🌹#خاطرات_محمدحسین🌹
#عرفان ومعنویت✨
زندگی شهید یوسف الهی سراسر معنوی بود. به عبادت اهمیت فراوانی می داد و هیچ چیز مانع ارتباطش با خدا نمی شد.🌹
به تمام نیروهایش عشق می ورزید و مانند یک پدر برایشان دلسوزی می کرد.🍃
هر وقت بچه ها برای شناسایی می رفتند آنها را تا ابتدای محور همراهی می کرد و همان جا منتظرشان می نشست تا بر گردند🌹
یک شب در منطقه مهران؛ من، "محمدحسین" و یکی دیگر از بچه ها به نام سید محمود برای شناسایی رفته بودیم.🍃
سید محمود جلو رفت و من و "محمدحسین" بالای رودخانه گاوی منتظرش ماندیم.🌹
سید حدود دو ساعت دیر کرد. در این فاصله "محمد حسین"به گوشه ای رفت و سرگرم نماز و عبادت شد.🍃
این حالت او خیلی برایم عجیب بود که هیچ وقت، حتی در منطقه خطر نیز از عبادت و راز و نیاز با خدا غافل نمی شد.🌹
رفتار و کردار او به گونه ای بود که لحظه به لحظه زندگی اش و جزء به جزء حرکاتش انسان را به یاد خدا می انداخت🍃
راوی: محمدعلی کارآموزیان
#یادونام شهداباصلوات🌷
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
@ZendegiShohadayii
🌹#خاطرات_محمدحسین🌹
توسل به ائمه اطهار:
شهید یوسف الهی با اینکه از لحاظ سنی جوان بود اما مانند یک پدر برای بچههای اطلاعات زحمت می کشید 🌿
به غذایشان رسیدگی می کرد ،مراقب نماز و عبادات شان بود، ماموریت هایشان را زیر نظر میگرفت و خلاصه مانند یک پدر دلسوز احساس مسئولیت داشت و از آنها مراقبت می کرد🌹
وقتی قرار بود بچه ها برای شناسایی بروند خودش قبل از همه میرفت و محور را بررسی میکرد بعد بچهها را تا اواسط راه همراهی میکرد و محور را تحویلشان میداد🌿
تازه بعد از این که گروه به طرف دشمن حرکت میکرد میآمد و اول محور منتظر می نشست
گاهی کنارآب،گاهی روی تپه یا هر جای دیگری فرق نمیکرد ساعتها منتظر میمانند تا برگردند🌹
وقتی کار شناسایی طول میکشید و یا اتفاقی برای بچه ها می افتاد که با تأخیر برمیگشتند، مثلاً به سنگر کمین برمی خوردند،یا عراقی ها می دیدنشان یا راه را گم میکردند و یا هر اتفاق دیگر🌿
در همه این احوال محمدحسین از جایش تکان نمیخورد و با توجه به سختی انتظار کشیدن مدتها با دلشوره و نگرانی می نشست و چشم به راه میدوخت🌹
بارها شنیدم که می گفت وقتی بچهها به شناسایی می روند برای سلامتی و موفقیت شان به ائمه اطهارعلیه السلام متوسل میشوند و تا بر گردن به دعا و ذکر می نشینند و منتظر شان می شوند🌿
زمانیکه حادثه برای یکی از بچه ها رخ میداد محمدحسین مثل مرغ سرکنده میشد خودش را به آب و آتش میزد،تااو را نجات دهد هر کاری از دستش برمیآمد انجام می داد و تا زمانی که موفق نمیشد آرام نداشت🌹
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
@ZendegiShohadayii
🌹#خاطرات محمدحسین🌹
#سلمانی 👇
مدتی بود که محمدحسین تصمیم گرفته بود اصلاح کردن را یاد بگیرد👌
یک بار آمد و به بچه ها گفت هرکس میخواهد سرش را اصلاح کند بیاید😍
من تازه کارم ..می خواهم یاد بگیرم ..
آن روز تعدادی از بچهها از جمله خودمان آمدیم و سرمان را اصلاح کرد
خب کارش هم بد نبود از آن به بعد دیگر محمدحسین همیشه قیچی و شانه همراهش بود😅
از اینکه می توانست کاری برای بچه ها بکند خیلی لذت می برد 👌
هر وقت فرصتی پیش میآمد و کسی به او مراجعه میکرد با ذوق و شوق سرش را اصلاح میکرد ...
تا زمانی که من مجروح شده بودم و به خاطر جانبازی در آسایشگاه بستری بودم ..به ملاقات می آمد و موهای سرم را کوتاه میکرد 🌷
یادمه یک بار موهای زیادی دوروبر ریخته بود بعد از اینکه سرم را اصلاح کرد خواستم موها را جمع کنم نگذاشت و ناراحت شد ...
گفتم :حداقل بگذار موهای سر خودم راجمع کنم
جارورا گرفت(گفت من خودم باید این کار را انجام بدهم🌹
و آخر هم نگذاشت...
دلش می خواست زحمتی که می کشید خالصانه باشد و تمام و کمال خودش انجام دهد😔
🌷هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست🌷
🌷 نه هر که سر بتراشد قلندری داند🌷
.
#سردار_دلها
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
@ZendegiShohadayii