『سردِارانبـےادعــٰا』
«يُؤْتِكُـمْ خَيْـرًا مِمَّـا أُخِـذَ مِنْكُـمْ» در مقـابل آنچـہ از شمـا گرفتـہ شـده بهتـر از آ
کـافیـہفقـطایمـاݩداشتـہباشـۍبہـش...
•| #پاےدرسدل |•
میدونۍچرا اینقدرحسمۍڪنیمتنهاییم...!؟
دلِآدمی ، بزرگتــر از این زندگۍاست
و این رازِ تنهایی اوستـ
اگر تمامی عشقهـا را بھ ما بسپارند ،
بازهم سرزمین دلمـــا،
سرزمینگستردهۍوجودماخالےمۍماند.
#استادعلیصفاییحائرۍ
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
『سردِارانبـےادعــٰا』
•| #پاےدرسدل |• میدونۍچرا اینقدرحسمۍڪنیمتنهاییم...!؟ دلِآدمی ، بزرگتــر از این زندگۍاست و ای
"خداچرامناینقدرتنهامآخه :( "
#استادپناهیان هم درمورد علت این "حستنهایی" ڪه همیشه در وجودمون هست میگن:
انسان موجودی تنهاست. کسی نمیتواند از تنهایی و غربت ذاتیش رهایی پیدا ڪند. خانواده و رفقا تاحدۍ میتوانند این تنهایی و غربت را برطرف کنند ولی غربت انسان هیچگاه به طور کامل زائل نمیشود. خدا انسان را طوری آفریده ڪه تنهاییش #فقطباخدا برطرف شود. از غربت و تنهایی گله نکنیم و آن را تقصیر این و آن نیندازیم.
#استادپناهیان
ShahadatImamHadi1391[01].mp3
6.21M
▪️صلوات بر امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام)
🎙 بانوای: حاج میثم مطیعی
🏴 ویژه شهادت #امام_هادی (ع)
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
قسمت هفتادو دوم🌱 «تنها میان داعش» او میگفت و من تازه می فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای
قسمت هفتادو سوم🌱
«تنها میان داعش»
»بچه ها عباس رو بردن
درمانگاه...« گاهی تنها خوش خیالی میتواند نفس رفته را
برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :»دیدم دستش
زخمی شده!« و کار عباس از یک زخم گذشته بود که
نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :»الان
که برگشت یه راکت خورد تو خاکریز.« از گریه یوسف
همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه
چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. دیگر نمیشنیدم
رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم
ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر
طولانی خانه تا درمانگاه را با بیقراری دویدم و وقتی
رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم
را دیدم. تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه
دیوار روی زمین خوابانده بودند. به قدری آرام بود که خیال
کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگهایش
نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در
همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد
و بالای سرش از نفس افتادم. دیگر قلبم فراموش کرده
بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم
همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که
پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، علقمه
عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده
بود و دیگر این جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست
از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه رویارویی پسر کوچک شهید رنجبر با قاتل پدرش..... 😔
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
و صدایش در جانَم میپیچد که میگفت؛ فُزتُ و رب الکعبه؛ رستگار شدم، پیروز شدم، من رسیدم، من بُردم....
و در آن حال چهرهاش میدرخشيد همانندِ ماهِ شبِ چهارده #عند_ربهم_یرزقون
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛