💐مادر شهید نقل میکنند: پسرم مردی نترس و شجاع بود. در رفاقت کم نمیگذاشت. از تجملات دوری میکرد. دست و دلباز بود. اهل صرفهجویی و سادهزیستی بود. از سن ۹سالگی شروع به حفظ و قرائت قرآن کرد و روزهی کامل میگرفت؛ خیلی خاص دل به نماز میسپرد.
💐او تا صدای اذان را میشنید، بازیاش را رها میکرد، وضو میگرفت و به نماز میایستاد. حتی مقید شده بود که نماز صبحش را هم بخواند. این کار تا روز شهادتش ادامه داشت. همیشه با وضو بود ؛ حتی شب که میخواست بخوابد، نماز شبش ترک نمیشد.
💐منوچهر به نیازمندان کمک میکرد؛ دلش میخواست هر کاری از دستش برمیآید، برای فقرا انجام بدهد. قسمت زیادی از حقوقش را به فقرا و مستمندان میداد. اگر در محل کارش چیزی به او میدادند، با فقرای محل تقسیم میکرد. خودش را به آب و آتش میزد تا کار مردم را انجام دهد.
💐فرزندم صبور، منطقی، مؤمن و احترامگذار بود. احترام به پدر و مادر در رأس کارهایش بود. در کارهایش رضایت خدا را میسنجید و به خاطر خدا روی حرف پدر و مادرش حرف نمیزد و هیچوقت صدایش را بلند نمیکرد.
#شهید_منوچهر_سعیدی🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
🌸فرهاد زندگی ساده ای داشت، عزم بسیار راسخی برای شهادت داشت. اخلاقش طوری نبود که در مورد کارهایش با کسی صحبت کند، بدون ریا کارهارو انجام میداد طوری که کسی نفهمه، در اموری که گیر میفتادم بنده را نصیحت می کرد.
🍃دختر بچه ایی را از طریق کمیته امداد تحت پوشش قرار داده بود و هر ماه مبلغی را برای کمک به حسابش واریز می کرد. هرماه واریز می کرد. به من میگفت: « آدم باید از حقوقی که می گیره یه مقداریش رو برای کسانی که نیاز دارند کنار بذاره ، اینا حق اونهاست».سوره معارج آیات 24 و 25
در رابطه با خمس هم بسیار مقّید بود. زمانی که اولین حقوقش واریز شده بود سال خمسی اش نیز فرارسید.
🌸 در منزلش جلسه قرآن برپا میکرد البته نوبت به نوبت بود، فرهاد حافظه بسیار بسیار خوبی داشت. و خیلی تلاش میکرد برای حفظ قران ... ولی وسط کلاس ها رفت سوریه و به شهادت رسید
#شهید_فرهاد_خوشه_بر
شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
🌹بهش گفتم : بابک من به خاطر خانواده ام نمیتونم بیام دفاع از حرم.
🌹گفت : توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود، یکی گفت خانوادم، یکی گفت کارم، یکی گفت زندگیم، این طوری شد که امام حسین علیه السلام تنها موند...
"شهید بابک نوری هریس"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@ShahadatNameOshagh
🌹🍃بخشیدن همسر
💠 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجدهی آخرش، از خدا خواستم به خاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!»
🕊شهیدمجیدکاشفی
📙فرهنگنامهشهدایسمنان، جلد۸، صفحه۱۰۶
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
روز عملیات والفجر ۸ گردان های ما رفتند تا آن طرف اروند مستقر شوند.
هنوز خط تثبیت نشده بود و عراقی ها داشتند مقاومت میکردند.
تیربار عراقی چنان به نیروهای ما اشراف داشت که امان بچه ها را بریده بود.
خلیل با بیسیم به یکی از فرمانده گردانها گفت: "سریع حرکت کن و برو موقعیت تیربار عراقی و هر طوری هست خاموشش کن"
فرمانده گردان گفت: "حاجی حواست کجاست مگه میشه به تیربار نزدیک شد؟ توی سنگری نشستی و ... اینجا نیستی که ببینی چه خبرشده"!!
خلیل آن موقع خط مقدم بود نه در سنگر فرماندهی.!!
ساعتی نگذشت که آتش تیربار با دستان خلیل خاموش شد.
#شهید_خلیل_مطهرنیا
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
#شهیــدعلی_پورحبیب🥀
#اسم_نیکو
▫️ظرف ها را از مادر گرفت،
شست و گفت: دستات دیگه حساسیت گرفته مادر.
مادر رفت سراغ غذا که روی اجاق گاز بود.
پسر، دنبال مادر رفت؛
مثل اینکه میخواست به مادر چیزی بگوید.
رفت کنار مادر و خیلی مودب گفت:
مادر چرا اسمم را گذاشتید فرزام؟!
چرا علی نه؟! حسین نه ؟! ...
و ادامه داد که:
آخه آدم با شنیدن فرزام یاد هیچ انسان خوبی نمیافته!
من اصلا صاحب نامم رو نمیشناسم که بهش افتخار کنم!
از همان روز به بعد بود که همه علی صدایش میزدند.
📚آب زیر کاه، ص 37
💔#دورفیق_دوشهید
دو رفیق؛ دو شهیـــ🕊ـــد...
همه جا معروف شده بودن به
باهم بودن
تو جبهه اگه از هم جداشونم
میکردن آخرش ناخواسته و
تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم
خبر شهادت علی رو که آوردن، مادر محمد هم دو دستی تو سرش
میزد و میگفت:"بچم!!!"
اول همه فکر میکرن علی روهم
مثل بچش میدونه، به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علی رو دلداری بدی
همونجوری که های های اشک میریخت گفت:
"زانوهای محکم کجا بود؟!
اگه علی شهید شده مطمئنم
محمد منم #شهید شده اونا محاله
از هم جدا بشن
عهد بستن آخه مادر...
عهد بستن بدون هم پیش سیدالشهدا نرن
مامور سپاهی که خبر آورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی نوشته شده بود خیره مونده بود...
#شهید_سیدمحمد_رجبی🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh