🔴 در سپاه ابوحامد
🔸#قسمت_اول: آخرین مأموریت برای جاوید
گرد و غبار همه جا را پر کرده بود؛ به سختی میشد چهرهها را دید، صدای توپ و موشک نمیگذاشت صدا به گوش کسی برسد از روی لبهای خشکیده میشد فهمید ذخیرهی آب بچهها تمام شده است.
ابوحامد به سمت پیکر زخمی و نیمهجان جاوید رفت و گفت: آخر کار خودت و کردی دلاور، چقدر گفتم تعدادتون برا شناسایی کمه صبر کن نیروها برسن!
جاوید از شنیدن صدای فرمانده دلش آرام گرفت، لبخندی به لب زد و با نفسهای بریده بریده گفت: حاجی فایل شناسایی دست بچههاس، زودتر برو، نزار ...
ابوحامد که دید جاوید به سختی نفس میکشد گفت: باشه، باشه تو حرفی نزن داره ازت خون میره من الان میرم سراغ فایل شناسایی...
امدادگر را صدا زد تا جاوید را به بیمارستان ببرد و خود به سمت اتاق عملیات رفت تا فایل شناسایی را بررسی کند، اطلاعاتی که از دلاوریهای تیم جاوید به دستش رسیده بود کمک کرد تا در عملیات موفق شوند و دشمن داعشی تا فرسنگها عقبنشینی کند.
نزدیک غروب بود ابوحامد خسته خود را به بیمارستان رساند تا احوال جاوید را جویا شود. به کمک یکی از رزمندههای فاطمیون خود را به نزد جاوید رساند. با دیدن جسم بیهوش جاوید با ناراحتی به سمت پزشکی که مشغول معاینه بیماران بود رفت و گفت: دکتر جاوید در چه حالیه؟ خوب میشه!
دکتر آهی کشید و گفت: متاسفانه چند تا از اندامهای داخلیش آسیب شدیدی دیدن امید زیادی نیس..
ابوحامد عصبی دستی به سرش کشید و ناراحت گفت: اعضای بدن من سالمن، از اعضای بدن من بردار و برای جاوید بزار ولی زنده نگهش دار...
دکتر که از محبت بیاندازهی ابوحامد شگفت زده شده بود دستی به شانههای ابوحامد کشید و گفت: متاسفانه هیچ امیدی نیس، هیچ کس نمیتونه کاری کنه...
دکتر سرش را پایین انداخت تا ناامیدی را در چهرهی فرمانده دلاور فاطمیون نبیند. فرماندهای که تا آخرین لحظه برای سربازانش جان فدایی میکرد. ساعتی نگذشت که جاوید شهید شد و دوستان باوفایش را تنها گذاشت.
#داستان_کوتاه
#شهید_جاوید_حیدری
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
@samandehi_afg
۹ بهمن