eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول محل کار از هر فرصتی استفاده می کردم تا از حامد کار یاد بگیرم یا به
دفترم را بستم و کناری گذاشتم، سعی کردم بیشتر چیزهایی که یادم آمد را بنویسم و این نوشتن در این روزهای سخت به من کمک کرد تا تمام کسانیکه واقعا از ته دل دوستشان دارم را در ذهنم مرور کنم و با همین بهانه از دل تنگی های اینجا گذر کردم. اواخر شهریور بود و هوا رو به خنکی می رفت، با حامد برای رفتن به حرم هماهنگ کردم، یک ساعتی وقت داشتم تا خودم را به ماشین های سرویس حرم برسانم‌. لباس هایم را شسته بودم یک اتوی هل هلکی زدم و آماده شدم حامد خندید و گفت: حالا تیپ نزنی نمی شه؟ گفتم: نه؛ بعد هم نگاهی به حامد کردم و گفتم حامد بیا یک اسم جهادی برای خودت انتخاب کن. _ اسم جهادی برای چی؟ _یک چیزی که اینجا بچه ها صدات بزنند. میدونی حامد، من حسنا را خیلی دوست دارم، اسمت را بذار ابوحسنا. حامد سری تکان داد و گفت: از دست تو هر چی تو بگی ابوحسنا. از خیابان که رد شدم، گوشی را برداشت و گفت: همه چیز خوبه؟ من هم گفتم: همه چیز ردیفه ابوحسنا. پیش خودم گفتم: عجب اسم قشنگی انتخاب کردم. با هر بار صدا زدن تصویر صورت زیبای حسنا دختر حامد جلوی چشم هایم می آمد. تا رسیدن ماشین یکی دوبار دیگر مسیر را چک کردیم. به ایستگاه که رسیدم، تعدادی زن و بچه منتظر ایستاده بودند. گوشی ام زنگ خورد قبل اینکه فرصت جواب دادن داشته باشم صدای انفجار بلند شد.
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول دفترم را بستم و کناری گذاشتم، سعی کردم بیشتر چیزهایی که یادم آمد را
راننده سریع ماشین را نگه داشت و از ماشین پیاده شد. صدای جیغ و فریاد زن ها و بچه هایی که داخل ماشین بودند بلند شد. همه می خواستند از ماشین پیاده شوند. من به کمک مردی که داخل ماشین بود، از آن ها خواستیم که نترسند و برای پیاده شدن عجله نکنند‌، اما کسی گوش نمی داد. از لرزش گوشی در دستم متوجه شدم که بچه ها دو مرتبه تماس گرفتند. گوشی را جواب دادم و گفتم: یک ماشین نزدیک ما منفجر شد. محسن پرسید: خودت خوبی؟ از ماشین پیاده شدم و گفتم: خوبم، جای نگرانی نیست. هنوز حرفم تمام نشده بود که حس کردم کسی محکم به پای من چسبیده، نگاه کردم، دیدم یک بچه حدوداً پنج ساله محکم پای من را گرفته، خم شدم و بغلش کردم. قلبش مثل گنجشکی که ترسیده باشد، به تندی می زد. به سینه خودم چسباندمش و نوازشش کردم. آرام در گوشش گفتم: نترس همه چیز تموم می شه‌. وقتی که خوب نگاهش کردم پیش خودم گفتم: یک حمام و یک دست لباس تمیز اونو به یکی از خوشگل ترین بچه های دنیا شبیه می کنه. زنی سراسیمه و گریه کنان به سمت ما آمد. ازحال مضطربی که داشت، مشخص بود باید مادر این پسربچه باشد. بچه را از بغلم زمین گذاشتم و فاصله گرفتم. زن یکی دو قدم باقیمانده را بُدو خودش را به بچه رساند، و محکم بغلش کرد‌ راننده سوار ماشین شد، من هم به همراه بقیه مسافرها سوار شدیم. وارد حرم مطهر که شدم، گوشه دنجی برای نماز و دعا خواندن پیدا کردم درحال و هوای خودم بودم که حس کردم کسی سرشانه ام می زند، سرم را بالا اوردم چشم های ریز سید علی را دیدم. _به به سلام رسیدن به خیر، سرم را تکان دادم و گفتم: خوبی تو اینجا چیکار میکنی؟ کنارم نشست و گفت: اومدم زیارت. سید علی شروع کرد به روضه خواندن و چقدر این روضه به جانم نشست از او خداحافظی کردم و به خانه برگشتم. شکر خدا نزدیک به دو ماه و نیم وظیفه امنیت سفارت را به خوبی انجام دادیم. به ما پایان ماموریت را اعلام کردند. نیروهای جایگزین ما درخانه مستقر شدند و دو روز آخر فرصت کردم یک خرید جزئی بکنم، یک هدیه خاص برای روح الله که روی تمام وسایلم گذاشتم و زیپ کوله ام را بستم. @Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیت‌نامه از دانش آموزان حزب‌الله مى‌خواهم که همانطور که سنگرهاى رزم را پر کرده‌اند حفاظت سنگرهاى دانشگاه و مدارس را فراموش نکنند، زیرا همانطور که امام عزیز فرموده‌اند اگر دانشگاه‌ها اصلاح شوند جامعه اصلاح مى‌شود بر شماست که دانشگاه‌ها را پر کنید و تخصص‌هاى مورد نیاز مسلمین را یاد بگیرید تا مسلمین از متخصصین منحرف و غیر متعهد بى‌نیاز شوند. از امت اسلام مى‌خواهم ... حراست از خون شهدا و دستاوردهاى انقلاب را وظیفه خود بدانند "شهید امیرابوالفضل سپهری" @Sedaye_Enghelab
مهم این است كه مردم علاوه بر همت بر حضور، همت بر انتخابِ خوب هم داشته باشند...یك انتخاب خوب، یك انتخاب درست، نه فقط در طول چهار سال، گاهی در طول ده‌ها سال تأثیراتش برای كشور باقی میماند. برای انتخابِ خوب باید فكر كرد، باید معیارها را شناخت... معیار اصلی این است كه كسانی سر كار بیایند كه همتشان بر حفظ عزت و حركت كشور در جهت هدفهای انقلاب باشد. هر جائی كه ما كم آوردیم، عقب ماندیم، شكست خوردیم، به خاطر غفلت از هدفهای انقلاب اسلامی و هدفهای اسلامی بوده است. كسانی سر كار بیایند كه مصداق: «انّ الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا» باشند؛ اهل استقامت، اهل ایستادگی باشند؛ شعارها را نگاه كنید، ببیند شعارهائی كه تعیین میكنند، چه جور شعارهائی است؟ گاهی بعضی‌ها - البته اشتباه میكنند - برای جلب آراء، شعارهائی میدهند كه این شعارها از حدود قدرت و اختیاراتشان بیرون است؛ اینها را مردم هوشمند ما میتوانند بشناسند، مراقبت كنند، دقت كنند. آنچه كه برای مردم لازم است، آنچه كه فوریت بیشتری دارد، آنچه كه با واقعیات و امكانات كشور سازگار است، آنچه كه به افزایش قدرت درونی ملت می‌انجامد، آنها را در شعارهایشان بگنجانند؛ این یكی از معیارها است. "مقام معظم رهبری" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق(ع) می فرمایند: أما أنّهم لم یکونوا یدخلون مداخلهم و لایجلسون مجالسهم،و لکن کانوا إذا لقوهم ضحکوا فی وجوههم و أنسوا بهم آگاه باشید اینان (که مورد لعنت قرار گرفتند) هرگز در کارها و مجالس گناهکاران شرکت نمی کردند،بلکه جرمشان این بود هنگامی که آن ها را ملاقات می کردند به صورت آن ها می خندیدند و با آنان اُنس می گرفتند. تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۶۶۱ @Sedaye_Enghelab
احمد سن و سالی نداشت. مجله ای چاپ میشد که عکس های مبتذل داشت پول‌توجيبى هايش را جمع مى كرد و می رفت سراغ کیوسکهای روزنامه فروشی، هر بار ۲۰ تا مجله از چند کیوسک مى خريد، وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد. همه مجله ها را توی باغچه مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مادر می گفت چرا اين كار را مى كنى؟ مى گفت: اين عكس ها ذهن جوانان را خراب مى كند. یاد گرفته بود که یاری کردن دین خدا، شاخ و دم ندارد. یاری دین خدا یعنی هر کاری که از دستت بر میاید انجام بدهی. "‌شهید احمد کشوری" @Sedaye_Enghelab
این‌که شما از روی جسدِ علی‌الظّاهر پنهان شده‌ی یک شهید، غبارها و خاکها را برطرف میکنید و آن را میاورید سرِ دست میگیرید، معنایش این است که علی‌رغم کسانی که میخواهند مسأله‌ی شهادت و شهید و فداکاری را زیر غبارها و خاکها پنهان کنند، شما نمیگذارید این کار انجام شود. "مقام معظم رهبری" @Sedaye_Enghelab
هر که گِرد شعله چون پروانه است پیکر صدپاره اش بر شانه است تن به خاک و بوی یاسش می رسد بوی باروت از لباسش می رسد دشمن افکنهای بی نام و نشان پوکه ی خونین شده تسبیحشان @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول راننده سریع ماشین را نگه داشت و از ماشین پیاده شد. صدای جیغ و فریاد
به قول رضا؛ خیلی ها هستند که در ارتباط با آدم ها ادای دوستی در می آرند و معلوم نیست این آدم ها دنبال چه چیزی هستند؟ این ها از دوستی به دنبال منفعتند؛ برای همین دوست های مختلفی دارند و برای داشتن اون ها گاهی مجبورند که دروغ بگن. این نوع دوستی ختم به رفاقت نمی شه. این حرف رضا برای من مهم بود و همیشه تلاش می کردم برای برقرار کردن ارتباط، قبل از هرچیز خودم باشم. یکی دو برنامه خاص داشتم که اکثر دوستان از این برنامه خبر داشتند؛ یکی از این برنامه ها مربوط به روز های پنج شنبه بود. اولین پنج شنبه با حسین تماس گرفتم. باهم قرار گذاشتیم به زیارت حضرت عبدالعظیم برویم. بعداظهر صابر زنگ زد و گفت: رسول پیش حسین هستی؟ کی برمی گردی؟ _بله پیش حسینم کاری داری؟ _میخوام با هم بریم شمال، بچه ها قبل ما رفتند. بچه های نکاء منتظر ما هستند. از حسین خواستم ولی قبول نکرد. به صابر گفتم باید صبر کنی من برم آرایشگاه موها و محاسنم خیلی بلند شده از ماموریت برگشتم نرسیدم برم. صابر خندید و گفت: داداش داریم می ریم مسافرت، خواستگاری که نمی ریم. بیا بریم همین طوری خوشگلی. شب رسیدیم نکاء، رضا و امین سر جاده منتظر ما بودند. از راه اصلی جدا شدیم و به سمت روستایی رفتیم. وقتی رسیدیم من واقعا خیلی خسته بودم چشم هایم باز نمی شد دونگم را به امین دادم و رفتم خوابیدم. آن قدر سر و صدا کردند که بیدار شدم. اولش واقعا عصبانی شدم؛ ولی وقتی خنده ی روی صورت بچه ها را دیدم، شروع کردم به خندیدن و گفتم: من سهمم رو دادم به امین، نمیدونم چرا نمی گه و نمیدونم چرا شما نمی ذارید من بخوابم؟ امین، خب حرف بزن. تمام شب تا وقت نماز صبح نشستیم پای تعریف کردن و خندیدن. رضا شروع کرد از جن و پری حرف زدن؛ درمورد احضار روح و چیزهایی که شنیده بود، کلی تعریف کرد @Sedaye_Enghelab
امام‌ به ‌ما آموخت‌ که: "انتظار در مبارزه ‌است" و این‌ بزرگ‌ترین ‌پیام ‌او ‌بود.... "شهید مرتضی آوینی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرازی از وصیت‌نامه خود مي‌دانيد كه پيام خون شهيدان، آزادي و آزادگي است. رساندن پيام خون شهدا با شما است و حتي بايد در صورت لزوم با جان و مال خويش رهرو راه باشيد. شهيدان هم‌چون شمع سوختند تا كوره راه‌هاي تاريك زندگي را بر شما روشن سازند، تا بتوانيد با چشماني باز راه سعادت را بپيماييد پس رهبري امام را رها نكنيد كه با پشتوانه خدا و با رهبري پيامبرگونه اوست كه تاكنون توانسته‌ايم تا اين مرحله از انقلاب را پيش بريم. از روحانيت مبارز و خط امام جدا نشويد... وحدت خدايي خود را حفظ كنيد كه وحدت نيز از عوامل پيروزي انقلاب است. و در نماز جمعه كه محل تجمع مؤمنين است شركت كنيد. در آخر از شما مي‌خواهم تا نگذاريد بار ديگر نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان ... بلند شود "شهید نعمت اله خانی" @Sedaye_Enghelab
امام باقر(ع) از رسول اکرم(ص) نقل می کند که ایشان فرمودند: پنج کس اند که من و هر پیامبر مستجاب الدعوه ای، آنان را لعنت کرده است: آن کس که در کتاب خدا، آیه ای را زیاد گرداند، و کسی که سنت و روش مرا، رها کند و کسی که قضا و قدر خدا را تکذیب کند و کسی که حرمت اهل بیت مرا که خدا واجب فرموده نگه ندارد، و کسی که اموال عمومی را، به خود منحصر سازد و [تصرف در] آن را [به نفع خود] حلال شمارد. الکافی، ج۲، ص۲۹۳ @Sedaye_Enghelab
عباس اول ابتدایی بود، او را به محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس. برای تحویل دارو به انبار رفتم و بعد از دریافت و بسته بندی، داروها را برای جدا کردن و نوشتن شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم: عباس! مداد خودت کجاست؟ گفت: خانه جا گذاشتم. گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی، ممکن است در آخر سال رفوزه شوی. چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند "شهید عباس بابایی" @Sedaye_Enghelab
در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد. یکی گفت: بیایید به قمربنی هاشم متوسل بشویم. نشستند و به دست های علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دست های قمربنی هاشم قطع شد، اما باب الحوائج است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو می انداخت. بعد از توسل بلند شدند و خاک ها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند. الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است. گشتند و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش در عملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمه گاه بنی هاشم است. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی‌تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند. "‌شهید احمد کشوری" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری: شما هستید که داعش راه می اندازید، شما هستید که تروریست تربیت میکنید، شما هستید که صهیونیست های خبیث و تروریست را زیر بال خودتان نگه میدارید، شما مدافع تروریست [هستید]؛ شما باید محاکمه بشوید به عنوان حمایت و کمک به تروریست. @Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیت‌نامه ...و نیز می‌خواهم وحدت و یکپارچگی خود را از دست ندهند و همواره در خط امام حرکت کنند. این را بدانید که هر خطی به غیر از خط امام، خط شیطان است. مواظب باشید خط گمراهان در بین شما نفوذ نکند تا راه امام و خط امام را تضعیف کنند. از امام جدا نشوید و نگذارید وضع طوری شود که امام خود پا به صحنه بگذارد. ...قدر این رهبر دلسوز را بدانید؛ خداوند شاهد است که هر کس بی‌تفاوتی کند، بالاخره ضررش را خواهد دید. "شهید غلام‌حسین میرباقری" @Sedaye_Enghelab