طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید علی اکبر محمد حسینی❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☆بسم ربّ الزهرا(س)☆
🍃دفتر جنگ را هزاران لالهای گلگون کردهاست که در سرشتشان، #ایمانی_راسخ وجود داشت برای حفاظت از گنجی که ۱۴قرن پیش، خدا آن را به دست آخرین فرستادهاش کامل کرد.
🍃آنان بی بهرِگان از #قافله_حسینی بودند که روحشان با شنیدن صدایی که از روح و جان یک #روحانی برخواسته بود و حقیقت را فریاد میزد، حیاتی دوباره یافت؛ نیروی اراده هزاران مرد و زن دیگر بود که میلههای قفس #ظلم و بیایمانی را که مدتها بود دورشان کشیده شده بود را از میان برداشت.
🍃علیاکبر هم یکی از همین لالهها بود. ۱۷ساله بود که با حرفهای #امام(ره) مسیر حقیقی زندگیاش را یافت. بعد از #پیروزی_انقلاب، از طریق س.پ.ا.ه به جبهه رفت اما روحش آرام و قرار نداشت. به #کرمان بازگشت و اینبار به عنوان یک مردمی رفت. می گفت: اکنون احساس میکنم برای #خدا آمدهام.
🍃فرماندهای بود جدی، #فعال و بسیار سرسخت. همه میگفتند او تاکنون نخندیده است. از او شکایت داشتند. نیمه شب خواستند بروند تا با او صحبت کنند آنچه که دیدند، آنان را در بهت و #شرمندگی فرو برد. #علیاکبر داشت لباسهای نیروهایش را میشست. یک #فرمانده...
🍃در چهارمین روز از عملیات #بیتالمقدس در کنار #پل_سابله* با گروه اندک خود که سلاحشان ایمان و عقیده بود در مقابل دشمنی مجهز به سلاحهای متفاوت مقاومت میکردند.
🍃در میان صداهای #رعبانگیز گلوله و تانک، صدای او قوت قلبی بود برای نیروهایش تا خستگی و #ناامیدی در جانشان رخنه نکند. غروب ۱۲آذر اما نوای گرم او قطع شد. پیدایش که کردند، #مظلومانه زیر پل سابله آرام گرفته بود.
*پل سابله که مهمترین نقطه ارتباطی #سوسنگرد به بستان است به طول 30متر و عرض 6متر در جنوبشرقی شهر #بستان و در محل تلاقی رود سابله و جاده سوسنگرد- بستان قرار دارد.
✍نویسنده : #محدثه_کربلایی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_علیاکبر_محمد_حسینی
📅تاریخ تولد : ۱۳۳۷
📅تاریخ شهادت : ۱۲ آذر ۱۳۶۰
📅تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای کرمان
🕊محل شهادت : پل سابله
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محسن صدقی بجنوردی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃زندگیاش در #جهاد خلاصه میشود. از دوازده سالگیاش میان بحثهای #مذهبی و اجتماعی گرفته تا حضور همه جانبهاش در سخنرانیها و #اعتراضات علیه ظالمانِ زمان. آرام و قرار هم نداشت و دائم در حال تلاش برای استوارتر کردن این #انقلاب بود.
🍃دائم زمزمه میکرد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا استَعينوا بِالصَّبرِ وَالصَّلاةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصّابِرين»؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید از #صبر و #نماز کمک جویید که همانا خداوند با شکیبایان است. این چنین بود که نماز فرصتی برای او شده بود تا با خدایش ملاقات کند و آرزوهایش را در گوش خدا #نجوا کند.
🍃رفاقت زیاد او با خدا هم باعث شده بود تا رنگ و بوی #معشوق به خود گیرد و با خواندن دائمیِ قرآن هیچ لحظهای از یاد خالقِ مهربانش غافل نشود؛ #محسنِ داستانِ ما، مهربان بودن را نیز از خدا آموخته بود و خوش برخوردیاش نشان از #شیعهی_امیرالمؤمنین بودنش داشت. آنقدر هم متواضع و #مؤدب بود که همیشه احترام به پدر و مادرش را به خود گوشزد میکرد.
🍃عاشق شد و به پای معشوقش عاشقی کرد! #ایستادگی کرد و ثابت قدم ماند. به قول خودش با زبان و عمل دعوت #امام_خمینی(ره) را لبیک گفت و تا پایِ جانش به این عهد وفادار ماند. #شهادت هم پاداش سربازانی چون محسن است؛ این چنین بود که #سوسنگرد، معراجِ او شد. در جوانی و همچون آقایش حضرت #علیاکبر(ع) با رویِ سفید و چهرهای خوشحال به آغوش خدا پر کشید و برای همیشه میانِ قلبهای ما جاودانه شد.
✍نویسنده : #اسماء_همت
🥀به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محسن_صدقی_بجنوردی
📅تاریخ تولد : ۱ فروردین ۱۳۳۶
📅تاریخ شهادت : ۱۱ آذر ۱۳۵۹
📅تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بجنورد
🕊محل شهادت : سوسنگرد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: تپه ی العیس
🔻گذری بر خاطرات زندگی روحانی شهید مدافع حرم میلاد بدری
✍نویسنده:معصومه عبدالله زاده آرپناهی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲تیزر مستند محاصره ۳۶۰ درجه
📺زمان پخش جمعه ساعت ۲۳
🇮🇷 #اتحادیه_عماریون
🔺#همدلی
🔻#انقلابی_گری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام علیکم خدمت همه شما عزیزان
دعوتنامه ای از طرف شهدا برای یک عزیز دارم
کانال شهید نظرزاده به یک ادمین تبادلات نیاز داره تا لطف کنن و تبادلات مارو به دست بگیرن
لطفا هریک از عزیزان آمادگی دارند به پیوی بنده اعلام آمادگی کنند
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۶۴)
بعد از تموم شدن نماز شب در حالت نشسته روی سجادم تسبیح رو برداشتمو شروع کردم به ذکر گفتن ...
در اخر هم دستمو گرفتم بالا و از ته دلم دعا کردم خیلی دلم گرفته بود کاش تهران بودم میرفتم سر مزار عباس باهاش
دردو دل میکردم بهش خبر بابا شدنشو میدادم ولی افسوس که راه دوره ... تو همین خیالات بودم که تلفن خونه زنگ زد
اما کسی گوشی رو جواب نمیداد
عه مگه مامان نیست پاشدم رفتم تو پذیرایی تا خواستم گوشی رو بردارم قطع شد ..
مااماان ... مااامااان ...
یعنی مامان کجا رفته قبل نماز که خونه بود ...
در باز شد و مامان اومد خونه ..
سلام مامان کجا بودی ؟؟
دخترم برای شام قرمه سبزی گذاشتم بوش تو کل ساختمون پیچیده بود ... با خودم گفتم اینجوری که نمیشه شاید پایینی ها یه وقت دلشون بخواد یه بشقابم برای اونا کشیدم بردم بنده خداها خیلی خوشحال شدن چقدرم ازم تشکر کردن ...
راستی فرزانه مگه کارم داشتی ؟؟
مامان تو اتاق داشتم دعا میکردم که تلفن زنگ خورد فکر کردم خونه ای جواب میدی
بعد که دیدم خبری نشد خودم بلند شدم ... تا خواستم گوشی رو بردارم که قطع شد...
خب ندیدی از کجاست کی بوده؟؟؟
چرا دیدم بازم خونه زینب اینا
خیر باشه زینب که ظهر با تو حرف زد!!! دخترم یه زنگ بزن دلم شور افتاد ...
شروع کردم به شماره گرفتن ...
احمد اقا گوشی رو برداشت
الوو سلام باباجون...
به به سلام عروس گلم دختر خوبم
چطوری باباجان ...مامانت خوبه ...خودت خوبی؟؟؟
ممنون بابا خوبیم به خوبیتون ...شماها چیکار میکنید
هی شکر خدا دخترم ما هم میگذرونیم
اما دلمون برات تنگ شده چند روزی پاشو بیا اینجا ...
خب منم دلتنگتونم ان شاالله سر فرصت برنامه میچینم میام
راستی بابا شما چند دقیقه پیش زنگ زده بودین اومدم جواب بدم قطع شد؟؟.؟؟
والا دخترم من خبر ندارم تازه از بیرون اومدم گوشی یه لحظه ...
پشت خط منتظر موندم چند ثانیه بعدش زینب گوشی رو جواب داد
الو سلام فرزانه...
سلام ابجی زنگ زده بودی ؟؟
اره زنگ زدم یه کار خیلی مهم باهات دارم
فرزاااانه... جانم بگوو حرفت و
من واقعا شرمندم یه سهل انگاری در حقت کردم الانم دارم از ناراحتی و دق میکنم ...
خب چی شده دختر راحت حرفت و بزن
فرزانه اون روز داداشم موقع اعزام بهم یه پاکت نامه داد ازم خواست که اگه یه وقت خبر شهادتش اومد اون نامه رو بهت بدم ...زینب زد زیر گریه
وااای فرزانه خیلی شرمندم من یادم رفت نامه رو بهت بدم 😭😭😭
نامه ... از طرف عباس ... برای من 😢
توش چی نوشته زینب ؟؟
نمیدونم چون ازم خواست که خودت بازش کنی حالا چیکار میکنی فرزانه
میتونی بیای ...
رفتم تو فکر... والا نمیدونم اخه سر کار میرم شاید صاحب کارم اجازه نده
زینب ـ خب پس چه جوری میخوای بخونیش ؟؟؟
اووووووم اهااان زینب جان یه کاری کن من ادرس خونه رو با پیام بهت میفرستم برام پستش کن میتونی؟؟.
اره .. اره ...چراکه نه فردا این کارو انجام میدم ...
دستت درد نکنه ...
منو که بخشیدی فرزااانه اره؟؟؟
من مگه ازت دلخور شدم که بخوام ببخشمت دیوونه .... دیگه هم الکی خودتو ناراحت نکن....کاری نداری ....
زینب ـ نه ابجی جون ....به مامان سلام برسون
چشم عزیزم بزرگیتو خدا حافظ...
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📗📘📙📔📕📓📒📘
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج عماد هست🥰✋
*مغز متفکر حزب الله*💫
*شهید حاج عماد مغنیه*🌹
تاریخ تولد: ۱۶ / ۹ / ۱۳۴۱
تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۱ / ۱۳۸۶
محل تولد: صور، لبنان
محل شهادت: دمشق
*🌹معروف به حاج رضوان،✨ برادرانش جهاد و فؤاد به شهادت رسیدند🕊️و یکی از فرزندانش 'جهاد' سال ۱۳۹۳ در هجوم بالگردهای اسرائیلی به خودرویش💥در بلندیهای جولان سوریه به شهادت رسید.🕊️حاج عماد مغز متفکر عملیات حزب الله بود💫 او گمنام کار میکرد و دشمن از پیدا کردن و شناختن صورتش کلافه بود🍃۲۵ سال مخفیانه کار میکرد،و تمام نقشه های دشمن را ناکام گذاشت🍃شبی وارد آپارتمانی میشود که برخی از رهبران فلسطینی💫 و مسئول یکی از بخشهای جهادی حزبالله💫 و تعدادی از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایران در آن حضور داشتند🍃پیش از پایان نشست،حاج عماد نشست را ترک میکند🕊️و از حاضران میخواهد، گفتوگوها و هماهنگیها را ادامه دهند🍃 دقایقی بعد صدای انفجار به گوش رسید💥 تمام کسانیکه در نشست شرکت داشتند، بر این باور بودند که هدف قرار گرفتهاند💥اما در حیاط جلوی ساختمان، حاج عماد را یافتند🥀که هشت گوی آهنین به بدنش اصابت کرده🥀یکی از گویهای آهنین به چشمش خورده🥀و از پشت سرش بیرون آمده بود🥀او به دست عوامل سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی❌ ترور و به مقام شهادت نائل شد*🕊️🕋
*شهید حاج عماد مغنیه*
*شادی روحش صلوات*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالممنتظرِامامزمانہ،
وَامامزمان"عج"
منتظرِآدماییکهبلندبشنو
خودشونࢪوبسازن...
#استاد_پناهیان
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🤚#سلام_امام_زمانم🌸
🤚#سلام_آقای_من❤️
🤚#سلام_پدر_مهربانم💐
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان
چه کریمانه به یاد همهی ما هستی
آه از غفلت روز و شب ما آقا جان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
#صبحتون_منوربه_نورخدا💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهـادت ...
اجر کسانی است که در زندگی خود
مدام در حال درگیری با #نفس_اند
و زمانی ڪه نفس سرڪش خود
را رام نمودند،
خداوند به مزد این جهاد_اڪبر،
#شهادت را روزی آنان خواهد کرد
امیر مبارزه با نفس: شهیدابراهیمهادی
سلام بر پهلوان بی مزار❤️
#سلام به شما
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد احمدی جوان🌾
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃چندبار دیگر تقویم را چک میکنم، درست بود! انگار ذهنم درست میگفت او فرزند #جمعه بود! سندش جمعه پنجم اسفند بود. مصادف با شب #مبعث رسول اکرم خانواده احمدی جوان، صاحب طفلی شدند. پدر خانواده بنا بر حدیث #پیامبر و اینکه عید مبعث بود نامش را محمد گذاشت. و از اینجا روزگارِ #محمد_احمدی_جوان آغاز میشود.
🍃سالها با عجله جلو میروند و #محمد را با خود میبرند. بزرگ میشود، مرد میشود و خودش را وقف کار #خیر میکند. از تکریم خانواده #شهدا تا شبهای #تاسوعایی که برنامه مفصلی داشتند. محمد همه جوره ایستاده بود، بیهیچ گله و شکایتی، فقط برای #خدا ! و خدا چه زیبا آنها که از مالها و جانها و #خانوادهشان میگذرند را مژده داده...
🍃محمد هم در این محفل راه داشت. زمانی پروندهاش تکمیل شد که هوای #سوریه در سرش افتاد. نمیشد کنترلش کرد. مدام از شرایط آنجا میگفت، #رضایت_مادر را میخواست! مادر که راضی شد از پی آن برآمد که حلالیت بگیرد. همه میدانستند که قرار نیست هر رفتی برگشتی داشته باشد ولی #دل که این قاعده و قانونها سرش نمیشد...
🍃حلال کردند و فهمیدند بار دیگر او را به اسم محمد احمدی جوان نمیبینند بلکه پیکری خوابیده در #تابوت را با نام #شهید میبینند. و قصه در سوریه همینگونه رقم خورد. شب جمعه همزمان با تاسوعای حسینی وقت #پرواز بود. باز هم #شب_جمعه!
🍃رزقهایی که از این شبها به دستش میرسید تمامی نداشت! حالا رزق #جانبازی در این شب و مناسبتی که همیشه برایش از جان مایه میگذاشت نصیبش شده بود. چند روز در بستر خوابید و درد کشید، دقیق نمیدانم. ولی خوب میدانم شب جمعه بود که جام #شهادت را به کامش ریختند و سند پرواز را به نامش زدند. و امروز #ششمین سالی است که از پروازش میگذرد و امشب نیز شب جمعه است. در شب زیارتی #ارباب یادمان باش برادر...
♡ #سالگرد_شهادتت_مبارک♡
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🥀به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_احمدی_جوان
📅تاریخ تولد : ۵ اسفند ۱۳۶۸
📅تاریخ شهادت : ۱۳ آذر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : شهرستان تنگستان
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدانھ 🕊
•
مالڪیت آسمان را
به نام کسانۍ نوشته اند
که دل به زمین نبسته اند ...
درست همانند " شھدا " !
#شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ 🌱
#ارسالی_اعضا💯
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
50139-128.mp3
3.1M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۶۱
🎤 دکتر سید محمد #حسینی
🔸«مظلومیت صاحب الزمان»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #سیره_شهدا | #جهادبانفس
🔻هیچ منیتی در نفساش نداشت.رشید قبل از ازدواج، به عضویت سپاه در آمده بود و در رشته های مختلف غواصی، چتر بازی، دریانوردی، دورههای تخصصی ویژهای گذراند و همزمان تا مرحله کارشناسی ادامه تحصیل داد، ادامه خدمت در سپاه پاسداران باعث ارتقاء درجه ایشان تا سرهنگی گردید.
ما هیچگونه اطلاعی از فعالیت ها و درجه او در سپاه نداشتیم و هر موقع از او سوال میکردیم که در سپاه چه کار میکنی میگفت: به کار نظافت جارو و تمیز کردن پادگان مشغولم.
شهید عبدالرشید رشوند🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
پیامی از شهدا...
🌷شهید هادی ذوالفقاری
#ارسالی_اعضا 💯
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #سیـره_شهدا | #کاربرای_خدا
🔻عبدالکریم اعتقاد داشت، «کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت میکند. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.»
عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه میکرد.
📍وقتی برای انجام عملیاتی مجبور میشدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آنها نمیخوابید و نماز نمیخواند. پس از عملیات نیز پیگیری میکرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.» در سوریه وارد منزلی شدیم که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند. عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی کرد تا برای حیوانات آب تهیه کند. #شهید_عبدالکریم_پرهیزکار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی نهضت حسینی باشد،
قاسمها سبقت می گیرند از هم....
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋
*زیباترین گُل خانهام چه زود پَر پَر شدی..*🥀
*شهید مهدی محسن رعد*🌹
تاریخ تولد: ۲۳ / ۷ / ۱۳۷۸
تاریخ شهادت: ۳۰ / ۴ / ۱۳۹۶
محل تولد: بعلبک، لبنان
محل شهادت: بلندی های عرسال،لبنان
*🌹مادرش← در یک دستش مدرک دیپلم و در دست دیگرش لباسهای نظامیاش را گرفته بود🍃مهدی لبخند زد، پدر خندید و من تبسمی کردم🍂اشکهایم ناخواسته جاری میشد🥀مهدی گفت: «دوستانم میخواهند تک تیرانداز شوند و من هم میخواهم بروم.»🕊️ پدرش که به خاطر عمل جراحی نمیتوانست بنشیند به او گفت: «نمیتوانم تو رو از این راهی که در پیش گرفتی متوقف کنم🥀خدا خودش ازت محافظت کنه.✨ساکش را که جمع میکردم گفتم دیگه برات چی بزارم؟ گفت: «زیارت عاشورا و قرآن رو فراموش نکن📿پنج جزء رو حفظ کردم میترسم فراموشش کنم»🍃 در اتاقم رفتم و گریه میکردم🥀مهدی وارد شد و گفت: میخواهم در آغوشت باشم🌙آن شب من و پدرش را محکم بغل کرد💞اما زیباترین گل خانه ام چه زود پر پر شدی🥀همرزم← هوا گرم بود و همه تشنه بودند🥀مهدی برای پانسمان زخم یکی از همرزمان رفت که او را عقب بکشد🍂آتش مثل باران میبارید💥به همرزمش گفت صبر کن تو را به عقب میبرم🍃اما در همین حین مهدی به شهادت رسید🕊️همرزمش گریه کنان او را صدا میزد🥀اما او چشمهایش را بست🥀و تشنه همچون شهید کربلا پرواز کرد*🕊️🕋
*شهید مهدی محسن رعد*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh