eitaa logo
61 دنبال‌کننده
319 عکس
58 ویدیو
0 فایل
✍️ قلمی سزاوار مدح است که برای هدایت بنویسد، ضلالت را ذلیل کند، نادیدنی‌ها را در سطور، دیدنی کند و در برخورد و اصطکاک با محیط، صریرش به خروش آید. علی فراهانی @M_AliFarahani
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خالق این جهان آسی برای خودکامان عاصی برای لذت توییت بازی بیشتر به کام شاخ‌های مجازی برای جیب‌های شوخ شیخ سعودی برای شوخیدن گوساله‌های سامری برای سرسپردگی بی‌دلیل برای سوختن پرچمی بی‌بدیل برای بردن در قمار خونریزی برای قطع حلقوم به ناچیزی برای اخذ گرین‌کارت برای وطن‌فروشی برای شعله‌ور کردن خیابان برای ... برای پرواز خاکسترهای قرآن... 🔸🔹🔸🔹🔸 به نام ناظم نانظمی برای شهیدان انتظامی برای خروش مردمی شیفته برای ناله مادران دل‌سوخته برای سردار دل‌ها برای علی لندی ها برای سپاه جانانه برای ارتش دلیرانه برای رهبرم، رهبرت، رهبرمون برای حجاب وطنمون برای... برای شنیدن صوت قرآن مهدی باید هم گفت از آزادی... ✍️علی فراهانی ... https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
به نقل از یکی از ماموران انتظامی: نیمه شب بود که مردی مضطرب وارد کلانتری شد. کلانتری شلوغ بود و ما هم شدیدا درگیر موضوع اغتشاشات بودیم. مرد با چشمانی بهت زده، جلو آمد و آهسته و شمرده‌شمرده گفت: - ببخشید، من، من با خانمم تو تجمعات بودیم که، که چهار نفر خانمم رو با خودشون بردن. یکی از ماموران: بردند؟!!😳 - بله، البته نفهمیدم چی شد. توی اون سر و صدا و شلوغی، نفهمیدم چی شد. آن مأمور با گردش چشمانش اشاره به شلوغی کلانتری کرد و گفت: می بینی که، سرمون شلوغه. اونایی که اغتشاش می کنن، باید فکر اینجاشم بکنن. فعلا برید تا اوضاع خلوت بشه.😏 🔹خود کرده را تدبیر نیست... ✍️علی فراهانی https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
ظاهراً زمستان سرد و زغال‌سنگی، اروپایی‌ها را خیلی ترسانده است. 🇮🇷 از چندی پیش تحرکات آذربایجان در ناحیه شمال غرب ایران، تمرکز نهادهای نظامی را به آن سمت گره می‌زنند. تجهیز سلاح های نظامی، جلسات رسمی و غیررسمی با صهیونیست‌ها، پیش‌بینی یک حادثه را گوشزد می‌کرد. 🇮🇷 حال پایگاه‌های کومله‌ها در غرب ایران، جیش‌العدل در شرق ایران، آماده یک جرقه در مرکز ایران‌اند. خیلی روشن است که این حوادث اخیر، تنها یک فتنه ساده نیست، حمله‌ای همه‌جانبه در سر بوده است. 🇮🇷 چیزیکه برای آن‌ها قابل پیش بینی نبود، حمله کوبنده و فوری سپاه به پایگاه‌های کومله‌ها بود. 🇮🇷 باید هم غربی‌ها بسوزند؛ زمانی ایران منبع سوخت و انرژی رایگان بود. همچون ، مطیعشان بود و حالا که محتاج شد‌ه‌اند، سخت است برایشان که ایران را مستقل و قویتر از خود ببینند. سخت است که برای انرژی به گدایی بیفتند. سخت است که سرازیر شدن سرمایه‌داران به سمت ایران قوی را ببینند. 👤این وسط تنها کسانی آتش‌بیار معرکه می‌شوند که از هویتشان بیزارند، استقلال و قدرت کشورشان را باور نمی‌کنند. ✍علی فراهانی
🌸در دنیا شهرت زیادی دارد و برای خیلی از زنان اسوه است. 🌸در آسمان‌ها و نزد فرشته‌ها، مشهورترین و محبوب‌ترین زن است. 🌸او پاکیزه‌ترین زن هستی است. 🌸دانشش، فوق تصور است؛ کتابی از او به‌جا مانده که تمام وقایع هستی در آن نوشته شده است. 🌸او برای قدیمی‌ها و امروزی‌ها و حتی آیندگان، نام‌آشنا است. 🌸از مشخصات فردی و روش زندگی‌اش در کتاب‌های تاریخ، فراوان نقل ‌شده است. 🌸ملاقات با او از آرزوهای بسیاری از زنان است. 🌷او ذره‌ای از تمام این ارزش‌ها را از بدن و اندامش به دست نیاورده است. 🔮فاطمه زهرا سلام‌الله علیها گران‌ترین زن هستی است؛ بی‌آنکه ذره‌ای از بدن مطهرش را نامحرمی دیده باشد. سلام الله علیها ✍️علی فراهانی
🌿 چیدمان صندلی‌های کلاس به شکل مربع بود. وقتی فضای گفت‌وگو بین دانش‌آموزان کلاس گُر گرفت، از صندلی‌اش بلند شد و بر صندلی که به من نزدیک‌تر بود، نشست. 🌿 بی‌قرار بود. احساس می‌کرد دیدگاه مخالفش در حال غلبه است. یک‌بار رشته کلام دوستش را پاره کرد و گفت: «چرا باید دین برای من تعیین و تکلیف کنه. ما عقل داریم. بابا ما هم می‌فهمیم.» بعد رو کرد به من و ادامه داد: چرا همش میگید فلان حدیث می‌گه، فلان آیه می‌گه... . 🌿چند باری پرسش‌هایش زبانه کشید، ولی نتوانست پاسخی را بسوزاند. زمان کلاس رو به پایان بود. نفس عمیقی در سینه‌اش جمع کرد و با فوتی آن را خارج کرد. با حالتی کلافه‌گونه گفت: «چقدر هوا گرمه.» 🍀 با نگاهی محبت‌آمیز و لبخندی شیرین، نسیمی خوش به سویش فرستادم. نگاهم کرد و خنکی چشمانم، گرمای شکستش را کمی کم کرد. در این لحظه به او گفتم: «آقای وحیدی! من به شما ارادت دارم. شما آدم دوست‌داشتنی هستی.» دوباره لبخندی از مهر نثارش کردم. مشخص بود که درد دارد؛ علائمش خیلی پیچیده نبود. با نگفتن حرف‌هایش تب کرده بود. با خراشیدن به گلوگاه تفکرات دینی، سرفه می‌کرد. بستن ساعت دیجیتالی با صفحه درشت و پهن به دور مچ‌های باریکش، لباس گشاد و تیره به تن نحیف و سبزه‌اش و تارهای مو باکمی موج گوشه صورتش، نشان از طبع بلند او داشت. هرچند ایده‌آل‌هایی برای خودش دوخته بود، ولی گمان می‌کرد با قواره‌اش تناسب ندارد. محبوبیت برای او اصل بود. برای دیده شدن ظاهرش غم نداشت، ولی برای دیده نشدن افکارش درد داشت. البته باید برای دوستی مراقب می‌بودم؛ غلبه صفرایش او را زود به خروش می‌آورد. 🌿 وقت کلاس تمام شد. جلو آمد. با چهره گشاده‌اش، لبخند شیرین من را پس داد. او نمی‌خواست ارادتی که از من به دست آورده بود را از دست بدهد. گفت: استاد، من حرفم اینه که چرا عقل رو کنار می‌گذاریم. چرا گفته یک اندیشمند مثلاً اسرائیلی رو گوش نمی‌کنیم. شاید او هم درست بگه. گفتم: «پیامبر... »، یکباره وسط حرفم گفت: دوباره شروع کردید از حدیث و پیامبر می‌گه و... ؛ گفتم: پیامبر رو به‌عنوان یه اندیشمند قبول داری؟ اندیشمندی که طبق گفته مراجع آماری جهان، محبوب‌ترین شخص در طول تاریخ جهان بوده؟ گفت: خُب، بله. گفتم: او می‌گوید به عدد نفس‌های خلایق در هستی راه به‌سوی خدا وجود داره و این یعنی تو هم راهی هستی به‌سوی خدا. 🌿 چشمانش برق زد. احساس هویت و ارزشمندی کرد. خیال او را راحت کردم؛ مخاطب او طلبه‌ای نبود که بخواهد او را به خاطر افکارش تخریب و به خاطر تندی شبهاتش مغلوب کند. تمام میدان جنگی را که در مواجهه با من تصور کرده بود، تبدیل به وطنش کردم. من طرفدار او شدم؛ چون روحیه ایده‌آل‌گرایی و حس عزت‌نفس او را تائید کردم. 🌿 با خنده‌ای از ذوق گفت: احسنت، منم همینو می‌گم. می‌گم ما آدما ربات نیستیم که هرچی بگن باید انجام بدیم. - پس قبول داری، مقصد خدا است؟ - بله، قطعاً. من خدا رو قبول دارم. - سؤال اصلی اینه، چگونه؟ این راه، چطور ممکنه به خدا منتهی بشه؟ او بعداز مکث کوتاهی گفت: خُب همین عقلی که خودش داده. - این عقل آدرس مقصد رو هم بلده؟ یک‌باره هنگ کرد. مردمک سیاهش پایین آمد و با حرکت چپ و راست، دنبال پاسخی می‌گشت. بعد از مکثی سرش را بالا آورد و با چشمانی از خواهش گفت: «حاج‌آقا!» 🍀 لبخندی پرمهر نثارش کردم و رویم را از صورتش چرخاندم تا بدهکارش کنم. بلند شدم به سمت بیرون کلاس حرکت کردم. دنبالم آمد. فهمیدم قلابم به قلبش گیر کرده است. بین راه پرسش و پاسخی داشتیم تا رسیدیم کنار در خروجی مدرسه. 🌿 به چشمانش نگاه کردم. نخواستم حس بدهکاری در او کهنه شود. این بار لبخندش را با صورت باز و چشمان افتاده و دستان کشیده به سویم، بسیج کرد. با حسی از صمیمیت گفت: حاج‌آقا، من خدا رو دوست دارم، ولی سؤال زیاد دارم. قول می‌دید بهم وقت بدید و با هم صحبت کنیم؟ دستش را فشردم و با چهره‌ای مصمم گفتم: بله، حتماً. من از گفت‌وگوی با شما لذت می‌برم. با خنده‌ای نمکین گفت: «قول دادیدا.» گفتم: «قول دادم.» ادامه دارد... . ✍️علی فراهانی
🔹 ما آدمیان باطناً مخلوقاتی دورنگریم و عالم را زمانی به روشنترین وجه می‌بینیم که از آن فاصله بگیریم. 🌴 گاهی جزئیات باعث اختلال است. باید از آنچه خواهان سنجش آنیم، قدری دوری جوییم. 🌿جوانی که غرق در رفاه پدر است، از دلسوزی پدر گله دارد، آدمی که تن سالم دارد، از ارتفاعات زندگی، بی‌محابا می‌پرد، مسلمانی که زیر بارش باران اسلام آب‌تنی می‌کند، از حیات‌بخشی اسلام فرار می‌کند و جامعه‌ای که بهترین امنیت را دارد، از ناامنی می‌نالد؛ 🔮ساده است: درختها، مانع دیدن جنگل‌اند و صداقت نمایش موجودات رنگارنگ به وسیله آب زلال، باعث فراموشی همان آب می شود؛ هرچند خالص و دلسوز بوده است. ✍علی فراهانی https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
انار فروشی در این بازار پرهیاهوی قیمت‌ها، دو دسته انار می فروخت، یک دسته را پانزده هزار تومان و یک دسته را ده هزار تومان. خیلی شبیه هم بودند. از نمونه‌های باز‌شده‌اش هم که خوردم، همچنان شبیه هم بودند. دلیلش را پرسیدم، ولی فرشنده چیزی نگفت. از آن انار ده هزارتومانی، پانزده‌تایی خریدم. وقتی در خانه، ده تا از آن ها را پاره کردم، هشت عدد از انارها کیفیت مطلوب داشت، ولی دوتا از آن‌ها، از داخل خراب بود؛ طوریکه اصلا از ظاهر بیرونشان نشان نمی دادند. راز ارزانتر بودن آن دسته انارها، وجود انارهایی بود که از داخل خراب بودند ولی از ظاهر نمیشد، تشخیص داد. 🍭چه جمع های بسیار خوبی که ارزش و قیمت شان به‌خاطر چند فاسد به‌ظاهر سالم در بین‌شان، بی‌ارزش می‌شوند. ✍️علی فراهانی https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
🔹اگه ۱۰۰ تا مورچه قرمز را با ۱۰۰ تا مورچه سیاه بندازی توی یک شیشه، هیچ کاری بهم ندارند تا وقتی که شیشه را تکون بدی۰ اون موقع شروع می کنن به کشتن همدیگه! قرمزها فکر میکنن سیاه ها دشمنن و سیاه ها هم فکر می کنن قرمز ها دشمنن؛ اما دشمن واقعی تویی که شیشه را تکون دادی! توی دنیای ماها این اتفاق میفته دوستی ها، رابطه ها و حتی زندگی‌های زیادی فقط به خاطر حرف های اطرافیان خراب میشه پس قبل از اینکه به جون هم بیفتیم باید از هم بپرسیم چه کسی داره این شیشه را تکون میده؟! https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
حرم بوی خون دارد صحن رنگی از جنون دارد صدای شیون و ناله از هر سو نشان از دل پر آشوب دارد غباری که در آسمان محو است هم نوای مادران شهر است بتاب مهتاب بر تن تب دار که در آغوش خون خود به خواب رفته است "زهرا کهن" 💔 https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
🔴 با رشد انفجاری از اینستاگرام پیشی گرفت / پا به پا با واتساپ 🔘 گزارش تحلیلی فمپ از اعداد و ارقام Google Trends پس از حدود یک ماه اعمال فیلترینگ در کشور ✍ از این به بعد اگر سپر ایمنی گوگل پلی، روبیکای شما را به عنوان بدافزار شناسایی کرد و پیشنهاد حذف آن را داد، تعجب نکنید. @Fanus_AliFarahani
دزدی مقادیر زیادی پول دزدید، دزد دیگری هم به کاهدان زد و مقداری کاه دزدید هر دو را گرفتند و نزد قاضی بردند . قاضی دزد پول را آزاد کرد و دزد کاه را به دو سال حبس با اَعمال شاقه محكوم كرد . كاه دزد به وكیلش گفت : چرا قاضی دزد پول را آزاد كرد و من كه فقط مقداری كاه دزدیدم به دو سال حبس با اَعمال شاقه محكوم شدم ؟! وكیل گفت : آخه قاضی ؛ كاه نمی خورد! ✍عبید زاكانی پ.ن: تعجبی نیست که رگ گردن برخی برای به قدر شلنگ باد بکند ولی برای یتیم‌شده داخل رگشان، جلبک بروید... . @Fanus_AliFarahani