eitaa logo
گام _ دوم
510 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
14 فایل
@Scnd_s_rvltion کانال سخنرانی های استادعلی اکبر رائفی پور و دکتر حسن عباسی و... کلیپ های نظامی ، سیاسی ، فرهنگی، اجتماعی بانشرمطالب در اشاعه فرهنگ مهدوی سهیم باشید 💠 ارتباط با ادمین وارسال نظرات وانتقادات: @ansaralhossein این کانال رسمی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطره ‌🌷بهشت زهراس🌷 ‌ هر وقت که ابراهیم از جبهه می آمد، با هم به زیارت شهدا در بهشت زهراس می رفتیم. 💐انگار همه شهدا را می شناخت چرا که از هر کدام خاطره ای برایمان تعریف می کرد‼️ با جمعی که به زیارت می رفتیم، برای هر قطعه ، رو به قبله شروع به مرثیه خوانی حضرت زهرا س می کرد یا چند بیت شعر می خواند و از همه اشک می گرفت. 🌸بعد می گفت ثوابش هدیه برای شهدای این قطعه.. و باز به قطعه های بعدی می رفتیم و همین وضعیت ادامه داشت.. 📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 2 در محضر شهدا باشید 🍀 @scnd_s_rvltion 🍀 •┈••✾🍃🍁🍃✾••┈•
 ای از حمید اقاسیاهکالی حرم🌷 وقتی حمید آقا نماز شب میخوند یک برگه همراهش داشت که اسامی 40 نفر رو یادداشت کرده بود تا تو قنوت براشون دعا کنه....یکبار بدون اینکه متوجه بشن کاغذ رو خوندم و داخلش اسم پدر و مادرشون و امام خامنه ای و ایت الله بهجت و گلپایگانی و مطهری و مشکینی و.... صدر اسلام و ....بودند. وقتی ازشون سوال کردم گفتن من براشون دعا میکنم تا اونا هم برای من دعا کنن . •┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈• @scnd_s_rvltion •┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
. در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند! تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند... آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه... از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند. من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم و  گفتم:این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم تا یاد بگیرید. ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.چند دقیقه بعد ادامه داد: در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!! خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم. اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد. پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند. اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده! 🌼اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌼 •┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈• @scnd_s_rvltion •┈••✾🍃🇮🇷🍃✾••┈•
🔴 نمیخواهم عکسش رو ببینم چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد. گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن". خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم". گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم. قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش". نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟ گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
. 🔴 خاطره ای از شهید والا مقام حسین خرازی: وقتی تو جبهه هدایای مردمی رو باز می کردیم، در نایلون رو باز کردم دیدم که واقعا یک قوطی خالی کمپوته داخلش یک نامه است نوشته بود برادر رزمنده سلام!! من یک دانش اموز دبستانی هستم. خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم ازمغازه بقالی کمپوت بخرم قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم. اما قیمت آن ها خیلی گران بود حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزانتر بود را هم نمیتوانستم بخرم. آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست، در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت آن را شستم تا تمیز شد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم هر وقت که تشنه شدید از این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال شوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمک کنم. بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند. آب خوردنی که همراهش  ریختن چند قطره اشک بود.