eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
45 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
فرازی ازوصیت نامه به خانواده و دوستانم توصیه می کنم که از راه خدا و اسلام بیرون نروند و احکام اسلام را به پا دارند . مخصوصا به خواهرانم می گویم که حجاب خود را رعایت کنند و از امام حسین و یاران با وفای او درس بگیرند و هیچ گاه امام را تنها نگذارند که خشنودی خدا در پیروی از امام خمینی می باشد و تا از رهبر خود پیروی کنیم هیچ کس نمی تواند به انقلاب و اسلام ضربه بزند تا انشاالله این انقلاب را به انقلاب جهانی امام زمان (عج ) متصل نماییم "شهیدسلطانعلی آهمند" @Sedaye_Enghelab
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ "تصور کن" با صدای صابر خراسانی تصور کن ببینی رفت و آمد نیست دگر باب الجواد و صحن و گنبد نیست حرم را فرض کن بی‌صحن گوهرشاد یک لحظه... سالروز تخریب قبور مطهر بقیع را تسلیت عرض می نماییم. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«پیامبرگرامی اسلام (صلی‌الله علیه و آله و سلم)»:میفرمایند إنّ صَبرَ المُسلِمِ فی بَعضِ مَواطِن الجهادِ یَوماً واحِداً خَیرٌ لَهُ مِن عِبادَةِ اَربعینَ سَنَةً. یک روز استقامت و پایداری مسلمان در اماکن جهان، برای او از چهل سال عبادت بهتر و والاتر است.  (مستدرک، ج ١١، ص ٢١) @Sedaye_Enghelab
بگذار اغیار هرگز در نیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال ست... و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر میکند... و سر ما در راه کدامین یار خود را از پای نمیشناسد... "شهید سیدمرتضی آوینی" @Sedaye_Enghelab
در حرفۀبنایی مهارت خاصی داشت پیش از آن که به استخدام سپاه درآید، مخارج زندگی خانواده اش را از این طریق تأمین می کرد. با وجود آن که خانواده اش از لحاظ مالی وضع مناسبی نداشت، بخشی از درآمدی را که از طریق بنایی کسب می کرد، به مستمندان می داد؛ زمانی هم که از سپاه پاسداران حقوق دریافت می کرد؛ مبلغی از حقوق و دستمزدش را به نیروهای بسیجی تحت آموزش که نیازمند بودند می بخشید. او کمتر از مرخصی استفاده می کرد، اما زمانی که احتیاج مالی پیدا می کرد، به مرخصی می رفت و به کار بنایی می پرداخت تا مخارج زندگی خانواده اش را تأمین کند .. "شهید عیسی آستوی" @Sedaye_Enghelab
آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه؟ شهید زین الدین یکی دوبار که رفت دیدار امام، تا چند روز حال عجیبی داشت. ساکت بود. می نشست و خیره می شد به یک نقطه می گفت «آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چه قدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.» می گفت «دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آرامششو به هم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش، توی دل ما بود. "شهیدمهدی زین الدین" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این حرم حتی بدون گنبد و صحن هم دیدنیست @Sedaye_Enghelab
رضا از خواب پريد. اول منگ و گيج به اطراف نگاه كرد. نمی دانست در كجاسـت. عبدالله و مجتبی در كنارش خواب بودند. همه چيز به يادش آمد. بـه سـاعتش نگـاه كرد. رنگ از صورتش پريد. با هول و ولا عبدالله و مجتبی را تكان داد. ـ بچه ها، بلند شويد. ديرمان شد. مجتبی... عبدالله... مجتبی و عبدالله نشستند. عبدالله گفت: «خيلی بد شد. حسابی دير كرديم». در اتاق باز شد و مهدی وارد شد. هر سه بلنـد شـدند. مهـدی گفـت: «همچـين خوابيده بوديد كه دلم نيامد بيدارتان كنم». رضا گفت: «خيلی ديرمان شده. فرمانده، پوست كله مان را می كند». مهدی خنديد و گفت: «نترسيد... آبی به سر و صورتتان بزنيد، برويم». ماشين به پادگان رسيد. رضا گفت: «خدا به دادمان برسد. حسابی دير كرديم». مجتبی به خورشيد در حال غروب نگاه كرد و گفت: «خيلی بد شد». مهدی گفت: «اگر می خواهيد، من بيايم و با فرمانده تان صحبت كنم». عبدالله گفت: «اگر اين كار را بكنيد، خيلی خوب می شود». نگهبان دم در پادگان با ديدن مهـدی سـلام كـرد و طنـاب ورودی را برداشـت. ماشين داخل پادگان شد. مهدی گفت: «گفتيد كدام گردان هستيد؟» ـ حضرت زهرا(س). ماشين به سوی يكی از ساختمان ها رفت. مجتبی و رضا و عبدالله با اضطراب پياده شدند. مهدی هم پياده شد و گفت: «يكی برود فرمانده گردان را صدا كند». رضا به داخل ساختمان دويد. چند لحظه بعد با فرمانده گردان آمـد. فرمانـده بـا ديدن مهدی خنديد و او را بغل كرد. رضا با تعجب به عبدالله و مجتبـي نگـاه كـرد. مهدی، فرمانده را كنار كشيد و كمی با او صحبت كرد. بعد به سـوی آن سـه آمـد و گفت: «خب، من رفتم. اگر گذارتان به شهر افتاد، باز هم به ديدنم بياييد. خوشـحال می شوم. خداحافظ». مهدی با آن سه دست داد و رفـت. فرمانـده گـردان بـه طرفشـان آمـد و گفـت: «برويد به اتاقتان. اين دفعه را به خاطر آقا مهدی بخشيدمتان». رضا گفت: «آقا مهدی؟» فرمانده گردان گفت: «مگر او را نميشناختيد؟ آقا مهدی، فرمانده لشگر ماست». نفس در سينه رضا حبس شد. به مجتبي و عبدالله نگاه كرد. آن دو هـم چنـدان حال و روز بهتری نداشتند. @Sedaye_Enghelab
 بند ۵۶ بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که باعث روسیاهی میشود در آن روزی که چهره ی دوستانت سفید و چهره دشمنانت سیاه میگردد، آن زمانی که گروهی یکدیگر را ملامت میکنند، پس گفته میشود که “نزد من با همدیگر مخاصمه نکنید، چه من پیش از این وعیدم را به شما رسانده” بودم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان @Sedaye_Enghelab