eitaa logo
شهید مدافع حرم محمد حسن قاسمی
245 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
9هزار ویدیو
32 فایل
کارشناس بیهوشی و مسئول راه اندازی بیمارستانهای میدانی در سوریه که در حین انتقال مجروحین به بیمارستان حلب در حمله تروریستهای تکفیری به آمبولانس به شهادت رسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
ارادت به : فرزند در این باره می‌گوید: من غالباً درد دلها و سئوالاتم را با ایشان مطرح می‌کردم و از ایشان راهنمایی می‌خواستم عمده همه پاسخهای ایشان هم این بود که باید مواظب باشیم "خط را گم نکنیم". می‌گفت معیار ما در تمامی گزینش‌ها و انتخابها اشاره و اراده است و تبعیت از باید در همه جا و در همه حال در وجود ما جاری و ساری باشد. محور دیگر از تأکیدات ایشان ایستادگی بر سر هدف و دفاع از کلمه حق در هر شرایطی بود و می‌گفت این دو هدف در سایه قرار گرفتن در خط اصیل حاصل می‌شود. می‌گفت: حرف را باید گوش کرد و به آن عمل نمود. حالا دیگران و دشمنان هرچه می‌خواهند بگویند و هر دشمنی که دارند بروز دهند، برای دستوراتی غیر از امر جایگاهی قایل نبود. در قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. ما که در نماز قنوت می‌گیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد. اما در قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می‌شنیدم که می‌گفت (اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای) بلند هم می گفت از ته دل! به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید @ShahidMohammadHasanGhasemi
جمعی از خدمت رفته بودیم. تا سخنرانی آغاز شد، دیدم شروع کرد به نوشتن! ریز به ریز نکات سخنرانی رو می نوشت. بهش گفتم: ! این سخنرانی چندین بار از اخبار و تلویزیون پخش می‌شود، بگذار در خانه بنویس، چرا اینجا می‌نویسی؟ گفت: می‌نویسم به خاطر اینکه به محض خروج از این مجلس و مولایم را اجرا کنم. "نمی‌خواهم یک لحظه هم امر مولایم روی زمین بماند!" می‌ترسم وقتی از خدمت مرخص شدم، در راه برگشت اتفاقی برایم بیفتد، آنوقت در حالی از دنیا رفته‌ام که امر رو اجرا نکرده و در فکر اجرایش نبوده‌ام! به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید @ShahidMohammadHasanGhasemi
یک روز رفتم خدمت ، بودم، توسط با حاج آقا ارتباط برقرار کرده بودم و به گفتم که دارم می روم، وقت گرفته‌ام از آقازاده بهاءالدینی. دارم می روم دیدن ایشان، گفت سلام من را به ایشان برسان و به حضرت آقا بگو دلم برایش تنگ شده. گفتم چند وقت است ایشان را ملاقات نکردید؟ گفت: حدود 10 روز. من رفتم قم، رسیدم خدمت خودم تنها بودم و رفتم داخل منزل دستشان را بوسیدم و سلام کردم و نشستم. ایشان به من نگاهی کردند، گویا منتظر بودند که پیغام را برسانم. گفتم که حاج آقا! به شما سلام رساندند، گفتند دلم برای شما تنگ شده. پاسخ که آقازاده شان هم آنجا بود، این بود؛ گفت: شما را می شناسید؟ گفتم حاج آقا فرمانده من است. من چطور نمی شناسمش. گفت شما آقای صیاد را می شناسید؟ با سؤال دوم فهمیدم که حاج آقا به من می خواهد بگوید شما نمی شناسیدش! گفتم: نه آن قدری که شما می شناسید! گفت آقای صیاد را می شناسید؟ گفتم: نه حاج آقا. سه بار از من سؤال کردند و بار سوم گفتم: نه حاج آقا! ایشان به من این را گفت: " یک پارچه نور است!" سه بار تکرار کرد، سه بار خود سوال کرد و سه بار هم خودشان پاسخ سوال خود را دادند و گفتند: سلام من را به ایشان برسان. گفتم: چشم و یک نصیحتی هم به بنده کردند و آمدیم بیرون. برگشتیم و وقتی رسیدیم به تهران به گفتم که همچین سؤالی کرد و چنین جوابی هم دادند و لبخندی زد و بعد اشک در چشمان حلقه زد گفت من را شرمنده نکند! حاج آقا به من خیلی لطف دارد، من را شرم سار نکند! به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید @ShahidMohammadHasanGhasemi