بهانههای دلم با تعریفای سید دوباره شروع کردن و دلم بیشتراز قبل خلوت کردن رو میخواست..
روز بعداینکه بامادرم رفتیم قرارشد بعد شام همه برای وداع بریم حرم.. خیلی برام سنگین بود.. دیگه آخرین شب و آخرین زیارت و آخرین دیدارم بود..💔
بد بهم ریخته بودم .. به حدی بعضی جاها متوجه مادرم نمیشدم و دلم فرار میخواست و به کنج از حـرم..💔
بعد از دعا و روضه خوانی حاجی، قرار شد هر کی میخواد بره هتل و هر کسی میخواد تا نماز صبح بمونه..
حرکتمون به #ایران بعد از نماز صبح بود.. و هر چقدر ساعت به صبح نزدیکتر میشد حالم طوفانیتر میشد..
مادرم رو همراه بعضی از زائرا فرستادم هتل و خودم موندم حرم..
قدم زدنم شروع شد.. مثل آوارهها نگاه گنبد میکردم و توی بینالحرمین با بغضی که داشت راه نفسم رو میگرفت، قدم میزدم.. دیگه طاقت نیاوردم و رفت داخل حرم.. نه اشکم میومد نه حرفم ولی دلم داشت میترکید و بغضی که دیگه داشت درد میگرفت..
تا رسیدم به ضریح و دستم پنجه شد توی شبکههاش و چشمم خورد به قبر آقا داخل ضریح ، بغضـم ترکید و اشکام دیگه به چشمام امون ندادن..
حال داغونم طوفانش رو به راه انداخت و با آقا کنار ضریح خلوتش گرفت.. بشهدا گفته بودم برید دعا کنید یادم بره که میخوام شکایتتون رو به آقا بکنـم.. تمام سفر یادم رفته بود هیچی از اون موضوع و درد یادم نبود تا اون لحظه کنار ضریح همچی یادم اومد.. زبان باز کردم و شکایت همه رو پیش آقا کردم.. گفتـم همه حتی شهدا ، حتی فلانی شهید و بهمان شهید تنهام گذاشتن ، تو اوج دردم.. گفتم یا حلش کنن یا میام پیش شما و همچی رو میگـم.. و گفتم و گفتم و گفتم و زار زدم..
گفتم میشه خودت جور همشونو بکشی؟! فقط تو منو خواستی و دوباره بغلم کردی پس بیا و خودت جور همه رو بکش جور تمام تنهاییهامو .. بیا و رهام نکن دستامو بگیـر ، بیا یکاری کن بشم مال خودت ..💔
حرم خلوت بود و نمیدونم چقدر کنار ضریح زار زدم.. دلم آروم نمیشد .. تا میفتاد یادم که شب آخره شبِوداعه دوباره داد از چشمام بلند میشد..
همه چیزم امامحسینعلیهالسلام بود، چطور میتونستم دل بکنم و برگردم..!! چطور میخواستم بگم: چون چاره نیست میروم...!! هر جور فکر میکردم برام سخت بود.. رفتن برای وداع با عمو عباسم.. پاهام جان راه رفتن نداشتن.. حالم آشوب بود و انگار میخواست روحم از تنم جدا بشه.. بعد وداع برگشت دوباره پیش آقا..
عقربههای ساعت هم انگار گذاشته بودن دنبالشون و میدویدن.. اذان که شد اوج حال بدم شد.. نمیدونستم باز برمیگردم حرمش یا نه!! و این منو داشت میکشت..
بعد نماز باید برمیگشتـم.. باز کنار ضریح .. باز اشک و التماس.. دلم میخواست دستی روی سرم بکشه و بگه نرو.. بگه بمون.. اما سکوت آقا بود اشک من..💔
قدم به سمت در که برداشتـم همه صداها بجز صدای قلبم قطع شد و هیچ چیزی بجز ضریح نمیدیدم.. کنار در برگشتم و بابغض گفتم: ای بی کفن این شعر اصلش برای توعه ، حالا " چون چاره نیست میروم و میگذارمت ، ای پاره پاره تن بخدا میسپارمت.. 💔
نمیدونم چطور از حرم دل کندم .. تمام مسیر تا هتل رو اشک ریختـم و با آقا در دل حرف زدم.. دیر شده بود و پاهام یاری نمیدادن.. به هر سختی بود خودم رو رسوندم هتل ، آخرین نفری بودم که رسیدم و همه منتظرم بودن..
قیصر راننده اتوبوس که اتوبوس رو روشن کرد دیگه باورم شد که دارم برمیگردم.. چشمامو بستـم و در دلم برای این دلتنگی زار زدم.. و تنها دلگرمی من تسبیح تربت و متبرکی حرم آقام بود که توی مرز ایران هدیه گرفتـم و همون باعث آرامش دلـم شد و آقا به دلم داد و همونجا برات دوباره کربلام رو داد و یک هفته بعد باز برگشتـم حرم..💔🌹
#پایان...
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
یک روز از روزای سرد زمستون بود که برای ثبت سوابق پروندهام رفتم حوزه پیش علیآقا.. تقریبا موقع نماز
#قصههایعلی••✨
✍ فصل زمستان است و چندباری از خاطرات دوستانشهید را که دیدم برایم جالب بود ، هر کدامشان ناخودآگاه به مسئله وضو و سردی و زمستان اشاره کردند. حتم دارم خودشان هم متوجه این موضوع نشدند.. این خبر از مهمی میدهد که خوب است شمارا هم آگاه کنم.
( علیآقا گام به گام این خاطرات بودند و یاری دادند.. یادم هست یک شب خیلی دلمشکست که بعضی از دوستان علیآقا کمک نمیدهند، پایان تمام متنها نوشتم #ادامهدارد... آنشب گفتم یعنی علیآقا اینبار بنویسم #پایان؟؟ یعنی آن ادامهدارد آخر را پاک کنم؟؟
چشمهایم پراز اشک بود ، شاید دلمشکسته بود شاید هم گلایه بود ، شاید دلتنگی، نمیدانم اما صدایی گفت: #علینمیگذاردتمامشود ، علی ادامهمیدهد ، #علیادامهدارد.. علی زندهاست تا اینجا را خودش آورده ازاین به بعد هم خودش میرساند..
- میدانم همهتان میدانید اما خواستم یادآوری کنم: #شهدازندهاند.. #شهدامیدانند و #شهدامیبینند..✨
و هرچیزی که درمورد آنها باشد را قطعا خودشان به دست گرفتهاند و من و حتی راویان #قصههایعلی همه وسیلهای بیش نیستیم.. همه چیز دست خود شهیداست. حتی پایان و ادامهدارد خاطرات🌹✨
#ادامهدارد...♥️
#شهیدمدافعامنیتمهندسعلینظری
#روحششادویادشگرامی🌹
🚫 برایاینپست #کپیبدونلینککانالجایزنیست
@Shahadat1398🕊
و گاهی چه غمگینانه...
حس میکنم زندگی رو چقدر بلد نیستم...!
و به پایان فکر میکنم. #پایان هر چیزی..
ما به زودی پیروزی غزه و مردمش را گرامی میداریم.
#سخنرانیسیدحسننصرالله
#پایان