کرده! ما فگر کردیم . ..😞
روحانی می آید وسط حرفش و میگوید:نه ...اشکالی نداره..ما از همون اول فهمیدیم شما از مراسم ما خبر ندارید و رسم و رسوم ما رو نمیدونید..شما مهمان ما هستید🌺.
میثم که حسابی خجالت زده شده با لبخند مظلومانه ای میگوید:ما که خبر نداشتیم..اما خدا پدرتان رو بیامرزه که شکم مارو سیر کردید 🙏🏻
مهدی هم برای جبران خنده های بلند بلندش با صدای نسبتا رسایی میگوید:نثار روح تازه گذشته فاتحه مع الصلوات..
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
#سبکشهدا