eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 عیبےندارد #خاڪ هم باشے قبول است یڪچفیہ ویڪ ساڪ هم باشے قبول است برگردتنھایڪ #بغل باباےمن باش
#بزرگ شوم، يادم نخواهد رفت كه... پدرم مرا در #خواب بوسيد و #رفت... برای دينم... برای كشورم... برای سربلندی ام... رفت... #شهید_مدافع_حرم #شهید_محمد_بلباسی🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید: بعضی ها اصلا ساخته شده اند برای #مشورت. احساس #غریبگی نمیکنی، وقتی می خواهی #راز دلت را
بدون #شرح نیست ناتوانم در شرح ڪودڪے هایم پاے #قاب تو.. دارند #بزرگ می شوند.. فاطمہ و ریحانہ خانم نازدانه های #شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ 🌸عالم امكان سراسر نور شد✨ 💞شیعه بعد از سال ها مسرور شد 🎀پور زهرا بر سر می نهد 🌸بر همه آفاق فرمان می دهد 💞حكم تنفیذش رسیده از سما 🎀نامه ای با مُهر و 🌸می نشیند بر سریر عدل و داد 💞 فرمانروای  ابر و باد 🎀پادشاه كشور آیینه ها 🌸تك سوار قصه ی آدینه ها 💞امپراتور زمین و آسمان💫 🎀حُكمران سرزمین بی دلان 🌸پهلوان نامی افسانه ها 💞تحت امرش پروانه ها 🎀لشگری دارد و بی بدیل 🌸افسرانش نوح و موسی و خلیل👌 ❣نهم ربیع (عج) بر همه شیعیان و منتظران حضرتش فرخنده و مبارک باد🌸🍃. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در #عملیات کربلای دو محمود کاوه، #فرمانده لشکر،کار عجیبی کرد! نیروهای خط شکن رو که جلو فرستاد، اومد
بزرگی را گذاشته بود روی دوشش و توی سنگرها پخش می کرد. بچه ها هم با او می کردند: - اخوی دیر اومدی. - برادر می خوای بکُشیمون از گُشنگی؟ - عزیز جان ! حالا دیگه اول میری سنگر برای خودشیرینی؟ گونی بود و سرِ آن بنده ی خدا . کارش که تمام شد. گونی را که زمین گذاشت. همه شناختنش. او کسی نبود جز ، فرمانده ی لشکر... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
يکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد: هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار #شجاع و نترس و تنها نی
♦قسمتی از وصیتنامه 🌸 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام» تا آخرین قطره خون دوباره به برود. تنها من علی است که وقتی او شد بگویید که برای از حضرت زینب (س) رفته و شده است، بگذارید علی کند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#آخرین_شب ... 🌺غسل کرد و از همه #حلالیت گرفت و با همه خداحافظی کرد و گفت بچه ها من دیگه برنمیگردم،
6⃣1⃣9⃣ 🌷 💠ثبت نام برای سوریه 🔸دو سال پیش به خانه آمد و گفت، برای ثبت نام میکنند، و نیرو میبرند برای خدمت و از حرم خانم حضرت زینب ( سلام الله علیها) 🔹گفتم: چه خوب☺️، منم با خودت ببر، که از دستم بر بیاید انجام میدهم☝️. از آشپزی تا هر کار دیگری، که در حد توانم باشد. گفت: آنجا منطقه است و خانم نمیبرند😒. 🔸بعد از آن ثبت نام حالات و روحیاتش به کل کرد، ترک نشد👌، اعمال انجام میداد، همیشه به من میگفت فلان دعا و یا نماز مستحبی را بخوان🍃. هیچ وقت چیزهای از خدا نخواه، همیشه چیزهای بزرگ از خدا بخواه🌺. آخر همه دعاهایش همیشه شهادت بود. 🔹وقتی تایید شد که ببرندش آنقدر خوشحال بود😍 که من تعجب کردم، تا حالا اینقدر ندیده بودمش. با خنده و شادمانی گفت: ما هم پریدیم خانمی، ...✋🕊 🔸گفتم: تو داری میروی 💣 چرا اینقدر خوشحالی😳، گفت: نمیدانی من دارم کجا میروم، خانم دنیا برام شده😔، من دارم از این قفس نجات مییابم😍. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 6⃣2⃣ عاطفه_خب معصومه، تو نمیدونی من روز خاستگاری با اینکه اولین بار دیدمش، از همون اول از رفتارش خیلی خوشم اومد راستش آنقدر خوبی داشت که اصلا به رفتنش فکر نکردم .. حتی الانم پشیمون نیستم😍😊 گرچه تمام روزای زندگیم با هادی پنج شش ماه بیشتر نبود و اون دوسه ماه یه بار میومد خونه😒 ولی من اگر صد بار دیگه ام برگردم به روز خواستگاری باز قبولش میکنم .. لبخند محوی مهمون لباش شد و ادامه داد: _هادی همیشه منو باعث رفتنش میدونه ..🙂چون وقتی با من ازدواج کرد مامان باباش دیگه بهش گیر نمیدادن برای رفتن و بالاخره تونست بره😔 واقعا باور نمی کردم،😧 عاطفه چه قدر از در کنارش حرف میزد، چقدر بود که حاضر شده بود هادی نباشه ولی رو داشته باشه .. عاطفه واقعا این همه صبوری رو می آورد .. چقدر بود عاطفه و من خبر نداشتم، چقدر بود!! مطمئن بودم که صبری که عاطفه داشت برابره شهادت بود، که آقا هادی اگر هم شهید میشد فقط یک بار بود😢☝️ ... مے سوزم و لب نمے گشایم ڪھ مباد ... آهے ڪشم و دلے به درد آیــد از او 😔 تو همین فکرا بودم که فاطمه سادات غذا رو اورد .. دیگه فکرم اونقدر مشغول شده بود که نفهمیدم مهمونی کوچیک سه نفرمون چجوری به پایان رسید ... ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‌🔹زیباترین و ماندگارترین👌 چیزی که از ایشون یاد گرفتم #بخشنده بودن و گذشت بود... 🔸ایشون خیلی راحت از
✍ #خاطرات_شهدا 🔰وقتی مرتبه اول رفتیم برای صحبت کردن گفت: خیلی #عصبی و زودجوش است، اما وقتی وارد زندگی💖 شدیم برخلاف آنچه که قبلاً از خودش گفته بود، #آرام و مهربان😌 به نظر می‌رسید.  🔰 #روح‌الله آنقدر پخته و سنجیده👌 بود که من در کنارش💞 کامل شدن و #بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم. صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای #رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب #حس می‌کردند و حتی به من گوش‌زد هم می‌کردند که رفتارهای من با قبل از ازدواج💍 خیلی متفاوت شده است. 🔰اختلاف نظر در هر #زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم❌ #قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان⏳ ممکن که با هم حرف نمی‌زدیم از پنج دقیقه🕐 بیشتر نمی‌شد. خیلی زود خنده‌مان می‌گرفت😅 و می‌زدیم زیر #خنده و هرچی بود همان‌جا تمام می‌شد. #شهید_روح_الله_کافی_زاده #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢به اسم حبیب 💠روایت اول #قسمت_دوم 🔰بعضی وقتا فکر میکنیم💭 اینکه مقام معظم #رهبری مد ظله العالی فرمو
💢به اسم حبیب 💠روایت اول 🔰محمدحسین تحصیلات نداشت❌ مثل همت, اما خوب بلد بود چه میخواهد. هر جا که بود بجای اینکه بگوید بروید میگفت: . خودش اول از همه راه میافتاد, . 🔰به نقل از میگفت: شهادت🌷 یه لباسه هر وقت اندازت بشه میپوشیش. محمد حسین زود بزرگ شد. خوب به تنش نشست. بعضی جاها آدم یهو میشه یکیش جنگه💥 اول تو جنگ فرهنگی بزرگ شد بعد تو سوریه شاید بخاطر همین بود راه چهار ساله رو کمتر از یک سال رفت👌(از فرماندهی گردان به فرماندهی تیپ سیدالشهداء رسید) 🔰حتی اینجا هم به اسم جلو رفت از فرماندهیش که نگم, اکثرا نیروهای غیر ایرانی🇮🇷 میگرفت. عراقی, ...زندگی با این آدما سخته, اخلاقشون, کاراشون زندگیشون با ما ولی محمد حسین باهاشون سر یه سفره مینشست همین شد که همشون شدن همه نیروهاش خالکوبی عمار داشتن یا پلاک اسمشو🏷 همیشه چند نفر👥 اسکورتش میکردن طوریش نشه، وقتی اومد همه تعجب کردن چطور با اون فدایی ها عمار شهید شده⁉️ 🔰وقتی درگیری💥 شدید باشه کسی نمیتونه زخمی برگردونه عقب ولی کسی ندید تنها برگرده🚫 بعد از شهادش🌷 یکی از دوستانش که تیرمیخوره توان برگشتن نداشته. پشت بی سیم میگه: مثل تنها شدم کجایی عمار😭 خیلی رو مقید بود, دوران دانشجوییش کل خونه پر بود از عکس . حرمت نگه میداشت, هم اتاقیش میگفت: سیگار🚬 کشیدیم عکس شهدا🕊 رو جمع کرد ورفت. 🔰بعد هیئت کتیبه وپارچه سیاه های هیئت🏴 رو باز میکرد بعد میگفت بشینین به شوخی. میگفت: زیارت که رفتین بدون اذن دخول وارد نشین⛔️ اشکه اونقدر منتظر بمونین تا اذن بگیرین. میگرفت که گره از کار باز بشه اعمال مستحبی📿 که براش عادی بود تا جایی که روزه روز دوشنبه وپنج شنبه📆 رو برای بچه های شورای الزامی کرده بود. 🔰تک خوری نمیکرد هرجا که بود همه تیپ آدمی رو دورش👥 جمع میکرد کتاب میخوند📖 کتاب هم میداد کتاب های ساندویچی تا بچه ها کتابخون بشن. رو همه تاثیر میذاشت✅ ولی تاثیر نمیگرفت. با هر تیپ آدمی که بود موقع بلند میشد به نماز بچه ها هم دنبالش. 🔰محرما غذای هیئت بود میگفت اشک رو زیاد میکنه.گوشت🍖 که میگرفت, گوشت بود شاید براتون سوال بشه چرا گوشت شتر؟ گوشت شتر رو زیاد میکنه. به همین سادگی... ، همون چیزی که ابر قدرت های دنیا ازش هراس😨 دارن. همیشه این بود که اطرافیانش رو جذب میکرد. با همه میجوشید ولی یه نقطه مشترک بین همه رفقاش بود👇 📚برگرفته از کتاب عمار حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♦️فرمانده کل سپاه خطاب به مردم عزادار : آرام باشید؛ انتقام می‌گیریم، سخت، محکم و قاطع👊 ♦️سرلشکرحسین سلامی فرمانده کل سپاه: 🔹انتقام می‌گیریم؛ سخت، محکم، قاطع، پشیمان کننده و ؛ آرام باشید. 🔸همه ما می‌دانیم کسی را بدرقه می‌کنیم که در دولت او سلامت و و کم نظیر است. 🔹عشق و به اسلام را ثابت کرد. 🔸او جلوه‌ای از زیباترین فضائل عالم💖 در وجود یک شخصیت بود. 🔹او در در مقاابل دشمن سست نشد❌ 🔸او قلبش♥️ همواره آرام بود و لباس را از تن درآورد. 🔹شخصیت او فراتر از و جان اسلام بود و همه جهان اسلام با تحسین او را یاد می‌کنند و هر چقدر تلاش می‌کند خورشید او را کنند نمی‌توانند و نمی‌دانند که نمی‌توانند❌ 🔸خورشید قاسم سلیمانی از همیشه راهی را گشوده است که مطمئنن پیروز✌️ خواهد شد. 🔹توصیف شخصیت او سردار در عین اینکه فرماندهی باوقار بود اما بسیار بود. 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 🍂شهدا🌷 محور و کرامت همه ما هستند. نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند♥️ سبحان اتصال یافته‌اند. 🍂آنها را در چشم دل و زبان خود ببینید✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آرزوهایم زیاد نیست است و دست نیافتنی اما ...آرزو بر عیب نیست✘ هست⁉️ یعنی میشـ‼️ـود روزی اسم من هم شود خدایا من ... قبول اما فضل تو کم نیست؛ هست؟😢 مهربانی ات💖 دریاست و لطفت میشود روزی بگویند: او هم شد ...🕊 سر سجـ📿ـاده کارم شده دعا و اقتدا به شَه خدایا! گناهکارتر از حُر هستم⁉️ توبه کرد؛ برگشت و هم شد .... 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸از کسی که مسئله ای را میخورد خنده 😃ام میگیرد. 💥"غصه های کم یا کوچک نمیشوند، تو باید شوی !" خداوند تو را از 🌸چیزی محروم میکند تا بهترش را ات گرداند.✔️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍄در این ... ⭐️آفرینش شهیـــ🌷ــــد 🍄تنهـا که ⭐️میلاد دارد امّا ندارد ...❌ 🌸 🌸 ولادت:۱۳۶۱/۱/۲🌸 شهادت:۹۵/۷/۷ 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 1⃣5⃣ 💢زن مى گریزد و خود را میان زنان دیگر، مى سازد... ، رقت همگان را بر مى انگیزد.... آنچنانکه زنى پیش مى آید... و به بچه هاى کوچکتر کاروان، به ، نان و خرما مى بخشد. تو زخم خورده و ، خود را به بچه ها مى رسانى، نان و خرما را از دستشان مى ستانى و بر مى گردانى و فریاد مى زنى : صدقه حرام است بر ما. 🖤پیرمردى زمینگیر با دیدن این صحنه ، اشک در حلقه مى زند،... بغض، راه گلویش را مى بندد و به کنار دستى اش مى گوید:_عالم و آدم از صدقه سر این خاندان ، روزى مى خورند. ببین به کجا رسیده کار عالم که مردم به اینها صدقه مى دهند.همین هاى کوتاه و ناخواسته تو، کم کم ولوله در میان خلق مى اندازد:... یعنى اینان خاندان پیامبرند؟! 💢از روم و زنگ نیستند⁉️ این زن ، همان بانوى کوفه است !؟اینها بچه هاى محمد مصطفایند!؟ این زن، دختر على است !؟پچ پچ و ولوله اندك اندك به بدل مى شود... و بغض به گریه 😭مى نشیند... و گریه، رنگ مویه مى گیرد... و مویه ها به هم مى پیچد و تبدیل به ضجه مى گردد... آنچنانکه ، و مى پرسد:_براى ما گریه و شیون مى کنید؟پس چه کسى ما را کشته است ؟ 🖤بهت و حیرت تو نیز کم از سجاد نیست.رو مى کنى به مردان و زنان گریان و فریاد مى زنى :_ !اهل کوفه ! ما را و بر ما مى کنند؟ خدا میان ما و شما کند در روز جزا و فصل قضاء.این کلام تو آتش پدید آمده را، نه خاموش که شعله🔥 ورتر مى کند،... گریه😢 ها شدت مى گیرد و ضجه ها به صیحه بدل مى شود.دست فرا مى آرى و فریاد مى زنى :_✨ساکت! 💢نفسها در سینه حبس مى شود.... خجالت و حسرت و ندامت چون کلافى سردرگم ، در هم مى پیچد و به مجال تپیدن نمى دهد....سکوتى سرشار از وحشت و انفعال و عجز، همه را فرا مى گیرد.... نه فقط زنان و مردان که حتى زنگ شتران از نوا فرو مى افتد. سکوت محض. و تو آغاز مى کنى:... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍃آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (سلام الله علیها ) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود. وقتی ایام می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت. 🍃با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد... 🍃بهش میگفتن آقا حامد شما و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: 🌷 "اینجا یه جایی هست که اگه باشی باید شوی تا بشی" و همینطور می گفت: 🌷" تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد....💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❁★❁★❁★❁★❁★❁ 🌟اینقدر جوری زدن که جانی💔 برایش نماند 🌟اما اینقدر بود که به ۱۱ نفر جان بخشید🌷♥️ ✨روحت شاد و راهت پر رهرو باد✨ 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh