eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.6هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم تبادل : @oohhaoo .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴حتمااا مطالعه شود در این آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده بود.✨معنوی تر شده بود. یک شب از برادرم سوال کردم چطور اینقدر تغییر کردی؟ گفت: کتابی هست به نام معراج السعاده. واقعاً اگر کسی می خواهد به معراج برسد یا به سعادت برسد باید هر شب یک صفحه از این کتاب را بخواند.📗 بعد کتاب خودش را آورد و از روی کتاب برای ما می خواند و می گفت به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید. مثلاً یک شب می گفت: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی می خواهید بزنید فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه؟! بی دلیل حرف نزنید که خیلی از صحبت های ما به گناه و دروغ و ... ختم می شود.🗣 شب بعد در مورد شوخی و خنده زیاد حرف زد. اینکه در شوخی ها کسی را مسخره نکنیم. افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهیم. ❌ البته خودش هم قبل از همه، این موارد را رعایت می کرد. شب دیگر در مورد این صحبت کرد که در کوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید. با صدای بلند در جلوی نامحرم حرف نزنید. سعی کنید سر به زیر باشید. اگر با نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کند، حیا و عفت او از دست می رود. گوهر یک زن در حیا و عفت اوست.✅ روز بعد به میدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداری وسایل لازم برای عراق را تهیه کند. آن شب وقتی به خانه آمد یک هدیه برای ما آورده بود. کتاب معراج السعاده را به ما هدیه داد.🛍 هنوز این کتاب را داریم و به توصیه هادی آن را می خوانیم و سعی در عمل کردن آن داریم. 📔 @ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
خواهر شهید بعد از شهدای حادثه آتش سوری مسجد ارک🔥یک بار هادی گفت می‌آیی برویم مسجد ارک؟ گفتم آره می‌آیم من اصلا تا به حال داخلش هم نیامده‌ام. ما را با موتور برد و عزاداری کردیم. وقتی برگشتیم دیدم چهره هادی خیلی برافروخته شده است. همه گردنش هم سرخ بود. فهمیدم از شدت منقلب شدن و عزاداری حالش عوض شده است. عزاداری هادی با من فرق داشت. انگار حال دیگری پیدا می‌کرد و این عزاداری خیلی رویش تأثیر داشت».🏴 دوباره مرور خاطرات اشک‌های خواهر شهید را روی صورتش جاری می‌کند و چشم‌هایش گر می‌گیرد و می‌گوید: «آخرین بار که به خانه آمد ماه رمضان امسال بود. به کسی خبر نداده بود می‌آید. از سرکار که آمدم یکههو هادی از پشت دیوار جلوی من پرید و مرا غافلگیر کرد. هنوز لبخندش را یادم است همیشه دنبال این بود که ما را ذوق زده کند»☺️ @ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و از طلاب ایرانی نجف می گفت:‌ صورت هادی خیلی جوش می زد. از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود. پیش یکی دوتا دکتر در ایران رفته بود و دارو استفاده کرد، اما تغییری در جوش های صورتش ایجاد نشد.🙁 آخرشب بود که با هم صحبت کردیم.🌙 هادی حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستی، دیگه برای جوشهای صورتت کاری نکردی؟ هادی لبخند تلخی زد و گفت:‌ یه احتیاجه که این جوش های صورت ما رو نابود کنه!💫 دوباره حرف از شهادت را ادامه داد.من هم به شوخی گفتم: هادی تو شهید شو، ما برات یه مراسم سنگین برگزار می کنیم. بعد ادامه دادم: یه شعر زیبا هست که مداح ها می خونن، می خوام توی تشییع جنازه تو این شعر رو بخونم. هادی منتظر شعر بود که گفتم: جنازه ام رو بیارین، بگید فقط به زیر لب حسین ...هادی خیلی خوشش آمد. عجیب بود که چند روز بعد، درست در زمان تشییع، به یاد این مطلب افتادم. یکباره مداح مراسم تشییع شروع به خواندن این شعر زیبا کرد.🍃 @ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️
هادی در سفر آخری که داشت، خیلی تلاش کرد مادرمان را به نجف ببرد، از پدرمان رضایتنامه گرفت و گذرنامه تهیه کرد🔖 اما سفر فراهم نشد... حالا قسمت اینطور بود که شهادت هادی ما را به نجف برساند. ما در مراسم تشییع و تدفین هادی حضور داشتیم. همه می گفتند که این شهید همه چیزش خاص است. از شهادت تا تشییع و تدفین و... @ShahidMohammadHadiZolfaghari ❤️