eitaa logo
【✧شَـہیـدْعیسۍٰعَلۍبُـرْجۍ✧】
178 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
◈↜القناة ↜الشهيد المدافع عن مرقد السيدة زينب عليه السلام┇ ↜شهيد عيسى علي برجي┇ یابِنتَ مُرتَضي••شَبابُنا لَکِ الفِدا┇🕊 ⊙موالید برج البرجانة↜1997/2/21 ⊙إستشهد في↜2020/2/28
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی برای خدا باشی، تو را آنقدر مشهور می کند که عالم تو را بشناسد... ثمرۀ اخلاص و معامله با خدا این است. ❤️ |• •| ░♡•ڪانال‌شَہیدعیسےٰعَلےبُرجي♡░ ┊🕊• @Shaheed_issaali_bourji •┊
【✧شَـہیـدْعیسۍٰعَلۍبُـرْجۍ✧】
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 معجزه‌اذان مثل بازجو ها پرسیدم : اسمت چیه ، در چه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش
۱📚 معجزه اذان اشک در چشمانش حلقه زد‌ . با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم سریع ترجمه کرد : به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید . به ما گفته بودند برای اسلام به ایران حمله میکنیم و با ایرانی ها می‌جنگیم . باور کنید همه ما شیعه هستیم . ما وقتی می‌دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند خیلی در جنگیدن با شما تردید کردیم . صبح امروز وقای صدای اذان رزمنده شما را شنیدم که با صدای رسا و بلند اذان گفت ، تمام بدنم لرزید . وقتی نام امیرالمؤمنین(ع) را آورد با خودم گفتم : تو با برادران خودت می‌جنگی . نکنه مثل ماجرای کربلا ... دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی‌داد. دقایقی بعد ادامه داد : برای همین تصمیم گرفتم تسلیم شوم و بار گناهم را سنگین تر نکنم . |• •| ░♡•ڪانال‌شَہیدعیسےٰعَلےبُرجي♡░ ┊🕊• @Shaheed_issaali_bourji •┊
【✧شَـہیـدْعیسۍٰعَلۍبُـرْجۍ✧】
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 معجزه اذان اشک در چشمانش حلقه زد‌ . با گلویی بغض گرفته شروع به صحبت کرد و مترجم
۱📚 معجزه‌اذان لذا دستور دادم کسی شلیک نکند . هوا هم که روشن شد نیروهایم را جمع کردم و گفتم : من میخواهم تسلیم ایرانی ها شوم . هر کس میخواهد با من بیاید . این افرادی هم که با من آمده‌اند دوستان هم عقیده من هستند . بقیه نیروهایم رفتند عقب . البته آن سربازی که به مؤدن شلیک کرد را هم آوردم . اگر دستور دهید او را می‌کُشم . حالا خواهش می‌کنم بگو مؤذن زنده است با نه؟! مثل آ های گیج و منگ به حرف های فرمانده عراقی گوش می‌کردم . هیچ حرفی نمی‌توانستم بزنم ، بعد از مدتی سکوت گفتم : آره ، زنده است. با هم از سنگر خارج شدیم . رفتیم پیش ابراهیم که داخل یکی از سنگر ها خوابیده بود . تمام هجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند . نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه می‌کرد . می‌گفت : من را ببخش، من شلیک کردم . بغض گلوی من را هم گرفته بود . |• •| ░♡•ڪانال‌شَہیدعیسےٰعَلےبُرجي♡░ ┊🕊• @Shaheed_issaali_bourji •┊
• • <|💜🌿|> در هوایت بی قرارم روز و شب سر ز پایت بر ندارم روز و شب . . |• •| ░♡•ڪانال‌شَہیدعیسےٰعَلےبُرجي♡░ ┊🕊• @Shaheed_issaali_bourji •┊
- بِسـٰمِ‌رَبِ‌ّٱلْمَھدی؏♥️''
.نشست تو تاکسی دید‌ راننده‌‌ نوار‌‌ِ قرآن‌‌ گذاشته گفت‌: آقا..‌! کسی مُرده..؟! راننده‌‌ با‌ لبخند‌‌ گفت: بله؛ دل‌‌ِ من و شما':)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبحان تلك الإبتسامة سبحان هذه الضحكة التي تحيينا من جديد💛 سبحان الله از این لبخند و این خنده ای که ما را از دوباره زنده میکند💛 {}🌱💛.🦋 |•💛کانال السیـد حسـن نصـرالله💛•| ♡سید المقاومة♡ @SeyedHassan_nasrallah