🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣2⃣ #قسمت_بیست_وششم 📖نام
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
7⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهفتم
📖خیلی خوشش امد😍 گفت: قشنگ شدی، ولی #نمی_ارزد شهلا. آخر دو برابر ازش پول گرفته بودم😁 چیزی نگذشت که ثبت نام کرد برود جبهه
-کجا به سلامتی؟
+میروم منطقه
-بااین حال و روزت؟ اخه تو چه ب درده #جبهه میخوری؟ با این دست های بسته.
+سر برانکارد رو که میتونم بگیرم
📖از همان روز اول میدانستم به کسی دل میبندم💞 که ب چیز #با_ارزشی تری دل بسته است. و اگر راهی پیدا کند تا به آن برسد نباید مانعش بشوم. موقع ب دنیا امدن #محمدحسین، اقاجون و مامان، من را بردند بیمارستان.
📖محمدحسین که ب دنیا امد پایش کمی انحراف داشت. دکتر گچ گرفت و خوب شد. دکتر ها چند بار سفارش کرده بودند که اگر امکانش را داریم، برای قلب❤️ ایوب برویم خارج، #ترکش توی سینه ایوب خطرناک بود.
📖خرج عمل قلب خیلی زیاد بود. انقدر که اگر همه زندگیمان را میفروختیم، باز هم کم می اوردیم😔 اگر ایوب تعهد نامه اش را امضا میکرد📝 بنیاد خرج سفر را تقبل میکرد، ایوب قبول نکرد. گفت: وقتی میخواستم جبهه بروم، امضا ندادم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
8⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهشتم
📖برای نماز جمعه های ک رفتم هم همینطور؛ وقتی توی #هویزه خرمشهر هم محاصره بودیم، هیچ کداممان تعهد نداده بودیم⛔️ که مقاومت کنیم. با #اراده خودمان ایستادیم. فرم را نگاه کردم، از امضا کننده برای شرکت در راه پیمایی ها و نماز جمعه و همینطور پناهنده نشدند انجا #تعهد میگرفت.
📖خانه🏡 و زندگی را فروختیم. این بار برای عمل دستش، من و محمدحسین هم همراهش رفتیم. توی فرودگاه🛫 کنار ساکش نشسته بودم ک ایوب امد کنارم ارام گفت: "این ها #خواهر_برادرند". به زن و مردی اشاره کرد که نزدیک میشدند. به هم سلام کردیم.
📖+بنده های خدا زبان بلد نیستند. خواهرش ناراحتی قلبی💔 دارد، خلاصه تا #انگلیس همسفریم. ایوب هم انگلیسیش خوب بود و هم زود جوش بود. برایش فرقی نمیکرد ایران باشیم یا کشور غریب. همین که از پله های هواپیما پایین امدیم گفت: "شهلا خودت را اماده کن ک اینجا هر صحنه ای را ببینی، خودت را کنترل کن...."😉
📖لبخند زد
-من که گیج میشوم، وقتی راه میروم نمیدانم کجا را نگاه کنم؟ جلویم #خانم های انچنانی و پایین پایم مجله های انچنانی. روز تعطیل رسیده بود و نمیشد دنبال خانه بگردیم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_62821942.mp3
6.02M
🎵 #صوت_شهدایی
💠کجایید ای قهرمانان دفاع از حرم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#پیشنهاد_دانلود👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣★❣★❣★❣★❣★❣
#ای_شهیدان🌷
★ای ستاره های آسمانِ #شب_یلدا
★ما زمینیـ🌎ـها
یلدای آرام #امشبمان را
مدیون آشوب وجود شما
#آسمانی_ها🕊 هستیم
★و سرخی خون❣شما
به سان رنگ #انار سرخ
امشب باعث شده تا
⇜زندگی هایمان سبـ🌱ـزتر از همیشه باشد
⇜و طراوات✨ و #آرامش در آن جریان داشته باشد
★❣★برای همیشه #مدیونتان هستیم
#یلداتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌱عشــ♥️ـق آن دارم که تا آید نفس
🌺از جمال #دلبرم گویم فقط
🌱حق پرستم، مقتدایم #مهدی است
🌺تا ابد از #سرورم گویم فقط
#اللهم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁•🌼•🌹•🌼•🍁
جا نمیشود✘
این #خنده ها
در قاب هیچ پنجره ای
#خنده_هایت
تمام دوربین ها 📸
را عاشــ♥️ـق کرده است
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
مداحی آنلاین - تهدیدهای دستگاه ابلیس - حجت الاسلام عالی.mp3
3.15M
♨️تهدیدهای دستگاه ابلیس
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 آشپزی 💞به خودم دلداری می دادم غذا پختن که کاری ندارد. یاد می گیرم. هفته اول ناهار و شام میهمان ما
💟ازدواج #مهدی_باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش♥️ اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد💍 به #جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت #جهاد_سازندگی استان، خدمات ارزندهای برای مردم انجام داد.
💟مهدی در مدت مسئولیتش به عنوان #فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گستردهای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق👹 و غرب انجام داد و بهرغم فعالیتهای #شبانهروزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی💥 تکلیف خویش را در #جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبههها شد.
#سردار_دلها
#شهید_مهدی_باکری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💟ازدواج #مهدی_باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش♥️ اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد💍
2⃣1⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠بنده سی…نیروی دیده بانی هستی؟
🔰مرحله سوم #عملیات «والفجر ۴» بود؛ از پادگان گرمک یک جاده آسفالتهای بود که به سمت پنجوین میرفت و کنار جاده🛣 یک ارتفاعی بود که به آن #کله_قندی میگفتیم.
🔰بالای این ارتفاع #عراقیها مستقر بودند و پایین آن ما یک خاکریزی زده بودیم و قرار بود یک گردان شبانه🌚 روی آن #عملیات کند؛ هوا تقریبا گرگ و میش بود که همه پشت خاکریز مستقر بودیم و منتظر بودیم تا قرارگاه دستور حمله💥 را صادر کند.
🔰ناگهان یک خودروی🚚 تویوتا با چراغ روشن و #نوربالا به سمت گردان مستقر در پشت خاکریز آمد، هرچه همه رزمندگان فریاد زدند که «چراغ را خاموش کن! خاموش کن!» توجهی نکرد🤦♂ تا اینکه آمد و ۲۰ متری ما ایستاد و آنوقت #چراغهای خود را خاموش کرد.
🔰من گفتم الان است که #مهدی_باکری یک کشیده در گوش راننده آن بزند😥 اما آقا مهدی به زبان ترکی به او گفت: الله بنده سی… نیروی دیده بانی هستی⁉️ راننده گفت که «نه نیروی #تدارکات هستم»، آقا مهدی گفت: من فکر کردم نیروی دیدهبانی هستی و داری نوربالا🔦 میزنی که #عراقیها ما را ببینند.
🔰در حالی که این راننده با کار خود ممکن بود به یک #گردان آسیب وارد کند، برخورد آقا مهدی🌷 با وی همینگونه بود و از طرفی نیز برای دیگران درس بود که در هر شرایطی بتوانند #خونسردی خود را حفظ کنند👌 آقا مهدی همیشه یک چهره ساده و #بیتکلف، همراه با یک لباس ساده داشت و در هر جمعی که بود، کسی نمیفهمید که وی #فرمانده_لشکر است.
#شهید_مهدی_باکری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷حسین همدانی🌷 •ولادت۲۴ آذر ۱۳۲۹ آبادان •شهادت ۱۶ مهر ۱۳۹۴ #حلب 🔹معروف به #حبیبِ_سپاه فرمانده نظامی
#اخلاق_شهدایی 🌷
🔸همہ میخندیدند و میگفتند: اینجا #هتل_همدانی است، یعنی اینقدر با همہ خودمانی، صمیمی💖 و راحت بودند.
🔹هر ڪسی هر ڪار و #مشکلی داشت، اولین جایی ڪه میآمد، منزل ما🏡 بود و ایشان هم با رویی #خوش برخورد میڪرد.
🔸با آن همہ خستگی😪 ڪه از سرڪار میآمد، اگر #میهمان در خانہ بود، یڪ وقت تا ساعت یڪ یا دو مینشست. گرم و صمیمی بود و هر چہ در خانہ بود، با جان و دل در اختیار همہ میگذاشت👌 اینطور نبود ڪه خودش را برای ڪسی بگیرد و یا در جمعی از #خود حرفی بزند❌
#حبیب_حــرم🌷
#شهید_حسین_همدانی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۱۴۱ استاد پرهیزگار .MP3
1.02M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه انعام✨
#قرائت_صفحه_صدوچهل_ویکم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#در_محضر_شهید 4⃣4⃣ اگر ما در راه امام زمان(عج) نباشیم بهتر است #هلاڪ شویم و اگر در راه امام زمانمان
#در_محضر_شهید 5⃣4⃣
🌷خدا کند که حکومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد، چون انحراف، خیانت به خون شهـداست. بگذاریـد بگوینـد حڪومت دیگرے هم به جز حڪومت علی (ع) بود به نام خمینـی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد، ما از سرنگونی نمیهراسیم، بلکہ از انحـراف میترسیم.🌷
#سردار_شهید
#شهید_غلامعلی_پیچک🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #کلیپ_تصویری
#شهیدی که به خواب
هر کس می آمد شهید میشد
به خواب استاد #پناهیان هم آمد
اما چه شد که...
🎙 راوی : حجه الاسلام پناهیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍به وقت شهادت ❣✨بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج
💠گفت و گو با شهید در عالم رویا
📝روایت خواندنی #همسر_شهید مدافع حرم «ابوالفضل شیروانیان»
🌷هنوز دوستهایش نیامده بودند تا #نحوه_شهادت ابوالفضل را بگویند. نمیدانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است⁉️ یک شب خوابش را دیدم.
🌷گفتم: #ابوالفضل چرا دیر کردی؟
گفت: کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب میدادم. گفتم: از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد💔 داشتی؟ گفت: راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت: بایست👤 ایستادم.
🌷پرسیدم: «چرا ایستادی؟» گفت: در غربت یک #آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم✅ گفت: پس بنشین. گفتم: سرم سنگین است، گفت: ابوالفضل سرت را روی #پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم👥
🌷بلند شدم، دیدم در یک باغ بزرگ🌳 پر از میوه ایستادیم. به من گفت: آقا ابوالفضل چند تا از این #میوهها بخوری سر دردت🤕 خوب میشود. منم تعدادی میوه خوردم.بعد هم رفتیم و #تمام.
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 152 #ولایت 11 #استاد_پناهیان🔻 ✅ یکی از بهترین راه های زمین زدن هوای نفس، 👈 روض
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 153
#ولایت 12
#استاد_پناهیان🔻
🌠 " #توبۀ_حقیقی"
🌺 زمانی میشه حقیقتاً #توبه کنیم که دستورات خدا رو الطاف خدا بدونیم"💞
⭕️اونوقت هر دستوری از خدا رو که گوش نکنیم
👈 درواقع یکی از الطاف خدا رو پس زدیم و این شرمندگی و توبۀ واقعی رو برای ما رقم میزنه....😓
✅🏅توبه واقعی مال این گروه هست چون با #معرفت_عمیق دارن توبه میکنن❤️👌
✔️ درجۀ پایین تر توبه مال کسانی هست که "عذاب جهنم" رو میبینن😰🔥🔥🔥
✔️ درجۀ پایین تر از این هم مال کسانی هست که "عالم قبر" رو میبینن....
👈 یعنی کسی که "لحظۀ جون دادن و داخل قبر شدن" رو ببینه و با حسرت فراوان بگه:
به #هواپرستی هایی که کردم نمی ارزید.....
😭😓
☑️ مرحلۀ پایین تر از این مرحله هم اینه که "آدم شبِ قدر رو در نظر بگیره
و بگه خدایا مقدّرات سال جدیدم رو مثل سال گذشته ام قرار نده....."😥😢
✅🌹 و همونطور که گفتیم، "عالی ترین نوع توبه اینه که در مقابل اطاعت از خداوند متعال، اطاعت از #هوای_نفس خودت رو خیلی زشت بدونی ...." 💖
بعد از یه مدت از هواپرستی متنفر میشی😌
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_61341263.mp3
3.91M
⏯پادكست
🎧با موضوع #سبک_زندگی_منتظران
1⃣0⃣
🎤استاد #ملایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 برشی از کتاب #خدای_خوب_ابراهیم: 🌸 تو اوج درگیری و عملیات بودیم. شرایط خیلی سخت و روحیه نیروهای ما
برشی از کتاب #خدای_خوب_ابراهیم
🔰از بزرگان محل و مسجد ماست. کنارش نشستم و گفتم از #ابراهیم برایم بگو. سکوت کرد. چشمانش خیس شد و گفت: جوان بودم. محیط فاسد قبل ازانقلاب. میخواستم کار را رها کنم. میخواستم به دنبال هرزگی بروم و...
🔰آن روز سرکار نرفتم. ابراهیم هم سر کار نرفت. چون تا ظهر با من در خیابان راه رفت و حرف زد تا مرا هدایت کند. صاحب کار من که از بستگانم بود، دنبالم آمده بود. یکباره مرا دید. جلو آمد و یک کشیده محکم در صورت ابراهیم زد!
🔰فکر کرده بود او باعث گمراهی من است! اما ابراهیم برای خدا #صبر کرد. صبر کرد تا توانست مرا آدم کند. مرد صورتش خیس خیس شده بود و با سکوتش این آیه را فریاد می زد:
وَلِرَبِّکَ فَاصْبِرْ
و بخاطر پروردگارت صبر کن (مدثر/7)
📚 خدای خوب ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺یادم میاد مقداری از #موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود. هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دیدآ
💠حال و هوایِ نمازهایِ آخر
📿آقاسجاد نمازهایش را با #توجه و دقت بسیار میخواند. هرچه زمان بیشتر میگذشت نمازهایش❣ عاشقانهتر میشد. هیچ عجلهای برای تمام کردن نمازش نداشت. حتی در ضیق وقت!
📿همیشه در مسیر رشد بود. مثلا اوایل، خود را مقید به نماز #غفیله کرده بود. کمکم نمازهای نافلهی دیگر. تا جایی که تمامی نمازهای نافله را میخواند. اهل نافلهی #شب بود. حتی در سختترین ماموریتها.
📿یک مدتی بود که میدیدم در نمازهای شبش #گریه میکند و حالات خوشی دارد. کمکم این حال خوشش به نمازهای یومیه هم رسید. بعضی اوقات در نمازهای واجب و یومیهاش هم #اشک میریخت.😭
🕊بوی #رفتنش میآمد... اما نمیخواستم رفتنش را #باور کنم، درست مثل کسی که خودش را بهخواب زده باشد...!
📚 ساقیان حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهشتم 📖ب
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣2⃣ #قسمت_بیست_ونهم
📖با همسفرهایمان یک #اتاق را گرفتیم وبینش یک پرده آویزان کردیم. چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم، با پولی که داشتیم ایوب زیاد نمیتوانست بستری🛌 بماند، ناگهان در زدند.
📖ایوب پشت در بود، با سر و صورت کبود و خونی😱جیغ کشیدم "چی شده ایوب؟" اوردمش داخل خانه
+هیچی، #کتک خوردم
هول کردم
_از کی؟ کجا⁉️
+توی راه #منافق ها جمع شده بودند، پلاکارد گرفته بودند دستشان ک مارا توی ایران شکنجه میکنند. من هم رفتم جلو و گفتم دروغ می گویید؛ که ریختند سرم.
📖استینش را بالا زدم
-فقط همین؟
پلک هایش را از درد به هم فشار میداد😣
+خب قیافه م هم تابلو است ک #بسیجی_ام، و خندید😄
دستش کبود شده بود. گفتم: باز جای شکرش باقی است قبل از عمل اینطور شدی.
📖ایوب بالاخره بستری شد و عمل شد
خدا رو شکر عمل موفقیت امیز👌 بود
چند روز بعد با ایوب رفتیم شهر را بگردیم میخواست همه جای #لندن را نشانم بدهد. دوربین📸 عکاسیش را برداشت.
📖من هم #محمدحسین را گذاشتم داخل کالسکه و چادرم را سرم کردم و رفتیم. توی راه بستنی خریدیم؛ تنها خوراکی بود که میشد با خیال راحت خورد و نگران حلال و حرامش نبود.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh