eitaa logo
🕊|شهادت نامه|🕊
123 دنبال‌کننده
101 عکس
25 ویدیو
0 فایل
﷽ شهادت به خون و تیر و ترکش نیست،آن روز که خدااا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم،شهید شده ایم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://harfeto.timefriend.net/16309692469387 میشنوم حرفاتون رو... ارتباط با ما @seyed_mostafa65
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹 ومعنویت✨ زندگی شهید یوسف الهی سراسر معنوی بود. به عبادت اهمیت فراوانی می داد و هیچ چیز مانع ارتباطش با خدا نمی شد.🌹 به تمام نیروهایش عشق می ورزید و مانند یک پدر برایشان دلسوزی می کرد.🍃 هر وقت بچه ها برای شناسایی می رفتند آنها را تا ابتدای محور همراهی می کرد و همان جا منتظرشان می نشست تا بر گردند🌹 یک شب در منطقه مهران؛ من، "محمدحسین" و یکی دیگر از بچه ها به نام سید محمود برای شناسایی رفته بودیم.🍃 سید محمود جلو رفت و من و "محمدحسین" بالای رودخانه گاوی منتظرش ماندیم.🌹 سید حدود دو ساعت دیر کرد. در این فاصله "محمد حسین"به گوشه ای رفت و سرگرم نماز و عبادت شد.🍃 این حالت او خیلی برایم عجیب بود که هیچ وقت، حتی در منطقه خطر نیز از عبادت و راز و نیاز با خدا غافل نمی شد.🌹 رفتار و کردار او به گونه ای بود که لحظه به لحظه زندگی اش و جزء به جزء حرکاتش انسان را به یاد خدا می انداخت🍃 راوی: محمدعلی کارآموزیان شهداباصلوات🌷 @ZendegiShohadayii
🌹🌹 توسل به ائمه اطهار: شهید یوسف الهی با اینکه از لحاظ سنی جوان بود اما مانند یک پدر برای بچه‌های اطلاعات زحمت می کشید 🌿 به غذایشان رسیدگی می کرد ،مراقب نماز و عبادات شان بود، ماموریت هایشان را زیر نظر می‌گرفت و خلاصه مانند یک پدر دلسوز احساس مسئولیت داشت و از آنها مراقبت می کرد🌹 وقتی قرار بود بچه ها برای شناسایی بروند خودش قبل از همه می‌رفت و محور را بررسی می‌کرد بعد بچه‌ها را تا اواسط راه همراهی می‌کرد و محور را تحویلشان می‌داد🌿 تازه بعد از این که گروه به طرف دشمن حرکت می‌کرد می‌آمد و اول محور منتظر می نشست گاهی کنارآب،گاهی روی تپه یا هر جای دیگری فرق نمی‌کرد ساعتها منتظر می‌مانند تا برگردند🌹 وقتی کار شناسایی طول می‌کشید و یا اتفاقی برای بچه ها می افتاد که با تأخیر برمیگشتند، مثلاً به سنگر کمین برمی خوردند،یا عراقی ها می دیدنشان یا راه را گم می‌کردند و یا هر اتفاق دیگر🌿 در همه این احوال محمدحسین از جایش تکان نمی‌خورد و با توجه به سختی انتظار کشیدن مدت‌ها با دلشوره و نگرانی می نشست و چشم به راه می‌دوخت🌹 بارها شنیدم که می گفت وقتی بچه‌ها به شناسایی می روند برای سلامتی و موفقیت شان به ائمه اطهارعلیه السلام متوسل می‌شوند و تا بر گردن به دعا و ذکر می نشینند و منتظر شان می شوند🌿 زمانیکه حادثه برای یکی از بچه ها رخ می‌داد محمدحسین مثل مرغ سرکنده می‌شد خودش را به آب و آتش میزد،تااو را نجات دهد هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می داد و تا زمانی که موفق نمی‌شد آرام نداشت🌹 🌙 🕊 @ZendegiShohadayii
🌹 محمدحسین🌹 👇 مدتی بود که محمدحسین تصمیم گرفته بود اصلاح کردن را یاد بگیرد👌 یک بار آمد و به بچه ها گفت هرکس می‌خواهد سرش را اصلاح کند بیاید😍 من تازه کارم ..می خواهم یاد بگیرم .. آن روز تعدادی از بچه‌ها از جمله خودمان آمدیم و سرمان را اصلاح کرد خب کارش هم بد نبود از آن به بعد دیگر محمدحسین همیشه قیچی و شانه همراهش بود😅 از اینکه می توانست کاری برای بچه ها بکند خیلی لذت می برد 👌 هر وقت فرصتی پیش می‌آمد و کسی به او مراجعه می‌کرد با ذوق و شوق سرش را اصلاح می‌کرد ... تا زمانی که من مجروح شده بودم و به خاطر جانبازی در آسایشگاه بستری بودم ..به ملاقات می آمد و موهای سرم را کوتاه می‌کرد 🌷 یادمه یک بار موهای زیادی دوروبر ریخته بود بعد از اینکه سرم را اصلاح کرد خواستم موها را جمع کنم نگذاشت و ناراحت شد ... گفتم :حداقل بگذار موهای سر خودم راجمع کنم جارورا گرفت(گفت من خودم باید این کار را انجام بدهم🌹 و آخر هم نگذاشت... دلش می خواست زحمتی که می کشید خالصانه باشد و تمام و کمال خودش انجام دهد😔 🌷هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست🌷 🌷 نه هر که سر بتراشد قلندری داند🌷 . @ZendegiShohadayii