وای گویی که زمان از حرکت افتاده
همهٔ کون و مکان از حرکت افتاده
لحظهها با نفس صور شباهت دارند
واژهها هم خبر از هول قیامت دارند
جاری نور به خود رنگ و رسوبی دارد
نفس صبح غم آهنگ غروبی دارد
حنجره حنجره آوای خدا سر دادهسـت
برگ برگ گل یاسی که به خاک افتادهسـت
دیگر از برگ سپیدش اثری نیست به جای
بر رخ او اثر از ضربۀ سیلیست به جای
در قفس راه وصال ابدی میجوید
بین دیوار و در از عشق علی میگوید
عرش حق بی نفس قائمه اش می لرزد
پیش چشمان علی فاطمه اش می لرزد
خم شد از ضربۀ بی معرفتی قامت عشـق
هرطرف بر رخ حیدر شده قَدقٰامت عشق
هر طرف بانگ غم انگیز جنون می بارد
بین آتش به مشام همه خون می بارد
خون که نه دیدۀ مولاست که رنگین شده است
خس خس سینۀ زهراش چه سنگین شده است
همنفس عاشق و معشوق به هم می گویند
چشم در چشم از این رنج و الم می گویند
که چه آسان به خدا تن به شقاوت دادند
و چه نیکو به پدر اجر رسالت دادند
جهل را کی خبر از مِهر و سعادت باشد؟
تا چه حَدّ ، در دل این قوم شقاوت باشد؟
قیمت جاه و مقام اینهمه کفر و شَر بود؟
قدر خون جگر دختر پیغمبر بود؟
روی این برکه تلاطم چقدر میگذرد؟
مگر از واقعۀ خُم چقدر میگذرد؟
که سر یاس خدا ضرب تبر آمده است
فصل رسوایی ابناءِ بشر آمده است
جسم زهراست که از درد به خود میپیچد
پیش این مردم نامرد به خود میپیچد
بانگ یافِضِّه خُذیٖنیست که آید بر گوش
دم به دم میرود إنسیۀ حَورا از هوش
همّت فاطمه در شورِ نشور آمده است
معنیِ عشق مجسّم به ظهور آمده است
#مجتبیتاجیک«ساده»
بعـــدِ ذکــــر نافلــــه ناگاه بر در کوفــــتند
لحظه ای نگذشته پی در پی مکرّر کوفتند
اینطـــــرف دخت پیمبر ایستاده ، آنطرف
بر در این خـــانه با نام پیمـــــــبر کوفتند
ظاهراً حُبّ پیــــــمبر بود و در باطن ولی
نانجیبان روی در با بُغض حــیدر کوفتند
یک جماعت دستِ ناپاک و ستم آلوده ای
بر در و دیوار این بیت مطـــــهّر کوفـتند
یک جماعت مرد نه ، نامرد با بغض تمام
میخ در را بر روی پهــــلوی مادر کوفتند
نالۀ مادر که پشــــت در به پا شد لاجرم
بار دیگر ناجوانمـــــردانه بدتر کوفــــتند
تا چهل تن شد شمار دشمنی که حلقه را
بر دل مادر به پیش چشم دختر کوفتند
خانۀ وحی است و در آن دشمنان دین حق
با غلاف تیــغ بر آیات کــــــوثر کوفـــــتند
عقده های بدر و احزاب و اُحد را یکصدا
بر ســـکوتِ مُبهـــم مولای قـــنبر کوفتند
این شــــروع روضــۀ زینب بوَد تا کربلا
خنجری از پشتِ سر بر روی حنجر کوفتند
بعد هم در تیره و تارِ فضـــــای چشــم او
نعلها بر زخـــــمهای روی پیکر کوفــــتند
#مجتبیتاجیک«ساده»
با غم داغ نبی حیدر ز پا افتاده بود
دین به دست ظالم نامردها افتاده بود
زحمت حفـظ و حراست از حریم کبریا
روی دوش بضعهٔ بَدرُالدُّجا افتاده بود
از لهیب آتش کین بر در بیت الحرم
سوز تب بر قامت دٰارُالشِّفا افتاده بود
ابر ظلمت ماه حق را در خسوف خون گرفت
معنی شمس و ضحی بر خاکها افتاده بود
رفته رفته عرش حق میشد بدون قائمه
لرزه بر زانوی ارکان هُدی افتاده بود
باغبانی در سکوت از ظلم گلچینان نشست
شاخهٔ یاسش به زیر دست و پا افتاده بود
جای میخ و سیلی و شلّاق قوم بیحیا
روی جسم حضرت خَیرالنِّساء افتاده بود
با غروبی تلخ طی شد روزهای مرتضی
عاشق از معشوقهاش دیگر جدا افتاده بود
آنکه هر شب نغمهٔ عَجِّل وَفاتی میسرود
حال بین بسترش حاجت روا افتاده بود
با سرشک پر ز خون چشمهای زینبش
زخمها بر قلب شاه کربلا افتاده بود
از نخست زندگی از چشم «ساده» خون چکید
با غمی که بر دلش زین ماجرا افتاده بود
مجتبی تاجیک «ساده»
ألسَّلامُ عَلَیکِ أیَّتُهَاالمَظلومَةُ المَغصوبَة...
سحر بود و دلم بود
وَ سجّادهٔ طاعات
وَ من بودم ذکر لب و تسبیح عبادات
که در سوز مناجات
دل افروخته با جذبهٔ آیات
شدم محو احادیث و روایات
که با حال اشارات
گشودند مرا پنجره ای رو به سماوات
و گفتند که در اوج عنایات
شدی محرم ما
از کرم مادر سادات(س)
زبان چون قلمی
بر ورق سینه روان شد
که نویسد کمی از نور
و از شعشعهٔ نورٌ عَلیٰ نُور
بخواند خَلَقَ النُّور مِنَ النُّور
مِنَ النُّور إلَی النُّور
واز مرتبهٔ عزَّت مذکور
که شد جلوهٔ منصورهٔ منصور
همان مُصحف منشور
که نازل شده بر سینهٔ پیغمبر محبور
به نور دل مولا شده ممهور
دوچشمان سرم بستم و
دل از همه آن لحظه گسستم
قلم ساختم از شاخهی احساس
که با جوهری از عطر گل یاس
درآن ساعت حسّاس
نوشتم به دل ریش و
به این سینهی آزرده به تشویش
وَ گفتم ز غم خویش و
نوشتم ز غم هر دل عاشق
که چونان برگ شقایق
شده بر سِرِّ جهان محرم و لایق
وَ نوشتم که
وَلاحَولَ وَلاقُوَّةَإلّا به رُبوبیّت خالق
ملائک همه بی تاب شنیدن
و زبانی که بر آن
نور حدیث ثقلین است
چه آراسته گردیده
چه زیباست، چه غوغاست
کلامی که ز شرق دلِ سودازده پیداست
یقین نور خداوند تعالاست
همان جلوهٔ مُستَودَعُ فیهٰاست
اگر فاش هـویداست
یقین حرمت نور ازلی حضرت زهراست(س)
سلامی کنم و عرض ادب
محضر معمار تولّیٰ و تبرّیٰ
به احیاگر تقویٰ
و بر ساحت قدسیّهٔ إنسیّهٔ حَورٰاء
به شرح فلق و فُصّلت و کوثر و أعلی
به تفسیر نساء و زُمَر و مریم و أسراء
به تأیل قلم، واقعه و فاتحه و فاطر و طٰهٰ
به مقصود دل مریم عذراء
و به ناموس خدا راضیهی مرضیه
اُمُّ النُّجبا، حضرت زهرا(س)
که هم اُمَّ بَنیهاست
وَ هم اُمَّ ابیهٰا
خداراست، چه راهی
چه خورشید و چه ماهی
دلش لایتناهی
دمش واسطهٔ فیض الهی
که مهرش به نگاهی
برد ظلمتِ هر أهل گناهی
چه بانوی غریبی که ز داغش
همهٔ کون و مکان آه برآورد
شرربار و پر از درد
که یک شهر پر از مردم نامرد
بر این خانه چه ها کرد
زمانی که قلم میخ و
مرکّب شده خون
صفحهٔ آنهم در و دیوار
در آن خانهٔ اسرار
به پیش نظر حیدر کرّار
نوشتند کتابی همه آیات غم احمد مختار
همان روز
که شد صورت مهتاب
پر از سایهٔ خوناب
صدایی به تب و تاب
که ای خادمه بشتاب
مرا فضّه در این غائله دریاب
که کشتند دگر محسن ششماههٔ ما را
چه گویم؟
چه نویسم؟
که شروع همهٔ مرثیهٔ آل از اینجاست
دم روضه به این حالت و منوال از اینجاست
هلاهل، جگر پاره و
داغ کمر دال از اینجاست
غم هروله از خیمه به گودال
شروع زدن ضجّهٔ اطفال
به یغما شدن زیور و خلخال از این جاست
شروع سخن حضرت سجّاد
به بازار دمشق و دل منهال از این جاست
✍مجتبی تاجیک «ساده»
فتنهٔ دیگری امروز سبب ساز شده
که ز نو کرب و بلایی دگر آغاز شده
باز تا دست علمدار ز پیکر افتاد
پای عمّال حرامی به حرم باز شده
#مجتبی تاجیک «ساده»
ز طفلی مست صهبای یقینم
گدای خاندان طاهـرینم(ع)
نمک پروردۀ باب الحوائج
کنار سفرۀ اُمُّ الْبَنـینم(س)
#مجتبی تاجیک «ساده»
در غزلهای جاودانۀ دل
نام او دفتری جدا خواهد
صفحه ای را به نامِ نامی او
می گشایم اگر خدا خواهد
رو ی صفحه، پس از ثنای خدا
می سرایم مدیح احمد (ص) را
نام پاک علی وَلیُّ اللّٰه (ع)
یا مهین کوثر محمد (ص) را
بعد از این خاندان لطف و کرم
صحبت از عشق و حرمت وصل است
صحبت از یاوران آل اللّٰه (ع)
همچنان مادر أبالفضل است(ع)
شأن او ، گرچه در کمال و شرف
همطراز مقام زهرا (س) نیست
لیک نامش به قدر و جاه و جلال
کم از این خاندان والا نیست
نقطۀ وصل او به آل اللّٰه (ع)
هست بی شک وفا و احساسش
نقطۀ زای زهرۀ زهرا (س)
کٰاشِفُ الْکَربِ عشق ، عبّاسش(ع)
پسرانـش همه پی بابا
در شجاعت سرآمد همگان
افتخار وفا و ایثار است
مادر چار افتخار زمان
بانوی عشق و عزّت و تَقویٰ
جان فدای دو چشم پرآبش
کربلا با تمام جلوۀ خود
وامدار بصیرت نابش
شیرِ او، شیر دشت غیرت ساخت
شیر میدان صفای سجّاده
دست شاگرد مکتبش بی شک
به وفا درس آبرو داده
آنقدر مادری نمود و خرید
ناز گلدسته های زهرا(س) را
تا تلافی نمود فاطمه(س) هم
پیکر چاک چاک سقّا را
زین سبب تا ز اسب می افتد
بر زمین آن یل قوی پنجه
مادر زخم خوردهٔ سادات
در برش می کند قدم رنجه
از وفا و بصیرتش این بس
خوانده خود را کنیزهٔ کوثر
وقت بانگ بشیر هی میگفت
ای بشیر از حسین(ع) من چه خبر!؟
روضه خوانی به غـربت زینب(س)
بعد عبّاس(ع) کار هر روزش
دشمن أهل بیت(ع) هم می شد
اشک ریز نوای جانسوزش
بانوی حیدر است و منزلتش
قدری از جاه و قدر فاطمه(س) است
فاتحه خوان قبر این بانوست
هر که دنبال قبر فاطمه(س) است
#مجتبیتاجیک«ساده»
تا زمانی که دلم واله و شیدا باشد
چشم در راه بهار گل زهرا س باشد
فصلهایم همه از غصّه زمستان شده و
همۀ روز و شب من شب یلدا باشد
#مجتبی تاجیک «ساده»
مادام که از یوسف زهرا خبری نیست
شام سیه منتظـران را سحری نیست
یلدای دگر جز شـب هجر گل نرگس
در حافظهٔ شـیعهٔ أثنیٰعَشَــری نیست
#مجتبیتاجیک«ساده»