eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
202030_1722807772.mp3
3.83M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۶۳ 🎤 استاد 🔸«همه ما مسئولیم»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سلام عرض ادب🙋‍♂ خدمت تمامی شما بزرگواران و خیرین غدیری 💚 به لطف بزرگواران و تونستیم مراسمی باشکوه💪 و بی سابقه به مناسبت غدیر برگزار کنیم 😍 از مراسممون😇 گرفته تا پخش ۶۰۰ پرس غذای گرم در حاشیه شهر و ۱۴۰ پرس در هیئت محبان جواد الائمه (علیه السلام) به کمک شما بزرگ 😍🙏 باتشکر از همه که در برگزاری هرچه بهتر این عید بزرگ مارا کمک کردند 🌹 یاعلی (علیه السلام)
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید علی حیدر حیدری🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃میگفتند شهادت شوخی نیست. ما که لیاقت شهادت نداریم. پس آرزویش را هم نکنیم اما، مگر همه قصه ها از یک شروع نمی شوند؟ 🍃آری شهادت شوخی نیست، خاصِ خداست. قلبت را بو میکنند، بوی دنیا که بدهد بوی ماند و حرص و طمع که داشته باشد رهایت میکنند. 🍃انگار او هم آرزوی شهادت داشت و آرزوهایش او را به سوی معبود کشاند. تنها قطعه عکسی از او، نه خاطره ایی که بماند و نه سر سوزن حرفی فقط این نام اوست ک بر تاریخ حک شده است♥️ 🍃علی حیدر حیدری، ، نهم مرداد سال ۴۸ چشم به جهان گشود و یازدهم اردیبهشت سال ۶۷ چشم از جهان فرو بست. تا ابتدایی بیشتر نخواند و بعد از آن به عنوان وظیفه کمیته در جبهه حضور پیدا کرد و در نهایت بر اثر برخورد گلوله هنگام آموزش نظامی باران رحمت الهی شامل حالش شد و به شهادت رسید🕊 ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ مرداد ۱٣۴٨ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ اردیبهشت ۱٣۶٧ 📅تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سنندج 🥀مزار شهید : فیروز آباد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
_رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود... اومد طرف مـݧ و بالبخند سلام کرده یہ دستہ گل وگرفت سمت مـݧ _با تعجب بہ بچہ ها نگاه کردم زیر زیرکے  نگاهموݧ میکردݧ و میخندیدݧ جواب سلامشو دادم وگفتم:بابت؟؟؟ چند قدم رفت عقب و گفت بابت امروز ک قراره چهره ے منو بکشید اما... _دیگہ اما نداره اسماء خانم لطفا قبول کنید ایـݧ گل ها رو هم بگیرید اگہ قبول نکنید ناراحت میشم _گل هارو ازش گرفتم یہ دستہ گل قرمز بزرگ گل و گذاشتم رو صندلے  و کاغذو تختہ شاسے و برداشتم رامیـݧ کلےذوق کرد و پشت سرهم ازم تشکر میکرد _خندم گرفتہ بود بچہ ها ازموݧ دور شدن و هر کس ب کارے مشغول بود فقط مـنو رامیـݧ موندیم ب صندلے روبروم ک ۵-۶متر با صندلے مـݧ فاصلہ داشت اشاره کردم وازش خواستم اونجا بشینہ و در سکوت شروع کردم ب کشیدݧ رامیـݧ شروع کرد بہ حرف زدن اسماء خانم میدونید گل رز قرمز نشانہ ے علاقست؟؟؟ _با سر حرفشو تایید کردم وقتے بہ یہ نفر میدے ینے بهش علاقہ دارے بہ روے خودم نیوردم و خودمو زدم ب اوݧ راه مـݧ دانشجوے عکاسے هستم و ۲۳سالمہ وقتے مینا گفت یکے از دوستاش استعداد فوق العاده اے تو طراحے داره مشتاق شدم ک ببینمتوݧ شما خیلے میتونید ب مـݧ کمک کنید _حرفشو قطع کردم و گفتم: ببخشید میشہ حرف نزنید شما نباید تکوݧ بخورید وگرنہ من نمیتونم بکشم. بلہ بلہ چشم.معذرت میخوام نیم ساعت بعد کارم تموم شد رامیـݧ هم تو ایـݧ مدت چیزے نگفت ب نقاشے یہ نگاهے کردم خیلے خوب شده بود از جاش بلند شد و اومد سمتم تختہ شاسے و ازم گرفت و با اخم نگاهش کرد بعد تو چشام نگاه کرد و گفت:ایـݧ منم الان؟؟ _با تعجب گفتم بله شبیهتوݧ نشده؟؟ خوب نشده؟؟ خندید و گفت: ینے قیافہ ے مـݧ انقد خوبه؟! واے عالیہ کارت اسماء مینا الکے  ازت تعریف نمیکرد تشکر کردم و گفتم محمدے هستم خندید و گفت ݧ هموݧ اسما خوبہ انقد سروصدا کرد ک بچہ ها دورموݧ جم شدݧ و کلے سر و صدا کردݧ و از نقاشے تعریف میکردن. _و در گوش هم یہ چیزایے میگفتـݧ کلے ذوق کردم و از همشوݧ تشکر کردم هوا کم کم داشت تاریک میشد وسایلمو از روے صندلے برداشتم واز همہ خدافظے کردم _مخصوصا گلهارو بر نداشتم تو اوݧ شلوغے دیگہ رامیـݧ و ندیدم مینا هم نبود ک ازش خدافظے کنم منتظر تاکسے بودم ک یہ ماشیـݧ مدل بالا  ک اسمشم نمیدونستم جلوم نگہ داشت توجهے نکردم ولے دستبردار نبود با صداے مینا ک داخل ماشیـݧ بود ب خودم اومد اسماء بیا بالا _إ شمایید مینا جوݧ ببخشید فکر کردم مزاحمہ پیداتوݧ نکردم خدافظے کنم ازتوݧ ایرادے نداره بیا بالا رامیـݧ میرسونتت ممنوݧ با تاکسے میرم زحمت نمیدم ب شما بیا بالا چرا تارف میکنے مسیراموݧ یکیہ اخہ.... رامیـݧ حرفمو قطع کرد و با خنده گفت بیا بالا خانم محمدے _سوار ماشیـݧ شدم وسطاے راه مینا ب بهانہ ے خرید پیاده شد کلے تو دلم بهش بدو بیراه گفتم کہ مـݧ و تنها گذاشتہ استرس گرفتہ بودم .یاد حرفهاے امروز رامیـݧ هم کہ میوفتادم استرسم بیشتر میشد رامیـݧ برگشت سمتم و گفت بیا جلو بشیـݧ در برابرش مقاومت کردم و هموݧ پشت نشستم نزدیک خونہ بودیم ترجیح دادم سر خیابوݧ پیاده شم ک داداشم اردلاݧ نبینتم ازش تشکر کردم داشتم پیاده میشدم ک صدام کرد اسماء؟؟؟ ادامــه.دارد.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم گفت و شنید بهای تو💞 گر بود خریدارم که جنس خوب به هر چه دید خرید✅ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهـادت ... اجر کسانی است که در زندگی خود مدام در حال درگیری با و زمانی ڪه نفس سرڪش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد_اڪبر، را روزی آنان خواهد کرد امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیم‌هادی سلام بر پهلوان بی مزار❤️ به شما 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد مرادی 🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃هرگاه دلم از دنیا و آدم هایش میگیرد، بغض هایم را بغل می گیرم و نیت زیارت می کنم و راهی می شوم سوی امامزاده شاهرضا. 🍃به صحن می رسم دست به سینه سلام می دهم و پس از آن ‌طبق قرار همیشگی می روم سوی مزار فرمانده. مثل همیشه زائرهای بسیاری دارد. چند قدم مانده به مزار می ایستم و فاتحه ای می خوانم و پاکج می کنم سوی شهید گمنام. 🍃پله ها را بالا می روم و اشک هایم به پایین میریزند. چشمانم به نوشته قرمز شهید گمنام، رفیق همیشگی و سنگ صبور حرف های تلمبار شده بر دلم روشن می شود. کمی که آرام می شوم دلم پر می کشد سوی مسافر برگشته از ... 🍃قدم هایم را آرام آرام برمیدارم اما در دلم شور عجیبی است. از همان موقع که شنیدم شهر با شهادتش زیر و رو شد و دلها منقلب، دل من هم در جاماند. نگاه می کنم به نوشته های مزار. برای بار چندم محمد مرادی را می خوانم. 🍃دلم می لرزد به یاد آخرین لبخندش که با تابوت قاب شده بود. بغض می کنم برای اشک های فرزندانش. و اشک هایم جاری می شود برای بیقراری خانواده اش... 🍃به این می اندیشم که روزی او هم در همین گلزار قدم برداشته و میان شهدا رزق شهادت خواسته. نمی دانم چه کرد که حضرت زینب از میان آدم های یک شهر نازش را خرید و عاقبت بخیر شد.اما در آخرین نوشته هایش جمله ای زیبا سبب شد دلم بلرزد. نوشه بود احساس می کنم عنایت ویژه ای به من دارند... 🍃آقا محمد، خوش به حالت. شما که به مراد دلت رسیدی اما ما اسیران بلاتکلیفی به گوشه نگاهی محتاجیم... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٧ شهریور ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ مرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : اصفهان گلزار شهدای شهرضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5999218986296805716.mp3
4.68M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۶۴ 🎤 استاد 🔸«چه قدر آماده ایم؟!؟»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید محمود نریمانی 🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃زمین در آغوش آسمان آرام می‌گیرد آنگاه که در انتهای افق، به یکدیگر می‌رسند🙃 . 🍃به رسم ،گاهی هدیه ای به امانت در آغوش زمین جای می‌گیرد تا چراغی شود برای و در نهایت این آسمان است که امانت خود را باز پس می‌گیرد! از آن امانت هاست!🌹 . 🍃در زمستان ۱۳۶۶ زمین را گرم کرد🙂 در درس عشقبازی آموخت😍. راهی شد تا ثابت کند هیچگاه در تاریخ، _علیه‌السلام تنها نخواهد ماند. فدایی شد و جاودان در تاریخ❣ . 🍃جریانِ خون به ناحق ریخته اش در شریان زمین، نبض تپنده ایست برای ، برای اثبات از باطل. . 🍃گذشتن از برای او،سخت بود اما جاذبه ای که از آسمان اورا به بالا می‌کشید قدرتمند تر از است! . 🍃سهم محمدهادی از پدر، سنگِ مزاریست که مأمن تنهایی اوست و سهم زمین از محمود، نگاهیست که هیچگاه خاموش نمی‌شود.🌹 . 🍃در انتهای افق، آنجا که زمین در آغوش آسمان آرام می گیرد، پس از بیست و چند سال آسمان امانتش را تحویل گرفت... . مردادماهِ ۹۵، به وقت پرواز محمود❣ . ✍نویسنده : . به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد : ۱۲ دی ۱۳۶۶ . 📅تاریخ شهادت : ۱۰ مرداد ۱۳۹۵.حماء سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱۴۰۰ . 🥀مزار شهید: کرج . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید خلیل تختی نژاد ✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃دلدادگی؛ عجیب داستانی است! چشم هایت را بر همه چیز میبندد و از مشکلات هم؛ باب السعادت میگشاید. دل را به دست های یار میسپارد و چه زیباست گر یارت عمه ی سادات باشد؛ آنگاه است که از دنیا جدایت میکند و در آسمان هارا میان قلبت جا میدهد. آنگاه است که در می یابی ؛ زهرای مرضیه(س) حقیقی ات است و قدم قدم جانت را مامور میکنی تا به او شبیه تر بشوی... 🍃خلیل نیز رسم را خوب آموخت و همچون نامش به وعده ی دوستیِ خود با خدا وفا کرد. احترام به والدین، اهتمام جدی به ، ولایت پذیری، در مسجد، بصیرت و استکبارستیزی از ویژگی های بارز و برجسته شهید بود. به قولی؛ مطیع خدا شده بود و زیبا میکرد... 🍃عبد خالقش بود و میپرستید خدایی را که جهانی را در اختیارش دارد. آنقدر به چادر خاکیِ مادرش زهرا(س) متوسل شد که نهایت همچون پروانه در عشق او سوخت. آنهم در ماه بندگی؛ در عزیزترین شب های خدا و در شب ضربت خوردن مولای متقیان؛ (ع) او نیز دعوت امامش را لبیک گفت و به سوی او پرواز کرد. 🍃تکفیری ها به پیکرش هم رحم نکردند و از قطعه های بدنش نیز هراس داشتند اینگونه شد که پیکرش میان آتش سوخت اما خدا میداند که خلیل میان آتش گلستانی شد تا عِطر خوشش همه را به این راه سوق دهد. متولد شدنت مبارک؛ خلیلِ مدافعان ♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ مرداد ۱٣۷۲ 📅تاریخ شهادت : ۱۴ خرداد ۱٣٩٧ 📅تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : شهر تخت از توابع بندر عباس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
￿ _اسما؟؟؟ بلہ؟! گل هارو جا گذاشتے برات آوردمشوݧ اے واے آره خیلے ممنوݧ لطف کردید چہ لطفے ایـݧ گل ها رو براے تو آورده بودم لطفا ب حرفاے امروزم فکر کـݧ کدوم حرفا؟ _گل رزو  عشق علاقہ و ایـݧ داستانا دیگہ چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم میخواستم گل هارو بندازم  سطل آشغال ولے سر خیابوݧ وایساده بود تا برسم خونہ از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشوݧ رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود ماماݧ برام یاداشت گذاشتہ بود _ما رفتیم خونہ مامان بزرگ گلدوݧ و پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق گلدوݧ و گذاشتم رو میز،داشتم شاخہ هارو از هم جدا میکردم  بزارم داخل گلدوݧ ک یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود روش با خط خوشے نوشتہ بود   _"دل دادم و دل بستم و،دلدار نفهمید رسوای جهان گشتم و،آن یار نفهمید" تقدیم بہ خانم هنرمند دوستدارت رامیـݧ ناخدا گاه لبخندے رو لبام نشست با سلیقہ ے خاصے گلهارو چیدم تو گلدوݧ و هر ازچند گاهے بوشوݧ میکردن احساس خاصے داشتم ک نمیدونستم چیہ _و همش ب اتفاقات امروز فکر میکردم از اوݧ ب بعد آخر هفتہ ها کہ میرفتیم  بیروݧ اکثرا رامیـݧ هم بود  طبق معمول مـݧ و میرسوند خونہ _یواش یواش رابطم با رامیـݧ صمیمے تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو داد قبول کردم وازم خواست کہ اگہ کارے چیزے  داشتم حتما بهش زنگ بزنم. _اونجا بود کہ رابطہ مـݧ و رامیـݧ جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم و رفت و آمداموݧ بیشتر شده بود سوژه ے عکاسے هاے رامیـݧ در مقابل ازم میخواست ک چهرشو در حالت هاے مختلف بکشم اوایلش رابطموݧ در حد یک دوستے ساده بود اما بعد از چند ماه رامیـݧ از ازدواج و آینده حرف میزد اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاشو دیدم باعث شد بہ ایـݧ موضوع فکر کنم _اوݧ زماݧ چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازمو میخوندم و تو روابط بیـݧ محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم _رامیـݧ هم ب تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت تو  ایـݧ مدت خیلے کمتر درس میخوندم دیگہ عادت کرده بودن با رامیـݧ همش برم بیروݧ _حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم و عوض کنم وازریاضے  برم عکاسے اما هردفعہ یہ مشکلے پیش میومد رامیـݧ خیلے هوامو داشت و همیشہ ازم میخواست ک درسامو خوب بخونم همیشہ برام گل میخرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده _دوتاموݧ هم پرشرو شور بودیم کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ گانہ میکردیم گاهے اوقات دوستام ب رابطموݧ حسادت میکردݧ بعضے وقتا بہ ایـݧ همہ خوب بودݧ رامیـݧ شک میکردم _اوݧ نسبت ب  مـݧ تعهدے نداشت مـݧ هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اوݧ خوب باشہ اوݧ زماݧ فکر میکردم بهم علاقہ داره یہ سال گذشت خوب هم گذشت اما... _اونقدر گذشت و گذشت ک رسید ب مهر مـݧ سال آخر بودم و داشتم خودمو واسہ کنکور آماده میکردم _اواخر مهر بود ک رامیـݧ یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج و مطرح کرد اما ایندفہ دیگہ جدے بود وازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم _تو موقعیتے نبودن کہ بخوام ایـݧ پیشنهادو تو خوانوادم مطرح کنم اما مـݧ رامیـݧ دوست داشتم ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب ب خوانوادم بگم اونم قبول کرد چند ماه ب همیـݧ منوال گذشت رامیـݧ دوباره ازم خواست کہ ب خوانوادم بگم ومـݧ هر دفعہ یہ بهونہ میوردم برام سخت بود _میترسیدم ب خوانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو ایـݧ مدت خیلے وابستہ ے رامیـݧ شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنشوداشتم.... ✍ خانم ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا