eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
فرازی ازوصیت نامه اگر خدا لطف کرد و شهادت نصیب من شد، من در آن دنیا یقۀ بی‌حجاب‌ها را و کسانی که تبلیغ بی‌حجابی می‌کنند را می‌گیرم. من آماده‌ام هزار بار برای سیدعلی خامنه‌ای بمیرم و زنده شوم و باز هم در رکاب ولی‌فقیه باشم. سفارش به پاسداران، [اینکه] از مرگ نترسید، مرگ در رختخواب هم یقۀ ما را می‌گیرد، لذا سعی کنید طوری حرکت کنید، که مرگ شما با شهادت و همراه خون‌دادن باشد و خداوند به‌شما مباهات کند. اگر امام سیدعلی خامنه‌ای گفتند: بِبُر، بِبُرید؛ و اگر گفتند نَبُر، نَبُرید. دستور مقام معظم رهبری باید عملی شود. شهادت نوع مرگ را عوض می‌کند، ولی زمان آن ‌را نه، و اگر من لایق باشم، شهادت نصیب من می‌شود. من به صورت داوطلبانه برای نابودی اسرائیل به سوریه اعزام می‌شوم. "شهید مدافع حرم جواد محمدی" @Sedaye_Enghelab
صدامـوداری ؟ چشمانم را با قلبی شکسته به کوچه ها می بافـم به امید این که این جمعه مـرا میهمان نگاهت کنی اسلام‌علیڪ‌یا‌اباصالـح‌ادرکنی @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نبی‌اعظم(ص)میفرمایند: إذا خَرَج الغازی مِن عَتَبَةِ بابِه بَعَثَ اللهُ مَلَكاً بِصحیفةِ سَیّئاتِه فَطَمَسَ سَیِّئاتِهِ. مجاهد همین که از آستانة منزل خود قدم بیرون گذاشت خداوند فرشته‌ای می‌فرستد و گناهان پرونده‌اش را به کلی محو و پاک می‌نماید. (مستدرک، ج ١١، ص ١٣)   @Sedaye_Enghelab
مناجات خدایا ! تو می دانی که من به طمع بهشت تو و یا ترس از آتش جهنم به جبهه نیامدم ، بلکه تو را لایق پرستش یافتم "شهید علی اصغرصادقی" @Sedaye_Enghelab
من با خونم و خواهران سرزمینم با حجابشان از اسلام و کشورمان پاسداری کنن از حفاظت شخصیت در لبنان تا شهادت در سوریه "شهید مدافع حرم مهدی حسینی" @Sedaye_Enghelab
ڪاش ...🍂 خنثی ڪردنِ نفس را هم ، یادمـــــان مےدادیـد ... مےگوینــــــد : آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد عاشـــــــق مےشویم ... عاشق‌کہ‌شدی‌شهیـدمیشوی @Sedaye_Enghelab
الله بندهسی حوصله وحيد داشت سر می رفت. نيم ساعت می شد كه چشم بـه جـاده دوختـه بود. برای هر ماشين كه مـی گذشـت، دسـت بلنـد مـی كـرد؛ امـا هـيچ كـدام ترمـز نمی كردند. آسمان در حال تاريک شدن بود و ستاره قطبی در شمال می درخشيد. ساكش را بر زمين گذاشت. خودخوری می كرد كه چرا برای برگشتن بـه پادگـان دير كرده است. از دور، نور ماشينی را ديد كه نزديک می شد. خدا خدا كرد كـه ايـن ماشين نگه دارد. ماشين نزديک شد. دست بلند كرد و با صدای بلند گفت: ـ پادگان... ماشين بسرعت از كنارش گذشت. لب گزيد. ماشين ده ها متـر جلـوتر ايسـتاد و بعد عقب عقب آمد. وحيد با خوشحالی ساكش را برداشت و به سوی ماشـين دويـد. ديد كه ماشين پلاک سپاه دارد و تويوتا وانتی كرم رنگ است. مهدی، شيشة سمت راست را پايين كشيد. وحيد گفت: «سلام اخوی». مهدی گفت: «سلام. كجا می روی؟» ـ پادگان. ـ سوار شو. وحيد در باز كرد و كنار مهدی نشسـت. مهـدی دنـده چـاق كـرد و ماشـين بـه حركت درآمد. وحيد پرسيد: «شما هم نيروی لشكر عاشورا هستيد؟» ـ اگر خدا قبول كند. به مهدی نگاه كرد. نور بيرمقِ لامپ سقف بر سر و بدن مهدی ميتابيد. مهـدی گفت: «تا اين موقع چرا بيرون مانده ای». حقيقتش من تازه به لشكر آمده ام. نمی دانسـتم كـه از غـروب بـه بعـد به سـختی می شود ماشين برای پادگان پيدا كرد. چه كاره ای؟ ـ الان كه بسيجی ام؛ اما دانشجوی هنر هم هستم. نقّاشم. آمده ام بجنگم؛ امـا بـه تبليغات مأمور شدم. رفته بودم اهواز، وسايل نقاشی بخرم. می خواهم تصوير شـهدا را روی ديوارهای پادگان بكشم. مهدی لبخندی زد و گفت: «به به... خدا خيرت بدهد. كار شما ثواب جنگيدن در خط مقدم را دارد. هنرت را دست كم نگير». وحيد متوجه نشد كه كی به پادگـان رسـيدند. بـين راه، كلّـی بـا راننـده ای كـه نمی شناخت، كپ زد و با او گرم گرفت. حتی چند لطيفه هـم بـرای مهـدی تعريـف كرد و هر دو خنديدند. مهدی، وحيد را تا نزديكی واحد تبليغات رساند و خداحافظی كرد. وحيـد وقتـی پیاده شد يادش افتاد اسم راننده را نپرسيده است كه ماشين از او دور شده بود. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 بند ۶۱ بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با آن، آنچه را ظاهر کرده بودی واونه جلوه دادم، یا با آن، آنچه را ازمن پوشانده بودی بر ملا کردم، یا با آن آنچه را زینت داده بودی زشت شمردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! @Sedaye_Enghelab
از خواب پرید کشور من اما معنای مدافع حرم را فهمید امروز ۱۷ خرداد ماه سالروز حمله تروریستی عناصر داعش به مجلس شورای اسلامی و حرم مطهر امام خمینی(ره)🕊 "شهید جواد تیموری" @Sedaye_Enghelab
گاهی یک نگاه حرام شهادت رابرای کسیکه لیاقت دارد سالها عقب می‌اندازد چه برسدبه کسیکه هنوز لایق شهادت بودن را نشان نداده❗️ "شهیدخرازی" @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه بسم رب الشهدا و الصدیقین هیچ چیزگلوی تشنه مرا نمی‌تواند سیراب کند جز شهادت شکر میکنم خدا را که توفیق به من داد تا بتوانند وظیفه شرعی خودم را در حد توان نسبت به اسلام و قرآن انجام دهم و در مدت 18 سال از عمرم این زمان این زمان که عازم جنگ شده ام بهترین زمان عمرم را مشاهده می‌کنم و از خدا خواستارم که من را در بسترنمی‌راند و مرا در راه اسلام و به دست شرقی‌ترین بندگان بمیراند و این تنها آرزوی من است و از خداوند بزرگ می‌خواهم که به من ایمان عطا کند که فقط راه حسین(ع) را دنبال کنم. هدف من از اعزام به جبهه فقط  برانداختن کفر و ظلم و ستم است که.... مسلمان این مرز و بوم وارد می‌شود و مکتبی را که پذیرفتم در آن مسئولیتی سنگین بر دوشم احساس می‌کنم و باید دین خود را تا آنجا که در توان دارم به اسلام و قرآن و مردم وطنم  ادا نمایم هیچ چیز جزء شهادت آرزوی من سرباز اسلام نبوده است.*وصیتی به پدر و مادرم: مادرم هر موقعی به یاد فرزند خود افتاده‌ای به یاد فرزندی باش که بدن پاره‌پاره آن را هم مادرانشان ندیده اند. منتظر من نباش و من نرفتم که زنده برگردم بلکه رفتم مبارزه با کفر جهانی و استکبار غرب را پیشه کنم "شهید حبیب الله توکلی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 یادتان هست می گفتیم تاوان داغ حاج قاسم که هنوز دلمان را می سوزاند عین الاسد نیست.☝️ یادتان هست می گفتیم تاوان خون حاج قاسم حتی رفتن آمریکا از منطقه هم نیست. تاوان خون حاج قاسم نابودی پیکره ی ظلم و ستم فرعونیان عالم به رهبری آمریکاست.✌️ می گویید نه مجددا وعده‌ی امام خامنه ای را ببینید. @Sedaye_Enghelab
شب شهادت آقا حمزه سید الشهدا علیه السلام و وفات حضرت سید الکریم شاه عبدالعظیم حسنی علیه السلام ، به محضر آقا امام زمان علیه السلام عجل الله تعال فرجه و شیعیان ایشان تسلیت باد. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«امام جعفرصادق(علیه‌السلام)»میفرمایند: بِانفاقِ الـمُهجِ یَصِلُ العَبدُ الی حَبیبِه. تنها با شهادت و ریختن خون بنده است که او به وصال (معبود و) محبوب خود خواهد رسید.  (مستدرک،‌ ج ١١، ص ١٤) @Sedaye_Enghelab
هرسه تاشان فرمانده لشکر بودند؛ مهدی باکری، مهدی زین الدین و اسدی می خواستیم نماز جماعت بخوانیم همه اصرار می کردند یکی از این سه تا جلو بایستند، خودشان از زیرش در می رفتند. این به آن حواله می کرد، آن یکی به این. بالاخره زور دو تا مهدی ها بیش تر شد، اسدی را فرستادند جلو. بعد از نماز شام خوردیم .غذا را خودشان سه تایی برای بچه ها می آوردند... نان و ماست. @Sedaye_Enghelab
ساعت یازده شب بود که اومد خونه حتی لای موهاش پر از شن بود! سفره رو انداختم تا شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم گفت نه منتظر می مونم تا بیای با هم شام بخوریم وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد گفت: داری چیکار میکنی؟ میخوای شرمنده م کنی؟ گفتم: نه، آخه خسته ای! سر سفره نشست و گفت: نه! تازه میخوایم شام بخوریم "شهید مهدی زین الدین" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه‌های خصوصی‌تر زندگی ایشان نزدیک می‌شوید، تجلی ایمان را بیشتر می‌بینید. "شهید بهشتی" @Sedaye_Enghelab
سه روز بعد، گرماگرم ظهر تابستان، وحيد بيحال و كلافه از گرما در حـال گـذر از كنار ساختمان ستاد لشكر بود كه مهدی را ديد. مهدی در حال جمع كردن كاغذ پاره ها و زباله های دور و اطراف ساختمان بود. وحيد آهسته جلو رفت و زد به گُرده مهدی. مهدی برگشت و هـر دو در آغـوش هم گره خوردند. وحيد گفت: «چه طـوری اخـوی؟ ايـن چنـد روزه خيلـی دنبالـت گشت؛ اما پيدات نمی كردم». مهدی، عرق سر و صورتش را با پر چفيه گرفت و گفت: «زير ساية شـما هسـتم. شما خوبيد؟» وحيد، دست مهدی را كشيد و زير سايبانی رفتند. وحيد گفـت: «پـدر آمرزيـده، مگر عقل نداری؟ مگر اينجا نيروی خدماتی نيست كه تو آشغال جمع می كنی؟ بـرو به رانندگی ات برس». مهدی خنديد و گفت: «مگر مـن بـا نيروهـای خـدماتی چـه فرقـی دارم؟ همـه بسيجی هستيم و به خاطر خدا به اينجا آمده ايم. بيا تو هـم كمـک كـن زبالـه هـا را جمع كنيم». ـ شوخي ميكنی؟! من وآشغال جمع كردن؟ ول كن بابا. بيا برويم به واحد ما تـا يک ليوان شربت آبليمو به خوردت بدهم، سر حال بيايی، بيا برويم. ـ نه... خيلی ممنون. بايد زباله ها را جمع كنم. انشاءالله يک وقت ديگر. وحيد اصرار كرد؛ اما مهدی زیر بار نرفت. دست آخر، وحيد بـا دلسـوزی گفـت: «ببـين اخوی، يكي از دوستان من تو ستاد لشكر بيا و برو دارد. دوسـت داری بهـش بگـويم منتقلت كنند به واحد ما؟» مهدی، دست بر شانه وحيد گذاشت و گفت: «ممنون... همـين جـا كـه هسـتم، راضی ام». وحيد با مهـدی دسـت داد و گفـت: «هـر جـور كـه راحتـی. خـب، مـن رفـتم. خداحافظ». ـ خداحافظ. وحيد چند قدمی از مهدی دور نشده بود كه يادش آمد اسم دوست جديـدش را نپرسيده است. برگشت و گفت: «راستی، من هنوز اسمت را نميدانم». مهدی گفت: «اسم من به چه درد تو ميخـورد؟ مـن كوچـک شـما هسـتم: الله بندهسی». وحيد خنديد و گفت: «باشد. پـس از حـالا تـو را الله بنـدهسـی صـدا مـی كـنم. خداحافظ». @Sedaye_Enghelab
 بند ۶۲ بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به جهت آن به عهد تو نمیتوان رسید، و از خشم و غضبت نمیتوان در امان ماند، و با وجود آن، رحمتت نازل نمی شود، و نعمتت به واسطه ی آن از تداوم باز می ایستد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!   @Sedaye_Enghelab
سر قبر شهیدتورجی زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست... "شهید مسلم خیزاب" @Sedaye_Enghelab
«اَلسَّلامُ عَلیْكَ یا مَنْ بِِزِیارَتِهِ ثَوابُ زِیارَة سَیِّدِ الشُّهَداءِ یُرْتَجی» کربلا را با خودت تا شهرری آورده ای وَه چه نزدیک است با ما کربلا، عبدالعظیم! @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید، پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید و غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه قطعه ۳۱ به خاک بسپارید و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید  “تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی “  حتما چنین کاری بکنید. چون من از روی پر نور و با جمال شهدای گمنام خجالت می کشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود؛ ولی آن نوگلان پرپر روی دشتها و کوهها بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له گردند… ای امت دلاور حزب ا… ای کسانی که اگر پایش بیفتد حاضرید همه ی هستی تان را تقدیم اسلاتم کنید، من که چیزی نداشتم، هستی من یک جان بود که به پای قدم رهبر عزیزم و امت حزب ا… فدا کردم؛ ولی افسوس که یک جان بود کاش چندین جان داشتم و آنها را به پای رهبرم و به کوی عشق حسین علیه السلام می ریختم و به اندازه ی یک لبخند او را شاد می کردم ….  به نماز اول وقت پایبند باشید و برخواندن قرآن مخصوصا معانیش تداوم داشته باشید وپشتیبان ولایت فقیه باشید. از همه تقاضا دارم طوری عزاداری نکنید که باعث خوشحالی دشمنان شود. جشن بگیرید تا کوردلان بدانند که ما سعادت را در شهادت می دانیم "شهیداحمد مکیان" @Sedaye_Enghelab