#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل8⃣ #شوخ_طبعی
همیشه روی لبش #لبخند بود. نه از این بابت که مشکلی ندارد. من خبر داشتم که او با کوهی از مشکلات در خانواده و... دست و پنجه نرم می کرد که اینجا نمی توانم به آنها بپردازم.
اما هادی مصداق واقعی همان حدیثی بود که می فرماید: مومن #شادی هایش در #چهره اش و حزن و #اندوهش در #درونش می باشد.
تمامی رفقای ما، او را به همین خصلت می شناختند. اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهره ای بود که با #لبخند آراسته شده.
از طرفی بسیار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود. رفاقت با او هیچکس را #خسته نمی کرد. در این شوخی ها نیز دقت می کرد که #گناه از او سر نزند.
یادم هست هر وقت خسته می شدیم، هادی بامحمد کارها و شیطنت های مخصوص به خود، خستگی را از جمع ما خارج می کرد.
[۱]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل8⃣ #شوخ_طبعی
بار اولی که هادی را دیدم، قبل از حرکت برای #اردوی_جهادی بود. وارد مسجد شدم و دیدم جوانی سرش را روی پای یکی از بچه ها گذاشته و خوابیده.
رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجد است، #بلند_شو. دیدم این جوان بلند شد و شروع کرد با من صحبت کردن. اما خیلی حالم گرفته شد. بنده خدا لال بود و با #اَدهاَده کردن با من حرف زد.
خیلی دلم برایش سوخت. #معذرت خواهی کردم و رفتم سراغ دیگر رفقا. بقیه بچه های مسجد از دیدن این صحنه #خندیدند!
چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان وارد شد و این جوان #لال با او همانگونه صحبت کرد. آن شخص هم خیلی دلش برای این پسر سوخت.
ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و آماده حرکت، یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت: #نابودی همه علمای اس...
بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد: نابودی همه علمای اسراییل صلوات
همه #صلوات فرستادیم. وقتی برگشتم باتعجب دیدم آقایی که شعار #صلوات فرستاد همان #جوان_لال در مسجد بود!
به دوستم گفتم: مگه این جوان لال نبود!؟
دوستم #خندید و گفت: فکر کردی برای چی توی مسجد می خندیدیم. این هادی #ذوالفقاری از بچه های جدید مسجد ماست که پسر خیلی خوبیه، خیلی فعال و در عین حال دلسوز و شوخ طبع و دوست داشتنی است. شما رو #سرکار گذاشته بود.
[۲]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل8⃣ #شوخ_طبعی
یادم هست در زمانی که برای #راهیان نور به جنوب می رفتیم. من و هادی و چند نفر دیگر از بچه های مسجد، جزو خادمان دوکوهه بودیم. آنجا هم هادی دست از #شیطنت بر نمی داشت.|😉|
مثلاً یکی از دوستان قدیمی من با #کت و شلوار خیلی #شیک آمده بود #دوکوهه و می خواست با آب حوض دوکوهه وضو بگیرد. هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با #مشت زد توی آب!
سر تا پای این رفیق ما #خیس شد. یک دفعه دوست قدیمی ما دوید که هادی را بگیرد و #ادبش کند.|😡|
هادی با چهره ای #مظلومانه شروع کرد با زبان #لالی صحبت کردن. این بنده خدا هم تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت.|😶|
شب وقتی توی اتاق ما آمد، یکباره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل #بلبل تو جمع ما #حرف می زد!|😂|
[۳]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل8⃣ #شوخ_طبعی
در #دوکوهه به عنوان #خادم راهیان نور فعالیت می کردیم. در آن ایام شوخ طبعی های هادی #خستگی کار را از تن ما خارج می کرد.|☺️|
یادم هست که یک #پتوی بزرگ داشت که به آن می گفت «پتوی اِجکت» یا پتوی #پرتاب!|😳|
کاری که هادی با این پتو انجام می داد خیلی #عجیب بود. یکی از بچه ها را روی آن می نشاند و بقیه دور تا دور پتو را می گرفتند و با حرکات دست آن شخص را به بالا و پایین پرت می کردند.
یکبار سراغ یکی از #روحانیون رفت. این روحانی از دوستان ما بود. ایشان خودش اهل شوخی و مزاح بود. هادی به او گفت: حاج آقا دوست دارید روی این پتو بنشینید؟|🙄|
بعد توضیح داد که این پتو باعث پرتاب انسان می شود. حاج آقا که از خنده های بچه ها موضوع را فهمیده بود، #عبا و عمامه را برداشت و نشست روی پتو.
هادی و بچه ها چندین بار حاج آقا را بالا و پایین #پرت کردند. خیلی سخت ولی جالب بود. بعد هم با یک پرتاب دقیق حاج آقا را انداختند داخل #حوض معروف دوکوهه.|😱|
بعد از آن خیلی از #خادمین دوکوهه طعم این پتو و حوض دوکوهه را چشیدند!
[۴]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari