eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
از سیم خاردار #نفسشان عبور کردند که توانستند از سیم خاردار عبور کنند، 👈این بود #رمز عبورشان... قر
3⃣4⃣4⃣ 🌷 💠نگذار کار بزرگم را خراب کنند 🌿بارِ آخری که در دیدمش، نگران بود که بعد از کسی شماتتی بکند؛ به ویژه در حق عزیز انقلاب. 🌿می گفت: می ترسم بعد از ما پشت سر حرفی زده شود. محمودرضا خیلی بود. فکر همه جای بعد از شهادتش را کرده بود. 🌿جنس را نمی دانستم. نگران این بود که مثل زمان ، کسانی بگویند که جواب این جوان ها را چه کسی می دهد و از این حرف ها. 🌿نمی دانستم در برابر حرفش چه باید بگویم. گفتم: این طوری فکر نکن، مطمئن باش چنین اتفاقی نمی افتد. وقتی این را گفتم، برگشت گفت: من می خواهم انجام بدهم. نباید حرفی زده شود که آن را پایین بیاورد.!! 🌿چیزی پیدا نکردم در جواب حرفش بگویم. بی اختیار گفتم: خون شهدای ما مثل خون (ع)است. صاحبش . خدا نمی گذارد چنین اتفاقی بیفتد. 🌿گفت: به هیچ کس نده پشت سر آقا حرف بزند. خودش این طور بود. دیده بودم که وقتی با کسی حرف نامربوطی درباره آقا می زد، هایش می رفت توی هم. 🌿اگر با می توانست جواب طرف را بدهد،جواب می داد و اگر می دید طرف به حرف هایش ادامه می دهد ، می شد و می رفت. 📚کتاب تو شهید نمی شوی به روایت برادر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ستاره‌ ها ... هیــچ‌ وقــت! از یاد #آسمـان نمی‌روند بگذارید دل ما آسمان باشد و یاد شمـا #ستاره ...
7⃣8⃣4⃣ 🌷 🔰وحید یک بود. برای تمام صحبت هایش از دلیل و شاهد می آورد و همه این مباحث را ♨️بدون اینکه کلاس رسمی یا دوره‌ای شرکت کرده باشد، ⚠️صرفاً با مطالعات📚 خود مطرح می کرد و به می پرداخت. 🔰مسائل را بدون مطالعه قبول نمی کرد❌! همیشه در حال تحقیق بود👌 و هر حرفی ، بخصوص مطالب عقیدتی را ، قبول نمی کرد🚫 مگر اینکه در مورد آن کند و به حقیقت ماجرا پی ببرد. 🔰 بسیار صادق و  ساده بود✅. با آن سادگی دلش بود که می توانست با ارتباطی عمیق برقرار کند. وحید اخلاق خوب و چهره ی همیشه خندان😊 داشت. دست و دلباز و اهل به مردم بود. 🔰همیشه با حق بود، ولی هیچ وقت به کسی بی احترامی نمی کرد❌ حتی اگر ضایع می شد. احترام به بزرگتر را واجب می دانست👌. راوی:همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خبرشهادت برادرم جهاد🌷 راکه شنیدم دلم سوخت مثل باباشده بود😭 خونها روشسته بودندولی جای زخم ها وپارگیه
6⃣3⃣5⃣ 🌷 💠به روایت مادرشهید: 🔹يك هفته قبل از شهادتش🕊 از به خانه آمد، پنجشنبه شب بود ديدم صدای ناله و گريه😭 جهاد می آيد؛ رفتم در اتاقش از همان لای در🚪 نگاه كردم. 🔸ديدم جهاد، سر سجاده📿 مشغول دعا و گريه است و دارد با صحبت می كند. دلم لرزيد💗 ولی نخواستم مزاحمش شوم، وانمود كردم كه چيزی نديدم🚫 . 🔹صبح موقعی كه  می خواست برود، موقع خداحافظی👋 نتوانستم طاقت بيارم؛ از او پرسيدم ديشب چی می گفتی⁉️چرا اين قدر بی قراری مي كردی؟ چي شده⁉️ 🔸جهاد خواست طفره برود برای همين به روی خودش نياورد و را عوض كرد، من به خاطر دلهره ای😥 كه داشتم اين بار با جديت بيشتر پرسيدم و سؤالاتمو با تكرار كردم 🔹گفت چيزی نيست ، من نماز می خواندم ديگر!ديدم اين طوری پاسخ داد نخواستم⭕️ بيشتر از اين# پافشاری كنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!مرا و بغل كرد و رفت… 😢يكشنبه ظهر فهميدم آن به خداوند و امام زمان چه گفته و بينشان چه گذشته😔 و آن لحن برای چه بوده است! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴شهیدی که پس از شهادتش به مخالفان انقلاب و رهبری تذکر داد #شهید_محمدابراهیم_موسی_پسندی🌷 #بخوانید👇👇
4⃣0⃣8⃣ 🔴 تذکر یک شهید به مخالفان انقلاب و رهبری 🔹 دختر دانشجو و تنهایی و 🌾ایام مهرماه بودوشروع ترم ، پیرمرد و پیرزن، دخترِ تنها پسرِ رو به شهری غریب آوردند.یک هفته موندند و بالاخره تنها شد😔... 🌾می گفت روز اول که تنها شدم، خیلی گریه کردم 😭و شهر منو احاطه کرد.ترس هم کمی همراهم بود.شب که شد🌔 با خودم گفتم: اگه بود...وباهق هق گریه خوابیدم😭 🌾تو خواب دیدم. یه جوون بالباس رزمندگی اومد ایستاد پیشم و بهم گفت:توی این شهر ما شهدایی🌷هیچ غصه نخور🚫.اگه بابات اینجا پیشت نیست. . گفتم شما؟ گفت: 🌾صبح که شد پرس و جوکردم و کیه. بعدازشروع کلاسها، یکی ازاساتید که دید من ام و ولایی خیلی بهم گیر داد😒 و حرفهای سیاسی روخطاب به من میزد و با من به شدت می کرد. 🌾تااینکه دریکی ازجلسات برگشت گفت:خانم فلانی دیگه بیای سراین کلاس. رفتم بیرون درحالی که فقط گریه می کردم😭 ، توی دلم با حرف میزدم و اشک می ریختم. 🌾دوباره شب دیدمش: همون اومدبهم گفت: "فردا سرکلاس بشین و کاری نداشته باش و به استادتون بگو: اگه (شهدا) و نسل نبود❌ تو اینقدر راحت و آسوده نمی تونستی حتی زندگی کنی😏.ازاین به بعداگه خودت رو اصلاح نکنی به "باید" جواب پس بدی." 🌾صبح رفتم سرکلاس، بچه های کلاس بهم گفتند: تو را به خداخودت بیرون ...این استاد از بدش میاد. استاد اومد یه نگاهی به کلاس و من انداخت👀 ،بعد روی تابلوی کلاس نوشت✍:"ما هر چه آبرو واعتبار وآسایش وامنیت داریم از  داریم.🌷" 🌾و بعد سر کلاس رسما از من خواهی کرد. ازمن پرسید: شما با محمدابراهیم موسی پسندی نسبتی دارید⁉️من درجواب گفتم :بله☺️.. 🌾ظاهرا عین منو استاد هم دیده بود. بعد از اون هم دیگه اون استاد با قبل کرده بود. 🔹"یارا دلـ❤️ از یاد تنگ دارم 🔸حال وهوای لحظه های دارم..."   🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢بحث حسابی گرم شده بود؛ یکی #رجایی استدلال می آورد، یکی آن طرف #کمونیست. یک نفر👤 توی جمع که ناظر بود
💠 #فقط_سکوت ✨یه بار که برای خرید #لباس با محمد علی به خیابون رفته بودیم، خریدمون خیلی #طول کشید و از صبح تا ظهر از این مغازه به اون مغازه می رفتیم. دوست داشتم لباس دلخواهم رو پیدا کنم. ✨با اینکه مشغله ی کاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت، فقط #سکوت کرد. بدون اینکه کوچک ترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه بهم فهموند که داره رفتارم رو #تحمل می کنه. ✨همین سکوتش بود که من رو به فکر انداخت که چرا باید طوری رفتار کنم که بخواد تحملم کنه. در صورتی که اگه کار به حرف و #بحث کردن می کشید من هیچ وقت به این مسأله فکر نمی کردم. #شهید_محمدعلی_رجایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃 دست از #خدا خداےخودت برنداشتی من دل نـداشتم💗 وتو #دلبر نداشتی گفتی قرار شد که #فداےخدا شویم من
2⃣6⃣1⃣1⃣ 🌷 💌نامه های عاشقانه با پست خیلے پیشتاز 🔰رابطہ عاشقانه و منحصر به فرد با هـمسرش💞 داشت خانم اش را صدا می زد هـم اینکه حالت جهـادی و حالت داشت و هـم این که هـنگام صحبت تلفن☎️ اگر کسی به مکالمه گوش میداد نمی فهمید با چه کسی صحبت می کند. 🔰فکر می‌کردند حامد با کدام فرماندہ در حال صحبت است حامد در نامه نوشتن📝 برای هـمسرش هـم بسیار بود👌 خصوصا ایامی که در ماموریت شمال غرب🗺 بودیم یکی از کارهـای ثابت حامد برای هـمسرش بود 🔰شیوہ فرستادن نامه📩 برای هـمسرش هـم بود مثلا اگر می دید شما دارید به مرخصی می روید نامه را می داد✉️ و می گفت این را سریع برسان به آقای فلانی خیلی مهمه هـا💥!!! خودش میدونه چه کار کنه 🔰شما فکر میکردی این نامه حتما مرگ و زندگی است نامه را سریع به آن آقا می رساندی📨 به او هـم که معمولا از نزدیک اش بود زنگ می زد📞 و می گفت این نامه را برسان به دست همسرم💞 🔰آن بندہ خدا هـم که خیال میکرد حالا چه اتفاقی افتادہ در که نامه را می گرفت به سرعت🏃 خودش را به می‌رساند و نامه را می داد حامد با این شکل از پست هـم سریعتر نامه را به هـمسرش میرساند💌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهدا خَلاص شدن هنــر #خالِص شدن می خواهد و تـ♥️ـو هنرمندی اے #شَهیــد یادم بده چگونہ از
5⃣4⃣2⃣1⃣ 🌷 💠شب نشینی حاج احمد و یاران ... 🔰۱۲ تیرماه ۱۳۶۱📆سنگر فرمانده قوای ایرانی، پادگان زبیدانی 🔰متوسلیان حتی نمی‌گذاشت که شب ها🌙 هم بیکار بمانیم. معلوماتش بالا بود و باما زیاد میکرد. شب‌ها بچه ها را در اتاق جمع می‌کرد و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را وسط می‌ کشید. 🔰مثلاً یک بار گفت: من هستم و شما مسلمان، باید برای من اسلام را ثابت کنید✅ آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا می کشید! خدا بیامرز ، آخر سر کم می‌آورد و می گفت: 🔰حرفِ من درست است اما تو چون نمی‌خواهی قبول کنی. حاج احمد می‌گفت: نه برادر، من با دارم این حرف را میزنم. یک‌شب هم گفت: هرکسی هرچه دلش می‌خواهد بگوید. 🔰یکی از بچه ها که نام داشت و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود. نوبت به جعفر که رسید او گفت: برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم. حاجی گفت: خب یک بخوان. جعفر گفت: رویم نمیشود. 🔰حاجی گفت: یک قل هوالله بخوان. جعفر گفت: رویم نمی شود. احمد گفت: خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو. حاجی آخر سر شاکی شد و گفت: این قدر که تو میگویی رویم نمیشود تا به حال یک را خوانده بودی😅 راوی: سردار مجتبی عسگری ۲۷حضرت‌رسولﷺ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh