اگر می خواهيد نگهبان خون شهيدان باشيد پشتيبان ولايت فقيه باشيد و در خط امام حركت كنيد و وابسته به هيچ حزب و گرهی جز حزب الله نباشيد.
ای مسوولان!
نكند خدای ناكرده انقلاب را فدای منافع شخصی خودتان كنيد نگذاريد تاريخ مشروطه تكرار شود.
مطالعاتتان را زياد كنيد تا آگاهی و شعور سياسی و مذهبی تان بیشتر شود.
"شهـــید عليرضا آرمات"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_پنجاه_وهشت از کرونا تا بهشت طارق با تحکمی درصدایش گفت:سلما از تو بیش از این توقع داشتم,نه ای
#بخش_پنجاه_ونه
از کرونا تا بهشت
جمع خانواده مان جمع بود ,بچه ها از خوشحالی درپوست خود نمیگنجیدند,طارق وعماد وعلی رفتند بیرون تا داخل شهر گشتی بزنند وحسن وحسین هم سراز پانشناخته به دنبالشان روان شدند,قرار نبود به کوفه بروند اما با شور وشوقی که حسن وحسین برای دیدار امام داشتند,گمان میکنم ,کارهای علی را که درنجف میبایست انجام دهند,نیمه کاره رها کنند وسراز کوفه در اورند...
من وفاطمه وزهرا هم دراشپزخانه مشغول تدارک شام هستیم,طبق گفته ی علی که البته اختصاصی وپنهانی به من گفت ودیگران متوجه نشدند,امام ,صبح فردا عازم بیت المقدس است,گویا لشکر شعیب بن صالح ,موفق به شکست واز بین بردن سفیانی شده اما یهودیان ومسیحیان صهیون ساکن بیت المقدس ,مثل همیشه خود را محق وقوم برگزیده میدانند وباهم متحد شدند وتمام یهودیان ومسیحیان دنیا را البته انانی که هنوز به حضرت ایمان نیاوردند را به کمک طلبیدند تا با حضرت مقابله نمایند.باید این را هم بگم که خیلی از کشورهای بزرگ دنیا که مذهب رسمی کشورشان مسیحیت و..بوده,ندای حق طلبی درونشان بیدارشده وتغییر دین ومذهب داده اند وگوش به فرمان حضرت هستند.
دنیای اسلام خود باید یکدست شود ,خیلی از علمای کشورهای اسلامی که تا پیش از ظهور مولا ,داد غیبت امام رامیزدند وگریه بر نبودن حضرت سرمیدادند ,مثل اینکه احکام مطرح شده از سوی امام بر مذاقشان خوش نیامده که علم طغیان برافراشته اند.
وبه قول علی,اسیاب به نوبت,اول بیت المقدس فتح شود,بعد امام خود بهتر میداند بااین افراد چه کند..
اما من دل در دلم نیست از خبری که علی قبل از رفتن به من داد...
علی قبل از اینکه ازخانه بیرون برود گفت که قرار است حضرت ,فردا به طرف بیت المقدس حرکت کند,علی هم که یکی از,سرداران سپاه حضرت است همراه ایشان راهی است ومن هم قراراست باانها همراه شوم,ان شاالله که این رفتن منتهی,به پیداشدن زینب وعباس شود,آه عباسم,زینبم...با به یاداوردن عباس وزینب اشکم جاری شد, درحالیکه پلو را دم میدادم ,ناخوداگاه گفتم,عباس.. زینب.. عزیزانم..وزهرا که انگار از زمان امدنش منتظر,تلنگری بود تا عقده ی دلتنگی اش را,برای تنها خواهرش زینب وبرادرعزیزش عباس دراورد,زد زیر گریه...خاله وابوعلی هم داخل اشپزخانه شدند واز,حال وهوای جمع متوجه قضیه شدند,انها دیگر بدتر ازما گریه را سر دادند که دراین هنگام با,صدای دادوهوار حسن وحسین که مشخص بود از هیجان زیاد به,سمت هال میدوند,ما کمی از درد فراق فرزندانمان بیرون کشیده شدیم...
حسن وحسین وارد هال شدند وبه دنبال انها طارق وعماد وعلی...زهرا وفاطمه نفسی عمیق کشیدند وناگاه با هم گفتند:عجب بوی خوشی وفاطمه روکرد به طارق وگفت:عه پس رفته بودید پی خرید عطر...چقدر هم خشبوست...
طارق درحالیکه به سمت مهدی که روی کاناپه داشت بازی میکرد,میرفت ومهدی را دراغوش گرفت گفت:بله...عطربهشتی باید خوشبو باشد...این عطر حضور درخدمت مهدی زهراس ست ,فاطمه خانم...این عطر مولاعلی ع و اولادش است,این عطر یوسف تازه از سفر امده است,این عطر جنت است که درزمین پیچیده...
وهمه بازهم ,باهم اشک از چشمانمان جاری شد ولی اینبار اشک شوق واشک حضور درمحضر مهدی زهرا س بود...
من درست حدس زده بودم,مردان زندگی من همه باهم به محضر مولا شرفیاب شده بودند,حسن وحسین از دیدار حضرت خاطرات میگفتند واز,شیرین زبانیهایشان درمحضر امام داستانها میگفتند...حسن وحسین اسمان را در زمین سیر میکردند ....ومن عرش اسمان را برزمین میدیدم...
باید راهی میشدم...باید اماده میشدم...فردا روز بزرگی بود,من وعلی میرفتیم وبچه ها دوباره تنها میشدند..
ادامه دارد..
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_پنجاه_ونه از کرونا تا بهشت جمع خانواده مان جمع بود ,بچه ها از خوشحالی درپوست خود نمیگنجیدند,
#بخش_شصت
از کرونا تا بهشت
بالاخره به هرطریقی بود ,علی پرده از رفتن دوباره ی ما برداشت,بچه ها با اینکه یک دل سیر ما را ندیده بودند اما از شوق پیدا کردن ,عباس وزینب,لب فرو بستند وچیزی نگفتند وگلایه ای نکردند.
صبح زود همه بیدارشدند ومن اولین صبحانه بعداز جمع شدنمان وشاید اخرین صبحانه درکنار هم بودنمان را به بچه ها دادم,طارق هم با ما همراه شد دیگر با وجود پا گرفتن حکومت جهانی امام,بااینکه هنوز کل دنیا یک دست نشده بود وهمه جا زیر لوای اسلام درنیامده بود اما مناطق تحت سیطره ی خلافت امام همه وهمه به لطف خدا ومددامام ویاری لشکرش امن وامان بود ,کوفه ونجف وعراق که جای خود داشت ,سوریه ومصر وترکیه و...همه ی اینها هم با تدبیر امام وفرستادن امرایی مثل مالک اشتر نخعی وسلمان فارسی ودیگر یاران رجعت یافته,امن امن بودبه طوریکه یک زن کهنسال میتوانست با کلی,طلا وبار وبنه بدون کوچکترین تعرضی از این مناطق بگذرد.
یادم است در اولین روزهای ظهور ,امام ,عزم رفتن به کشور بزرگ مصر را کرد,ومصر,این کشور متمدن ,بدون امدن قطره ای خون از دماغ کسی بیاید,به تصرف امام درامد وزمان ورود امام از انچه که میدیدیم اشک شوقمان راجاری میکرد,
مردم مصر به طور خودجوش تدارک استقبال از حضرت ولشکرش را دیده بودند وزمانی که امام تشریف فرما شدند,مردم داد تمام ظلمهایی که برانها شده بود سردادند وگریه ی خوشحالی از وجود وحضور امام کردند.
سرزمینهای اطراف بیت المقدس همه وهمه تحت سیطره ی امام درامده بود ودرخاورمیانه,فقط همین قسمت کوچک بیت المقدس وفلسطین اشغالی, علم مخالفت وطغیان برافراشته بود وقصدجنگی بزرگ را با امام داشتند...
میدانستم که جنگیدن با یهودیان ومسیحیان صهیونیست ,جنگی سخت وخونریز خواهد بود وکار امام بسیار دشوار,است,از طرفی مهر ورافت پدرانه اش مانع کشت وکشتار مردم ساده ای که گول ظاهر سازی این شیاطین راخورده اند, میشود واز طرفی باید جنگ شود تا حکومت عدل الهی همه جا پا گیرد..
وامام میداند که چگونه عمل کند تا خون بیگناهان برزمین نریزد وضرب شستی,هم به مخالفان سرسختش نشان دهد.
از زیر قرانی که فاطمه اماده کرده بود گذشتیم,من وعلی وطارق...
طارق هم همراه ما راهی جهاد فی سبیل الله شده بود...
بچه ها مثل گنجشکانی کوچک که باران بهاری خیسشان کرده درخودشان کز کرده بودند وبا زبان بی زبانی بدرقه مان میکردند,درست است ازاین رفتن زود هنگام دلگیر بودند اما به خاطر زینب وعباس,چیزی بر زبان نمیاوردند...
حسن وحسین را به اغوش کشیدم,بوسیدم وبوییدم ,زهرا را محکم در بر گرفتم وسفارش برادرانش را به اوکردم وزیر نگاه مهربان عماد وخاله وابوعلی پارا از خانه بیرون گذاشتیم وبا توکل به خدا به سمت کوفه,مرکز حکومت الهی ,حرکت نمودیم.
با سلام وصلوات مردمی که جمع شده بودند برای بدرقه ی لشکر اسلام ,سوار هواپیما شدیم..
نفرات سوار بر هواپیماهای نفربر وتجهیزات نظامی هم بر هواپیماهای غول پیکر سوارشدند وبه راه افتادیم,میدانستم که با این وسایلی که امام باعلم الهی اش دستور ساختشان را داده بود ,کمتر از ساعتی به تل اویو میرسیم ,اما خیلی زودتر از انچه که من تصور میکردم ,هواپیما به زمین نشست.طارق که از این برخاستن ونشستن متعجب شده بود روبه علی گفت:عه چرا بلند نشده نشستیم؟؟اه حتما شانس بد من ,همین هواپیمایی که ما سوارش شدیم نقص فنی کرده..
علی با لبخندی برلب به پشت طارق زد وگفت:نه نقص فنی نیست ,حتما به مقصد رسیده ایم وبا خنده ی نمکینی دیگر ادامه داد:توهم کم کم به این اعجازهای امام عادت میکنی غمت نباشه...
ودرهمین حین ,صدای خلبان در کابین پیچید:رزمندگان اسلام به دستور امام ,توقف کوتاهی در نقطه ای بین مرز,ترکیه وسوریه داریم,به محض فرمان دوباره امام حرکت مینماییم.
از همه ی شما عزیزان خواهشمندیم با نظم پیاده شوید وشاهد ماجرایی باشید که کل دنیا را دگرگون خواهد کرد....
با تعجب به علی وطارق نگاه کردم وگفتم:ترکیه وسوریه و...اینهاهمه که جزو قلمروی بی چون وچرای حضرت درامده اند وقسمتی از خاک بهم پیوسته اسلام هستند,این توقف برای چیست؟نکند باز هم تکفیریها به همدستی اسراییلیهای غاصب ,اتشی سوزانده اند؟؟
علی,با همان طمانینه برگشت طرفم وگفت:بریم پایین,بریم پایین مشخص میشه چی شده ,اما سلما خانم اگه انطور که شما هم میگید شده باشه,شک نکن دود اتش اول خودشان را کور میکند ,مگه نشنیدی ,چراغی را که ایزد برفروزد ,هرانکس پف زند ریشه اش بسوزد..
همینطور که حیران ازاین توقف ناگهانی,بودیم پیاده شدیم
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
باشــد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم همچون عقابان تیز پروازی که شب و روز برایشان معنا ندارد
"حاج احمدمتوسلیان"
#با_شهدا_گم_نمے_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت از کرونا تا بهشت بالاخره به هرطریقی بود ,علی پرده از رفتن دوباره ی ما برداشت,بچه ها با ا
#بخش_شصت_ویک
ازکرونا تا بهشت
از هواپیما پیاده شدیم,انگار داخل یک دشت بزرگ ویه بیابان فرود امده بودیم ,جلوی چشممان کوهی عظیم بود.سخنگوی حضرت بلند گو را گرفتند وفرمودند:به خواست خداوند وبرای اثبات حق وحقانیت دعوتمان ,اختیاراتی زیاد به ما عطا شده ,واینبار شما شاهد معجزه ای دیگر خواهید بود,معجزه ای که با دیدنش تمام یهودیان دنیا که دلشان برای خدا میتپد وروحشان پاک است را به سوی حق که همانا دین مبین اسلام محمدی ست رهنمون میکند وبی شک ایمان میاورند به پیامبر خاتم ویاری میکنند حجت زنده ی خدا را تا دولت سراسر نور اسلام ,دنیا را فراگیرد,بی شک اگر این حکومت بردنیا سایه افکند اینجا بهشتی دیگر خواهد شد,بهشتی در زمین. ...
دوربینها همه اماده ی,فیلم برداری ومخابره ی صحنه هایی شدند که مطمینا از,عجایب روزگار خواهد بود
حضرت رو به کوه انطاکیه فرمودند بازشو...دریک لحظه کوه تکانی خورد وبه خواست حضرت وبه مددخداوند از,هم گشوده شد...حضرت وتنی چند از یارانش وارد شکاف کوه شدند وبعد از دقایقی حضرت با کتابی درسینه جلوتر از همه ازشکاف بیرون امدند.
پشت سر امام,افرادی که داخل شکاف شدند یک شیء که به نظر,میرسید نوعی تابوت است را حمل میکردند وامدند وزمانی در دید همگان قرار گرفتند ,حضرت کتابی راکه درسینه داشت بر روی دست بلند کرد وفرمودند:به خدا قسم که این کتاب,نیست جز تورات اصلی حضرت موسی کلیم الله واشاره به تابوت پشت سرش کرد وفرمودند:واینهم تابوت سکینه ی حضرت موسی ست که مدتها,بود از نظرها غیب شده بود,همانا اینها دلایل روشنی برحقانیت ماست,
در این هنگام کتاب تورات اصلی راگشود و ایات صفحه ای را که به طور اتفاقی باز شده بود شروع به خواندن نمود...
من که یک زن معمولی بودم,عقل وشعورم میگفت که ظاهر وباطن ایات چیزی نیست جز درمناقب محمد ص وفرستاده ی اخرین خدا وفضایل مولا علی ع واولاد ایشان...
بار دیگر اشک شوق بر گونه هایم جاری شد ...
براستی که از ادم تا خاتم همه وهمه اذعان میکردند که کاملترین دین اسلام است وحق ترین مذهب ,شیعه ی اثنی عشری ...
دوربینها تمام این وقایع را ثبت ودرکمتر از ثانیه ای به اقصا نقاط دنیا مخابره نمودند..
بعداز رخداد این واقعه ,دوباره سوار بر هواپیما,شدیم ورهسپار بیت المقدس....
در بیابانی نزدیک قدس,فرود امدیم ,همانطور که از هواپیما پیاده میشدیم,نا گاه سیاهی هایی از دور در اسمان پیدا شد...اوه خدای من باورم نمیشد ,رژیم غاصب وتا دندان مسلح اسراییل ,جنگ را از همین بدو ورود شروع کرده بود...وحشت از دیدن اینهمه هواپیمای جنگی که به قصد نابودی ما میامدند باعث شد به طرف علی بروم ,با دو دستم محکم دستان علی را چسپیدم وشروع به تکان دادن کردم وگفتم:علی علی نگاه کن...ما هنوز تجهیزات نظامی را از هواپیماهای باری را خالی نکرده ایم ,بااین حمله ی غافلگیرانه ,حتما درچشم بهم زدنی نابود میشیم.
علی با همان ارامش همیشگی درحالی که لبخند میزد گفت:نترس سلما,نترس...ما که تنها نیستیم...حجت خدا دربین ماست وبدون تردید دست یاری خدا وامدادغیبی اش نخواهد گذاشت حجت ویارانش اسیب ببینند وصحنه ای که ثانیه های بعد جلوی چشمم رخ داد,درستی حرف علی را تایید کرد...
پرنده های اهنین اسراییلی ,نرسیده به بالای سرما,بدون کوچکترین شلیکی از سمت ما,یکی یکی دراسمان میترکیدند وصدتکه میشدند.
حضرت که لبخند ملیحی برچهره ی زیبایشان نشسته بود فرمودند:براستی که وعده ی خدا حق است وحزب الله فهم غالبون....
وسخنگوی حضرت ادامه داد:محکم باشید واستوار در راه برقراری حکومت حق قدم بردارید,شاد باشید که گروه کثیری از فرشتگان دراین نبرد ما راحمایت میکنند واین نابودی پرنده های اهنین دشمن ,گوشه ای از نبرد فرشتگان بود که رخ داد...
وقتی به چشم خود نابودی دشمن را دیدم ,به راستی روایاتی که از معصومین به مارسیده بود پی بردم,روایاتی که همه حکایت از خدمت تمام جن وانس مسلمان وفرشتگان اسمان درلشکر مهدی زهراس ,داشت..
سرشار از حسهای خوب بودم اما نمیدانستم این واقعه پیش درامدی برای اتفاق عظیم دیگریست..
ادامه دارد..
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام حمله تروریستی اهواز
" محمدحسین ولایتی"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی دیجیتال متحرک مراسم عزاداری شهدایی
تولید شده توسط مجموعه فرهنگی صبح قریب
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام علی علیه السلام میفرمایند :
إنّكُم أغبَطُ بما بَذَلتُم مِن الرّاغِبِ إلَيكُم فيما وَصَلَهُ مِنكُم .
سودى كه شما از آنچه بخشيده ايد مى بريد بيشتر از سودِ كسى است كه با خواهش از شما چيزى به او مى رسد.
غرر الحكم : ۳۸۳۴
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمے_شویم
@Sedaye_Enghelab
مانند اکثر دهه هفتادی ها بود. بسیار خوش تیپ و امروزی بود. موهایش را شانه میزد و بعضی وقتها موهایش را ژل میزد. اما در کنار اینها اعتقاداتش بسیار قوی بود.
برای نماز اول وقت اهمیت زیادی قائل بود. واجبات را رعایت میکرد بچه هیئتی بود و بیشتر مواقع در مراسم های مختلف در مسجد حاضر می شد و در کار های مسجد و هیئت کمک میکرد.
حتی در وصیت نامه اش از ما خواسته بود که ؛ پیراهن مشکی که با آن در محرم و ایام شهادت در مساجد حاضر می شد را به همراهش دفن شود.
راوی : پدر شهید
"شهید وحید زمانی نیا"
#با_شهدا_گم_نمے_شویم
@Sedaye_Enghelab
خـدا میداند..
حتیٰ از
پیکر غرق در خون
غواصـی که
عکس امـام داشت
هم
میهراسیـدند..!((:
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت_ویک ازکرونا تا بهشت از هواپیما پیاده شدیم,انگار داخل یک دشت بزرگ ویه بیابان فرود امده بو
#بخش_شصت_ودو
از کرونا تابهشت
تجهیزات نظامی را از هواپیما پیاده کردیم ,تجهیزاتی که فوق برتر بود که تا به حال هیچ بشری به چشم ندیده بود,از راه دور هم کنترل میشدند وصدالبته خون بیگناهی را زمین نمیریختند...
با یاد خدا پیشرویمان را شروع کردیم,به راحتی اب خوردن شهر تلاویو را که روزگاری پیش به همراه علی در ان زندگی میکردیم به تصرف خود دراوردیم,سران صهیونیستها که اکثرا شیطان در عمق جانشان نفوذ کرده بود وجز حزب شیطان وشیطان پرست بودند,هرچه امام با سخن گفتن واوردن ایاتی از تورات ونشان دادن تابوت سکینه ی موسی ع ,تلاش نمود,به راه نیامدند وبه امام علنا اعلام کردند تا پای جان از فرمانده شان که الان به صورت واضح همه ان را میدیدند,اطاعت میکنند...وفرمانده شان کسی نبود جز عزازیل بزرگ یا همان ابلیس که به عینه با چشم خودمان میدیدیمش,حضرت که اطمینان پیدا کردند انها هدایت نخواهند شد دستور جنگ را صادر کردند....جنگ سختی بود ومیتوان با اطمینان بگویم که این حزب شیطان واقعا برای زنده ماندن سرورشان از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند ,اما اینبار با دیگر بارها فرق داشت واین جنگ با دیگر جنگها فرق داشت,دیگر مظلوم کشی به پایان رسیده بود,دیگر کودک ربایی وکودک کشی جایی دربین مردم نداشت,به راستی که پایان حکومت شیطان بر دنیا وبرقلب مریض شیطان پرستان بود...
با مدد خداوند وامدادهای غیبی ومهارت لشکر عظیم مولا ,بسیاری از سران لشکر شیطان را کشتیم وسپاهیانشان که ترس از حضرت درعمق جانشان نفوذ کرده بود,بدون کوچکترین مقاومتی تسلیم شدند واقرار به پشیمانی کردند,پا درون تل اویو گذاشتیم,دربین انبوه کشتگان به دنبال چهره ای اشنا بودم.....چهره ای که انقدر شیطان براوتسلط داشت که محال بود جز زنده گان وتوبه کنندگان باشد...
علی هم مثل من چشم میگرداند.....
دل در دلم نبود...قلبم درفشار وتلاطم بود..یعنی...یعنی..امروز ,اینجا,عباس وزینبم را خواهم یافت...
جلو.میرفتم ونگاه میکردم ,سعی میکردم هیچ کشته ای را از,قلم نیاندازم...
هرچه که گشتم هیچ اثری از انور خبیث پیدا نکردم,لشکر، کل شهر را از لوث وجود این جانیان پاک کرده بودند,ساعتی استراحت میکردیم وبعد به سمت بیت المقدس حرکت مینمودیم..
دراین هنگام اشک از چشمانم سرازیر شد ,علی نزدیکم امد وبا همان طمانینه ی خاص خودش گفت:گریه نکن سلما...امام با ماست...نگران نباش عباس وزینب را پیدا میکنیم وبعد اشاره کرد که بلند شوم وبااو درشهر قدمی بزنیم وخانه های انور را که علی مثل کف دست میشناخت جستجوکنیم,شاید ردی,از انها پیدا کردیم.
اول به طرف خانه ی انور که درکنار دانشگاه بود وزمانی من مرگ خود رابه چشمانم درانجا دیدم روان شدیم...
هرچه که به خانه نزدیکتر میشدیم دل در سینه ام بیشتر میتپید ,انگار قرار بود با صحنه ای یا خبری بد ,روبرو شوم.
درب خانه قفل بود علی رسم جوانمردی را فراموش نکرده بود واحتمال کوچکی میدادکه شاید انور توبه کرده باشد,ابتدا چندین بار درزدیم وبعد علی صدازد اما هیچ خبری,نشد دراخر وبا شلیک یک گلوله درب خانه بازشد...وارد خانه شدم...خدای من این خانه اصلا هیچ تغییری نسبت به چندین سال پیش نکرده بود.
هیچ کس درخانه نبود واز,اشفتگی خانه مشخص بود که انور دستپاچه به جایی گریخته,است.
همه ی خانه را گشتیم,تنها جایی که مانده بود,همان اتاقی بود که روزگاری بنیامین,این موجود کج ومعوج که ساخته دست انور بود و عمری هم نکرد,بود.
به سمت اتاق رفتم...انگار صحنه ها جلوی چشمم جان گرفته بود,درب اتاق رابازکردم,علی هم قدم به قدم با من میامد.
اتاق به همان حالتی که اخرین بار دیده بودم,خالی خالی بود,اما...
اما خوب که دقت کردم,روی تخت خالی که قبلا هیکل نحیف بنیامین رویش جان داد,چیزی توجهم را جلب کرد...
خدای من باورم نمیشد...
ادامه دارد....
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت_ودو از کرونا تابهشت تجهیزات نظامی را از هواپیما پیاده کردیم ,تجهیزاتی که فوق برتر بود که
#بخش_شصت_وسه
از کرونا تابهشت
درست روی تخت ,عکسی از زینب وعباس بود,عکسی که مشخص بود تازه گرفته شده,باورم نمیشد این بچه های من بودند که معصومانه به دوربین زل زده بودند وصورتشان اینچنین تکیده ولاغر شده بود...
عکس رابرداشتم,علی هم پشت سرم قرارگرفت,شانه هایم را ماساژ میداد وهمراهم اشک میریخت...
پس پس درست حدس زده بودم,زینب وعباسم دست این شیطان خبیث اسیربودند,همینطور که با گریه عکس را زیرورو میکردم ,علی عکس راگرفت وبرگرداندش...
اوه...انور خبیپ چند جمله پشتش نوشته بود:
خوب میدانستم که بالاخره همراه ان امامتان که ادعا دارید کل دنیا را بدست میاورید ,به اینجا میرسید...خوب عکس وچهره ی فرزندانتان را نگاه کنید چون میدانم ,قرار نیست دیگر زنده وسالم انها را ببینید...
من خیلی بدجنس نیستم,این عکس را گذاشتم تا اخرین یادگاری باشد برایتان...
اینها قربانیهای عزازیل بزرگند,تا کباب شدنشان راهی نمانده...
با هرکلمه ,کلمه ای که میخواندم ,فشار روحی ام شدید وشدیدتر میشد...اخر من زنم...من مادرم...عاطفه زنانگی ام ومهر مادریم مرا شکننده تر از,علی...این مرد زندگی ام نموده,من طاقت اینهمه ناملایمات راندارم,
دنیا دور سرم میچرخید که با لیوان ابی که علی به صورتم پاشید به خود امدم,
علی:سلما...این شیطان خبیث میخواسته با روح وروان ما بازی کند....والله که وعده ی امام حق است...نگران نباش,امام با ماست...خدا با ماست....عباس وزینب را بالاخره به ما میرسانند...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
دوراندفاعمقدس
اوجافتخاراتملتایراناست . . .
• حضرتآقا
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خبر از یوسُفانی آوردند که
پیراهنشان به رنگ خون است...
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت_وسه از کرونا تابهشت درست روی تخت ,عکسی از زینب وعباس بود,عکسی که مشخص بود تازه گرفته شده
#بخش_شصت_وچهار
از کرونا تا بهشت
با به صدا درامدن بیسیم علی که خبر از حرکت لشکر به سمت بیت المقدس میداد ,به طرف لشکر حرکت کردیم.
به محض رسیدنمان,طارق مثل اسپندی روی اتش از جا جهید وگفت:کجا رفتید؟یک دفعه کجا غیبتان زد,انهم باهم؟؟
اشکم که بند امده بود دوباره روان شد,عکس مظلوم جگرگوشه هایم را نشان طارق دادم,طارق با دیدن عکس,غمی برچهره اش افتاد ووقتی مضمون نوشته های انور را که باخط عبری نوشته بود متوجه شد,بغض گلویش راگرفت اما مثل علی خودش رانشکست وگفت:غمت نباشه خواهر,ما الان صاحب داریم,بی صاحب وبی پدر نیستیم که,ما از دوران یتیمی رد شدیم,پدر امت وپدر دنیا با ماست ما در رکاب مهدی زهراس هستیم,با لطف خدا وبه مدد امام,عباس وزینب را پیدا میکنیم...
به راستی که حقیقت همین بود ,ما در رکاب کسی دیم که از پدر مهربان تر برامتش بود وداد مظلوک را از ظالم مبستاند ,اینجا منبع سکینه وارامش بود,پس چه غم...مراغمی نیست باوجود مهدی زهراس..
بالاخره حرکت کردیم...هرچه که جلوتر میرفتیم ,پایگاه های کلیدی این رژیم غاصب را یکی پس از دیگری به تصرف خودمان درمیاوردیم..
از جای جای دنیا ,سیل پیامهای بسیار بسیار زیاد به سمت ما روان بود,اینبار پیامها حاکی از پیوستن عده ای زیاد از یهودیان دنیا داشت که با دیدن صحنه هایی از کوه انطاکیه وتورات اصلی وتابوت سکینه ی حضرت موسی ع,به حضرت بقیه الله ایمان اورده بودند وخود را درجرگه ی مسلمانان میخواندند...
به راستی که کلام حق بر دلهایی که فطرتی پاک دارند ,به راحتی مینشیند وجهان ودنیا کم کم داشت یکدست میشد برای برپایی حکومتی الهی ...
در یک قدمی بیت المقدس بودیم وحضرت دوباره مثل روال قبل عمل کرد,دوربینها اماده فیلمبرداری و مخابره میشدند وبی شک تمام کسانی که دربیت المقدس بودند ,سخنان حضرت را مستقیم وزنده داشتند...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهدامدافع حرم
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
پیامبر اکرم (ص)میفرمایند :
جاهِدوا أنفُسَكُم بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَالشَّرابِ ؛ تُظِلَّكُمُ المَلائِكَةُ ، ويَفِرَّ عَنكُمُ الشَّيطانُ .
با كم خوردن و كم نوشيدن ، به جهاد با نفْس هاى خويش بپردازيد تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما بگريزد .
. تنبيه الخواطر : ج ۲ ص ۱۲۲
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شهید بابایی در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی(ره) رسیدند
و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند.
وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند.
شهید بابایی فرمود: من در دهه اول محرم برای شستن استکان های چای عزاداران به هیئت های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم.
امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می دهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی.
"شهیدعباس بابایی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خاطرهای از آیتالله میرزا جواد آقاتهرانی
ایشان اعتقاد و احترام عجیبی به رزمندهها داشت. یک شب به تیپ امام جواد(علیه السلام) آمد. در جمع نیروها سخنرانی کرد. پس از اتمام سخنرانی، وقت نماز بود. صفوف رزمندهها تشکیل شد، اما آیتالله آقا تهرانی قبول نمیکرد امام جماعت شود. شهید برونسی، فرمانده تیپ به ایشان عرض کرد: آقا! جلو بایستد تا به شما اقتدا کنند.
میرزا جواد آقا هم در پاسخ فرمود: شما دستور میدهی؟ شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش میکنم.
علامه گفت: نه خواهش را نمیپذیرم. بچهها گفتند: آقای برونسی! مصلحتاً بگویید دستور میدهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم. شهید برونسی هم همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز!
بعد از نماز، آقا حال عجیبی داشت. شهید برونسی را کنار کشید و در حالی که اشک میریخت گفت: دوست عزیزم! جواد را فراموش نکن و حتماً ما را شفاعت کن.
(نقل از: یکی از رزمندگان تیپ جوادالائمه-علیه السلام)
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
دوباره وقت زیارت دوباره وقت سفر
دوباره نوبت آغوش و گوشههای جگر
دوباره آمده از راه روح تازهی عشق
دوباره چرخش هرچه ستاره دورِ قمر
دوباره شهر پر از خواهش و تمنا شد
ز دستهای کرَمدار و آسمانِ نظر
بگو به مرغ سحر باز ناله از سرگیر
خبر رسیده ز پروانههای در اخگر
خبر رسیده رسیده ز بحر خانطومان
سفینههای نجات و چراغ راه بشر
سفینههای نجاتی که در تلاطم شهر
میان ارّهی نجار و پُتک آهنگر
میان سوزن خیاط و چرخ نقاله
میان حجرهی بازار و مشق در دفتر
رسیدهاند که غفلت ز قلبمان برود
وَ دل برای که باید تپید جز دلبر؟
شاعر: حسین عباسی فر
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت_وچهار از کرونا تا بهشت با به صدا درامدن بیسیم علی که خبر از حرکت لشکر به سمت بیت المقدس
#بخش_شصت_وپنج
از کرونا تابهشت
حضرت لب به سخن گشود وابتدا مانند همیشه با حمد وثنای الهی شروع کرد وسپس دین موسی ع وعیسی ع و تمام پیامبران قبل از رسول خاتم را تاییدنمود وادامه داد که دین اسلام همان دینی است که پیامبران قبل از,پیامبر خاتم اورده اند واما کاملتر وجامع تراست پس هرکس خداجوست وایمان قلبی به پیامبران دارد به ما بپیوندد وکاملترین دین خدا را که اسلام ناب محمدی ست یاری کند ,بی شک هرکس به ما بپیوندد ما با اغوشی باز از او استقبال میکنیم وان کس که مارا غضب کند وعلم جنگ برافرازد ,مورد خشم وغضب خداوند قرارمیگیرد وما هم با اونبرد خواهیم کرد تا زمین از,وجود چنین افرادی پاک شود و....
بعد از,سخنان حضرت وارد بیت المقدس شدیم,باز هم تعدادی از,سران لشکر مخالف به میدان امدند ودریک چشم بهم زدن نیست ونابود شدند,سربازان لشکر مخالف که با دیدن مهارتهای لشکر امام ته دلشان خالی,شده بود,همه اسلحه ها را زمین نهادند وبا دستهایی که تا بالای,سر اورده بودند,تسلیم لشکریان حق شدند انگار لشکر رعب حضرت که بردلهای مخالفان میافتد,ضربه اش کاری تر بود که درچشم بهم زدنی کل لشکر دشمن تارومارشد ..
نزدیک اذان ظهر به وقت فلسطین بودیم,جمعیتی انبوه از مسلمانان زجر کشیده در مسجدالاقصی جمع شده بودند,فریادوهیاهوی شادی به هوا بلند بود,همه وهمه ,کودک وبزرگ وپیر وجوان,اشک ریزان ولبیک گویان به طرف حضرت میامدند تا جز اولین کسانی باشند که باحضرت بیعت میکنند وگلی از گوشه ی جمال یوسف تازه از سفر برگشته میچینند.
که
ناگهان رعدبرقی دراسمان به درخشیدن گرفت واسمان از وسط به دونیم شد وانگار درهای اسمان بازشد,تمام دوربینها به کار افتادند ولحظه ها راشکار میکردند..
ابتدا ,راهرویی از نور برپا شد وگروهی که پیشاپیش انها مردی نورانی بود سوار بربال ملایک در صحن مسجدالاقصی پیش پای بقیه الله فرود امدند وسپس ملایک همانطور که امده بودند ,برگشتند ودر اسمان بسته شد وآسمان به حالت اول خود برگشت...
حضرت با رویی گشاده ودرحالیکه تمام صورتش از شادی میخندید اغوش باز کرد وان مرد نورانی را که پیشاپیش مردانی دیگر از,اسمان نزول کرده بود را دربر گرفته وبا بوسه برپیشانیش فرمود:خوش امدی برادرم عیسی...
انوقت بود که فهمیدم حضرت عیسی مسیح که هزاران سال پیش برای درامان ماندن جانش به امر خداوند به اسمان عروج کرده بود,هم اینک به زمین نزول اجلال فرموده بود تا وجودش ذخیره ای باشد برای یاری بقیه الله وکمک به برپایی حکومت حق الهی...
از بس که عظمت وجود حضرت عیسی مسیح من را گرفته بود از توجه به دیگر همراهان حضرت غافل شده بودم ,با تلنگر علی که به بازویم میزد واشاره به جمع نزول کرده میکرد,نگاهم به سمت مردانی کشیده شد که مانند ما لباس سربازی امام زمان عج را دربر کرده بودند وگوییا از اسمان نزول کرده بودند تا مهدی زهراس را مانندنگین انگشتری گرانبها دوره کنند ویار باشند برای وجود نازنینش...چهره ها همه نورانی وناشناس بود وناگهان دربین چهره های از اسمان امده,چهره ای اشنا را دیدم بالبخندی برلب...باورم نمیشد...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_شصت_وپنج از کرونا تابهشت حضرت لب به سخن گشود وابتدا مانند همیشه با حمد وثنای الهی شروع کرد و
#بخش_شصت_وشش
از کرونا تابهشت
باورم نمیشد,به خدا خودش بود,حاج قاسم عزیزمان,این دلاورمرد همیشه درصحنه,امده بود تا دلاوریهایش را در رکاب حضرت تکمیل کند,اری امده بود تا به وعده اش مبنی بر ازادی قدس عمل نماید ...
اشک شوق از دیدگانم روان شد درحالیکه دست علی را میکشیدم ,خودم را به جلو میبردم تا کمترین فاصله را با میهمانان تازه رسیده داشته باشم,من که فکر میکردم ارزوی دیدار محضر حاج قاسم رابه گور خواهم برد ,اینک این مرد الهی را درجلوی چشمانم به وضوح میدیدم که نا گهان صدای عیسی مسیح دربلندگو پیچید:
ای مردم عالم که مرا درجای جای دنیا مستقیم وازطریق امواج میبینید همانا من عیسی مسیح فرزندمریم بنت عمران هستم روزگاری دشمنان قصدکشتن مرا داشتند اما به امرخداوند شخص دیگری که شباهتی با من داشت وازخیانتکاران بود بر دار رفت ومن به امر خداوند به اسمان عروج کردم,خداوند وجود مرا ذخیره ای قرار داد برای این روزها وبرپایی حکومت الله وکمک به برادرم حضرت مهدی عج,هان ای دنیا بدانید من عیسی مسیح پیامبر اولاالعزم خداوند ,اقرار میکنم که انجیل کتاب منسوب به من مقدمه ای برای قران است وقران تکمیل شده ی کتب قبلی آسمانی است.
ان کس که اسلام ومحمدص ومهدی عج,را پذیرفت,همه ی ادیان راستین را پذیرفته وبه تمامی انبیا معتقدشده وکسی که زمان اسلام را درک کرده اگر به ادیان قبل از اسلام اکتفا کند ,ایمانش ناقص است ودربرابر ان مسوول است وباید اسلام را پذیرفته وبه قران معتقد گردد زیرا هرکتاب الهی ناسخ کتابهای قبلی میباشد وبعضی احکام وفروع انها منسوخ نموده وحکم دیگر میاورد.
پس,بدانید من عیسی مسیح به دین اسلام هستم ومهدی عج ,امام من است ,پس هرکس مرا به پیامبری قبول دارد به اسلام دراید که راز کمال وخوشبختی دران است ,وسپس دستانش را به اسمان بلند کرد وفرمودند:اشهدان لااله الله واشهدان محمد رسول الله واشهدان علی ولی الله ....
صدای حضرت عیسی با صدای,اذان ظهر درهم امیخت وفضای مسجد را فوق العاده روحانی نمود..
ادامه دارد..
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
سی چهل درصد نیروهای تیپ شهید شده بودند؛ بقیه هم می خواستند برگردند. این جوری همه باید عوض می شدند؛ چه ستاد، چه طرح و برنامه و چه مهندسی. حسن گفت« خب ، کی می مونه تو تیپ ؟ این طوری باید هر سه ماه یک تیپ درست کنیم،که فقط اسمش تیپه . بابا! جنگیدن موقتی نیست . باید با جنگ اخت شد. جنگیدن برای سپاه واجب عینی صد در صده به تک تک شما هم احتیاجه . کادر تیپ باید ثابت باشه. غیر از این راه دیگه ای نیست.»
"شهید حسن باقری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab