eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
📸 عکس ⇜جهت چاپ و نصب به کوله پشتی ⇜در مسیر #پیاده_روی_اربعین #شهید_هادی_ذوالفقاری 📩 #ارسالی_از_کار
3⃣3⃣6⃣ 🌷 💠احتیاط ⚜به بسيار حساس بود، آخر شب كه كار تمام ميشد از دفتر پايگاه بسيج بيرون مي آمد!او در راهرو، كه بيرون از پايگاه بود، مشغول مطالعه📖 ميشد. ⚜داخل راهرو لامپ هايي💡 داريم که شب🌙 نيز روشن است. آنجا در سرما❄️ مي نشست و درس ميخواند📚! ⚜يك بار به هادي گفتم: چرا اينجا درس ميخواني⁉️ تو گردن اين پايگاه داري، همه ي در و ديوار اينجا را خود تو ♨️بدون گرفتن مزد كردي. همه ي تزئينات اينجا كار شماست. ⚜خب بمون و درس بخوان.هادي گفت: من اين درس📕 رو ميخوانم. درست نيست از نوري💫 که هزينه اش را پرداخت ميكند استفاده کنم. چون ميدانم اين لامپ ها روش است اينجا ميمانم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهـردار_شهر_شهادت حتی یڪ قطعہ زمیـن بہ اندازه ی #قبر هم بہ نام خـود نزد!! نہ برای خود، و نہ برای
💠حساسیت به بیت المال وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم»، انگار #دنیا روی سرم خراب شده بود. پرسیدم: «واسه چی؟» گفت: «چرا مواظب #بیت_المال نیستی؟ میدونی اینا رو کی فرستاده؟ میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟ همه‌ش امانته!» گفتم: «حاجی میگی چی شده یا نه؟» دستش را باز کرد. چهار تا حبّه #قند خاکی توی دستش بود! دم در #چادر تدارکات پیدا کرده بود! فرمانده لشکر #شهید_مهدی_باکری 🌷 📚منبع: کتاب باکری، انتشارات روایت فتح 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢شب قبل از اعزام برایشان #جشن_حنابندان گرفته شد و آقا حمید بسیار خوشحال بود... 💢همیشه به #تربیت بچه
0⃣4⃣9⃣ 🌷 💠 بیت المال 🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند. 🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ... 🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم جلوی پایم ایستاد. بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. 🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر را برمیگردیم. 🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم. 🌷پاهایم نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم...... جانش میرفت حرف اول را میزد❤️ خاطره از: همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷رسید خونه بهش گفتم که خانمت رفته بیمارستان، خدا میخواد بهت #بچه بده 🌷موتور را گذاشت و دوید، گفتم پس چرا با موتور نمی روی گفت: امروز موتورم را از بنزین #بیت_المال پر کردم فقط حق دارم تا خونه بیام نه بیشتر، نمیتونم استفاده شخصی کنم 🌷رفته بود سر خیابون که با تاکسی برود ولی ماشین هم گیرش نیومده بود تا بیمارستان #پیاده رفته بود #سردار_شهید #شهید_عبدالمهدی_مغفوری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰قصه پرچمهای #یازهرا (سلام الله علیها )و یا حسین (علیه السلام) 🔹در مدت زمانی که #محمدحسن (رسول) در
7⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 💠سبک زندگی شهدا 🔰به حلال و حرام⭕️ خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. 🔰روزی که جنازه‌اش⚰ را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، جوانش دور جنازه💫 جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند: دیگر نیست به ما بگوید نکن، تهمت نزن⛔️ 🔰حتی یادم هست باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار💰 تومان به من داد. گفت بابا این من است. برایم رد کن. من دیگر نمی‌کنم. در مراقبت چشـم👀 از حرام، در رعایت ، به ریزترین👌 مسائل توجه داشت. 🔰 به بهشت زهرا🌷 می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب📿 و زیارت مزار شهدا، می رفت آن قبرهای را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم✍ بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش🖊 را هنوز نگه داشتیم. 🔰بعد از آن به زیارت حضرت (علیه السلام) می‌رفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت می کرد✅ وتا صبح🌥 آنجابود. این برنامه ثابت اش بود. 🔰صبح می‌آمد خانه🏘 استراحت مختصری می‌کرد و دوباره بلند می‌شد و می رفت بیرون. هیچ وقت نبود❌ وقتی که شده بود، سر مـزارش🌷 مداح میگفت: تا حالا هیچ وقت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز🌓 در تلاش و کوشش بود، برای اینکه و تقـوایش را محکم🤛 کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻 کتاب یادت باشد تلاوت هر روزه قرآن کریم اولین قرار شهید سیاهکالی و همسرشان بعد از #ازدواج ختم هر
#عاشقانه_شهدا🌷 💞 به حمید گفتم: چی شده امروز بدون #عجله صبحونه میخوری ؟ [ حمید چون #تعقیبات نماز صبحش طولانی می شد برای اینکه به سرویس محل کارش برسه، با عجله صبحونه می خورد ] 💕گفت: امروز با سرویس نمیرم سر کار. با تعجب پرسیدم چرا ؟! حمید جواب داد: بخاطر #چادری که دادی به همکارم بدم برا خانمش !!! 💕نمیخوام حتی به اندازه سنگینی یک چادر از #بیت_المال (سرویس) #استفاده_شخصی کنم. 📚 کتاب یادت باشد #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #به_روایت_همسر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💢بنزین ماشینم🚗 تمام شده بود از #مهدی خواستم چند لیتر #بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم. 💢گفت: بنزین ماشین من از #بیت_المال است، اگر ذره‌ای از آن را به تو بدهم ✘نه تو خیر می‌بینی و نه #من. #شهید_مهدی_طیاری #بیت_المال 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مرتضی حسین‌پور شلمانی  معروف به #حسین_قمی 🎊زاده ۳۰ شهریور ۱۳۶۴ گیلان شهر شلمان 🌷شهادت ۱۶ مرداد ۱
⭕️حسین چند بارز داشت، یکی اش توجهش به بود؛ هر چند که چندان از بیت المال استفاده نکرده بود❌ مثلا وسیله ای خراب می شد، با پول خودش تعمیر می کرد ⭕️یعنی مخارجی که بر عهده ی است، تا حدی که می توانست از جیب خودش💰 می گذاشت! یادم می آید برای دیدن حسین به منطقه ی خانات رفته بودم، غرق کار با رایانه💻 و مرتب کردن نقشه های منطقه بود. ⭕️حسین چند ماه قبل، در منطقه ی پیجی زخمی شده بود؛ با تعجب دیدم همان شلواری👖 را که باهاش زخمی شده بود، رُفو کرده و دوباره به تن کرده بود! 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣6⃣1⃣ به یاد #شهید_مهدی_قره_محمدی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣1⃣2⃣1⃣ 🌷 💠سردار شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی متولد سال 1358📆 و اصالتاً اهل شهر و از "تکاوران" یگان صابرین نیروی زمینی پاسداران انقلاب اسلامی بود که داوطلبانه عازم سوریه شد. 💠او درحالی که یکی از محورهای عملیاتی را برعهده داشت، در حین پاکسازی مناطق از لوث تروریست‌ های تکفیری👹 در شهر به فیض شهادت🌷 نائل شد.   🔻مریم تاتار همسر سردار شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی 🔰ما با هم 13سال زندگی مشترک💞 داشتیم، او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او می‌گفت من عشق است و با عشق♥️ وارد این کار شدم و شما باید در این دوام بیاوری.  🔰کار من دوری از خانواده، ماموریت، مجروحیت و دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم✅ و هیچ گاه از این انتخاب نیستم❌ 🔰 با تمام وجود خودش را وقف ما می کرد و به هیچ وجه یکبار از دروغ نشنیدم⛔️ خیلی به حساس بود و هر دینی که به گردن داشت را ادا می‌کرد👌 او خیلی منظم و بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه ریزی و نظم بود. 🔰از همان ابتدای زندگی به من می‌گفت که «نباید شما به من باشی و باید بگونه ای زندگی کنی که گویا من اصلا من وجود ندارم🚷 شما باید خود را برای روزی آماده کنی که من و برنگشتم». 🔰می‌گفت: شما الآن مدیر خانه هستی و اگر من نبودم، باید خانه شوی و نباید این ستون از بین برود و باید بچه ها👥 به گونه ای بزرگ شوند که قوی و باشند. 🔰ما سه فرزند به نام های فاطمه 10 ساله، زهرای 5 ساله و محمد جواد 1 ساله داریم. به فاطمه خانم  می‌گفت «مادر بابا»😍 چون که مادرش در شهر دیگری زندگی می‌کرد و می‌گفت تو جای هستی. به زهرا می‌گفت «پرنسس بابا». 🔰مهدی خیلی آنها را دوست داشت💖 و می‌گفت: دختر باید حتما داشته باشد. می گفت «نام فاطمه و زهرا را برای شما گذاشتم تا   حضرت فاطمه(س)♥️ باشد». 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰چند خاطره کوتاه از زبان همسر شهید 🔹همیشه وقتی از منطقه به خانه🏡 می‌آمد و من در خانه نبودم، #پشت_در می‌ایستاد و در را باز نمی‌کرد. من می‌گفتم: شما که کلید داری پس چرا داخل نمی‌روی⁉️ می‌گفت: نه عیال جان! دوست دارم #شما در را برایم باز کنی. اگر شده ساعت ها هم پشت در می‌ایستم تا شما بیایی و در را باز کنی😍 🔸یادم هست یکبار من #مسجد بودم و وقتی بازگشتم دیدم کنار در ایستاده است. من گفتم: می‌رفتی داخل. گفت: «نه❌ مگر می‌شود من #همسر داشته باشم و در را خودم باز کنم😉 🔹جنس‌های کوپنی‌مان را که می‌گرفتیم، می‌آورد و بین همه همسایه‌ها🏘 تقسیم می‌کرد و می‌گفت: آن‌ها #بچه دارند، تعداد نفراتشان بیشتر است و نیاز دارند. اما ما #کمتر مصرف می‌کنیم. 🔸ماشین #سپاه دستش بود وقتی من‌ آمدم و گفتم: می‌خواهم بروم سر مزار برادرم♥️ مرا با خودت می‌بری؟ گفت: #عیال_جان! ناراحت نشوی اما نمی‌توانم شما را برسانم. من هم با بچه سختم بود. گفتم: چرا؟😕 سر راهت است مگر چه می‌شود؟ 🔹می‌گفت: عیال جان! اگر قرار باشد شما را برسانم🚗 باید آن دنیا جواب #بیت_المال را بدهم، نمی‌توانم. بعد من می‌گفتم: #دوستانت وقتی ماشین دستشان است، زن و بچه‌شان را می‌رسانند. به من گفت: آن‌ها می‌توانند جواب بدهند اما #من نمی‌توانم جواب بدهم📛 #شهید_سیدیحیی_سیدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#وصیت شهید مدافع حرم به همسرش💞 وقتی #خبر_شهادتم رو شنیدی #بخند #شهید_الیاس_چگینی #سالروز_ولادت
♦️بسیارشوخ طبع بود و بالطبع، این شوخ طبعی را در خانه🏡 هم داشت، درست است زمان زیادی درخانه نبود ولی درخانه کیفیت خوبی داشت بسیار اهل بازی کردن با بچه ها بود. ♦️دخترمان وابستگی زیادی به پدرش داشت و زمانی که همسرم به شهادت رسید، 9ساله📆 بود، درعین حال اگر اشتباه بچه را می‌دید به راحتی از آن نمی‌گذشت📛 ♦️مثلا یکبار بچه‌ها چیزی ازپدرشان خواستند اما ایشان نکرد✘ و بااینکه خودش هم ناراحت بود ولی این کار را به بچه‌ها می‌دانست، محبتش به بچه ها باعث نمی شد از خطاهای آنان به راحتی بگذرد و این های خوب👌 اخلاقی‌اش بود ♦️خصوصیت دیگرش دل‌بزرگ و صاف و ساده اش♥️ بود، همکارانش می‌گویند اول وقتش را به هیچ عنوان ترک نمی‌کرد سر نماز حالت خاصی داشت، در قنوت🤲 دستش را طوری بالا می‌آرود که به می گفتم همه چیز را برای خودتان می‌خواهید، می‌گفت خدا فرموده همه چیز را از من بخواهید. ♦️روی خیلی حساس بود مدتی در محل کار مسئول خرید🛒 شده‌ بود جالب اینجاست برای خرید وسایل سرکار همه تلاشش رامی‌کرد که کمترین پول💰 بیت المال را خرج کند امابرای وسایل منزل اینطور . 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥💥 از ترس با مردم دست نمیدن، باشه، قبول ولی کاش از ترس هم: 👈 با دست نمی‌دادند! 👈 به مال دست نمی زدند! 👈 به دست درازی نمی کردند! 👈 از کم کاری و دست می کشیدند! 👈 از دستگیری میکردند! 👈 و... 🍂🍁🍂🍁🍂 وقتی برای اون "احتمالی" اینقـدر اهمیت قائلند؛ چرا اهمیتی برای این ها قائل نیستند⁉️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣6⃣1⃣ به یاد #شهید_علی_اصغر_شیردل 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣5⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰لحظاتی قبل از یعنی قبل از آخرین جا به جایی، وقتی فرمانده دستور داد که باید محل را تخلیه و به محل دیگری نقل مکان کنید🚗 شهید مشغول جمع کردن وسایل که شامل تجهیزات مهمی بود، شد. 🔰انقدر این کار را با حساسیت انجام می‌داد👌 که اصلا متوجه زمان و موقعیت حساس نبود. انقدر موضوع برای او اهمیت داشت که حتی از کوچکترین تجهیزات هم نمی‎گذشت❌ دقت و شهید در جمع کردم وسایل وقت زیادی از ما گرفت و باعث شد ما آخرین ماشینی باشیم که محل را ترک کرده و به بقیه نیروها ملحق شویم. 🔰شهید شیردل پشت فرمان مشغول رانندگی بود که از ناحیه مورد اصابت تیر💥 دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید🕊 ♦️فرمانده شهید: 🔰شب قبل از با من تماس تلفنی گرفت. در این تماس که آخرین تماس📞 ما بود صحبت‌های زیادی در موضوعات مختلف کردیم. یکی از مواردی که چیزهایی که شهید از من خواست این بود که اگر شهید شد در مورد حرفی به خانواده نزن🚫 از اینکه چطور به شهادت رسیدم صحبت نکن و فقط از بگو. 🔰شهید شیردل واقعا دل نترسی داشت که توانسته بود ۱۰ روز در باشد و ترس و تردیدی نسبت به راهی که انتخاب کرده را به دلش راه ندهد✘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#وصیت شهید مدافع حرم به همسرش💞 وقتی #خبر_شهادتم رو شنیدی #بخند #شهید_الیاس_چگینی #سالروز_ولادت
♦️بسیارشوخ طبع بود و بالطبع، این شوخ طبعی را در خانه🏡 هم داشت، درست است زمان زیادی درخانه نبود ولی درخانه کیفیت خوبی داشت بسیار اهل بازی کردن با بچه ها بود. ♦️دخترمان وابستگی زیادی به پدرش داشت و زمانی که همسرم به شهادت رسید، 9ساله📆 بود، درعین حال اگر اشتباه بچه را می‌دید به راحتی از آن نمی‌گذشت📛 ♦️مثلا یکبار بچه‌ها چیزی ازپدرشان خواستند اما ایشان نکرد✘ و بااینکه خودش هم ناراحت بود ولی این کار را به بچه‌ها می‌دانست، محبتش به بچه ها باعث نمی شد از خطاهای آنان به راحتی بگذرد و این های خوب👌 اخلاقی‌اش بود ♦️خصوصیت دیگرش دل‌بزرگ و صاف و ساده اش♥️ بود، همکارانش می‌گویند اول وقتش را به هیچ عنوان ترک نمی‌کرد سر نماز حالت خاصی داشت، در قنوت🤲 دستش را طوری بالا می‌آرود که به می گفتم همه چیز را برای خودتان می‌خواهید، می‌گفت خدا فرموده همه چیز را از من بخواهید. ♦️روی خیلی حساس بود مدتی در محل کار مسئول خرید🛒 شده‌ بود جالب اینجاست برای خرید وسایل سرکار همه تلاشش رامی‌کرد که کمترین پول💰 بیت المال را خرج کند امابرای وسایل منزل اینطور . 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞 💐رابطه با من بسیار خوب بود. و همیشه با احترام زیاد با من می کرد به در حضور فرزندانمان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نمی زد و همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا می زد. یادم نمی آید که یک بار با بلند صحبت کرده باشد. 🌾 یک روز ص🌤بح که طبق معمول عازم ☄جنگی بود، پرسیدم:شب🌙 برای شام هستی⁉️ گفت: ، کاری نداشتم حتما می آیم.برای اولین بار گفتم:آمدی نان🌭 هم بگیربا لبخندی☺️ گفت: اگر یادم ماند، چشم. 💐 تا ساعت ۱۲ 🕰شب ماندم بالاخره آمد. با دو، سه تا نان سرد. گفتم: این ها را از کجا ؟ گفت: جلسه طول کشید و این نان ها را از سپاه آورده ام، یادت باشد به جای آن ها ببرم. به شوخی گفتم: با این دو سه تا نان که سپاه ورشکست نمی شود. گفت: موضوع این نیست. موضوع مسلمین است که باید رعایت کنیم. 🌾 علیه السلام فرمود : اولین قطره💔 خون کفاره گناهان 🔞اوست مگر بدهیها، که کفاره آن ادای آن است.🍂 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🦋✨🦋✨🦋 🌻خاص #بودن یعنی: با #شهدا بودن در مسیر #شهدا بودن عطر🌸 #شهدا را داشتن رنگ #شهدا را داشتن 🌻
🔰ناله جامانده ها به گوش می رسد. حسرت بر دلشان و بغض دلتنگی💔 بر گلویشان مهمان شده است. شهادت را هنوز باور نکرده اند و جای خالی سیدابراهیم تلنگر دل های شکسته است. اشک می ریزند😭و میان هق هق هایشان، دعای روسفیدی می کنند🤲 🔰دلتنگی های همسر💞 روح الله از پشت گوشی و حرف های زندگی اش برای آرام کردنش قصه هرروز دمشق است. تمام شده و روح الله بار سفر برای بازگشت بسته است💼 🔰دقایق آخر است و فرمانده گردان امام حسین آرزوی شهادت🌷 را تا می کند و در چمدان امید می گذارد برای بازگشت مجدد به سرزمینی که برای آرزویش آمین می گوید. را میگویم. مدافعی که میخواهد قبل از رفتن، امانتی های لشکر را تحویل دهد مبادا مدیون شود 🔰قدم بر می دارند👣 برای برگشت اما دل کندن از سرزمینی که صدای از آن به گوش می رسد سخت است😔 سنگینی دل کندن همچون وزنه ای به پایشان زنجیر شده است. هوای دلشان ابری شده و برای آرزوی چندسالشان می خوانند. به قول روح الله اگر خدا بخواهد جلوی مقر هم شهادت روزی می شود🕊 🔰دعایشان مستجاب شد. ماشین منفجر شد💥 بوی می آمد وآتش روضه در دلشان زمزمه میشد. بقیه که آمدند به یاد ناله کردند😭 حاج عمار از روضه علمدار گفت و های قطع شده. نوحه خواند و به رسم کربلا تکه های بدن را روی پتو جمع کرد. امان از دل عمار و روضه 😞 🔰حرف از که می شود دل می لرزد و چشم بر جای خالی می بارد. او هم سوخت. در شب جمعه ای، شد. حال، دست قطع شده و انگشترش💍 روضه روزهای بدون او شده است😭 شکر خدا مونده توی دستت شکر خدا که اونطرف‌ها نیست ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت و 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸 شهید غلامعلی پیچک ... 🌴 سلام، خوش بحالتان، مهر در پرونده اعمالتان خورد و عاقبت بخیر شدید اما، اینجا هوا بد است. دل ها گرفته است و گلوگیر شده اند و خسته ایم از زمانی که امان را از اهالی زمین گرفته است. هشت سال باغیرت✊ جنگیدید برای وجب به وجب این خاک، برای اینکه حقی نشود❌ 🍂اما هشت سال است که با و امید مردم را از زندگی ناامید کرده اند، پدرخانه در مقابل اهل خانه از و خجالت کمر خم کرده است. سفره خالی و دست هایش هم وزن شده اند اما ترازوی عدل، حسرتِ برابری⚖ بر دل دارد. 🌴روی بیت المال حساس بودید که مبادا مدیون شوید☝️و پل صراط پایتان بلغزد اما این روزها را غارت می کنند و بعد از رفتنشان از مرزهای کشور، خبراختلاس هایشان در روزنامه های کشور به یادگار میماند. 🍂زمین های را با کمترین امکانات شناسایی می کردید پاکسازی و را نابود می کردید. حالا ستون پنجم ها، گرا می دهند، دیروز حاج قاسم و امروز 🌷خبر شهادت ها داغ شد بر دل تاریخ📆 🌴رمز عملیات هایتان بود و فرمانده امام زمان اما حالا، دین را قربانی خواسته هایشان کردند و مردم را نشانه گرفته اند که مردم هم از دور شوند و هم از خرما 🍂 وصیت هایتان شد بردیوار اما چادرها خاکی می شود و حجاب ها، سرخی خونتان❣را کدر می کند. آه که که این قصه ی پر غصه گلایه پایانی ندارد .... 🥀شهیدجان، برگرد، بیسیم ات📞 راهم بیاور. حاج و را هم صدا کن...😭بیا و نجات بده. کم کم هم شهر سقوط می کند هم ایمانمان ... 🎋 نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ♡شهید عباس دوران... 🍃می توان گفت عباسِ دوران خودش بوده است. زیرا پیرو حرف برای دفاع از کشور و ایستادن در مقابل ، جانش را هم فدا کرده است. 🍃عاشق همسر و فرزندش بوده است اما در لا به لای هایش که برای همسرش مکتوب کرده است، جمله ای زیبا خودنمایی می کند."جنگ جنگ است و زن و بچه هم سرش نمی شود." 🍃او، قهرمانی است که در طول دو سال جنگ بیش از ۱۲۰ پرواز موفق داشته است. در آخرین پروازش که هدف بمباران پایگاه هوایی الدوره بوده است. پس از انجام عملیات برای نقض ادعای دشمن مبنی بر امن بودن منطقه و برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها، به سوی هتل محل برگزاری کنفرانس حرکت کرده و با اصابت به هتل، مانع از برگزاری اجلاس می شود و شهد نصیبش می گردد. 🍃این روزها، به شهید دوران هایی نیاز دارد تا دفاع کنند از خاک میهن و در مقابل دشمن قد علم کنند. نیاز دارد به جنسی از این شهید که خود را بداند در مقابل هزینه ای که برای تحصیلش از خرج شده است. این روزها نیاز داریم به قهرمانانی چون او که تمام زندگیشان را فدای حرف های امام و کنند. 🍃حال از او نامی جاویدان مانده است و همسرش که دلتنگی هایش را می کند و پسرش که از پدر چیزی به یاد ندارد جز که بعد از ۲۰ سال انتظار برگشت و تشیبع شد. حال او برای جبران تمام سال هایی که از نعمت محروم بوده، نام فرزندش را نهاده است. ☆باشد که پیرو راهشان باشیم☆ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد :۲۰ مهر ۱۳۲۹.شیراز 📅تاریخ شهادت : ۳۰ تیر ۱۳۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : شیراز  🕊محل شهادت : بغداد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊 | 🔻با بیت المال میانه خوبی نداشت. نمی خواست زیر دَین مردم برود. رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم. مسئول تدارکات گفت: سید حمید چیزی از ما نمی گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند. خیلی تعجب کردم. رفتم پیشش و گفتم: چرا این کار را می کنی؟ گفت: نمی توانم. می ترسم بروم زیر دین مردم. 🌹 اگر پولی هم از راه جبهبه دست می آورد، در راه خیر مصرفش می کرد. مادرش می گفت: هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می دادیم. "شهید سیدحمید میرافضلی" ✍🏻 پا برهنه در وادی مقدس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊 | 🔻با بیت المال میانه خوبی نداشت. نمی خواست زیر دَین مردم برود. رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم. مسئول تدارکات گفت: سید حمید چیزی از ما نمی گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند. خیلی تعجب کردم. رفتم پیشش و گفتم: چرا این کار را می کنی؟ گفت: نمی توانم. می ترسم بروم زیر دین مردم. 🌹 اگر پولی هم از راه جبهبه دست می آورد، در راه خیر مصرفش می کرد. مادرش می گفت: هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می دادیم. "شهید سیدحمید میرافضلی" ✍🏻 پا برهنه در وادی مقدس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم الله الحبیب 🍃شهید علیرضا قبادی دلها بود و سلیمان ، این را گلهای بی قرار پادگان گرمدره و رزمندگان سوری خوب می دانند، او عاشقی بود که تا آخرین نفس به وعده شیرین معبودش ایمان داشت. 🍃ازقدیم گفته اند تخریب چی ها راه رسیدن به معبود را خوب بلد هستن، راهی که از میان میدان نفس می گذرد. 🍃دلی رئوف داشتن که مرز نمی شناسد از حقوق خودش برای خانواده هدیه تهیه میکرد ،ان ها را مانند خانواده خود می دانست😍 🍃 نقطه حساسی است که همه شهدا آن را رعایت میکردنند. هنگام اصابت گلوله به پایش، دکتر برای خارج کردن گلوله باید شلوارش را پاره میکرد راضی به پاره کردن شلوار نشد. اینگونه افراد عندربهم یرزقون می شوند🕊 🍃در گوشه ای از وصیت نامه گهربارش امده است که: {برای هرکس فرصتی پیش می اید، فرصتی برای اینکه بفهمد در کدام قرار دارد ، سپاه خیر یا شر} یارفیق ! درانتخاب سپاهمان، را به ما هدیه کن. 🍃بیست و هفتم همان ماه تولدش، شجاعانه برای شکار مین ها عَلَم تخریب را بلند کرد. دشمنان، خصمانه توانایی مبارزه با ایمانش را نداشتند. ناجوانمردانه از پشت وارد قلبش شدند و علیرضا را از مادرش جدا کردند💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۵ اردیبهشت ۱٣۶٧ 📅تاریخ شهادت : ٢٧ اردیبهشت ۱٣٩۶ 🌷محل شهادت : دمشق 🥀مزار شهید : کرج _امام زاده محمد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💫 در آخرین توصیه اش چند ساعت قبل از شهادت به رزمندگان می گوید : برادران عزیز توجه داشته باشید اگر یک وقتی من شهید شدم، جنازه ام سوخت و از بین رفت، شما ماشینم را به امان خدا رها نکنید، ماشین را بیاورید که بدهکار نباشیم! یاعلی مدد، حالا سویچ را بیاورید که من دیرم شده… و بعد از این توصیه ها رفت و دقیقا همین اتفاق افتاد. سیدحکیم با شهادتش برای همیشه در قلبهای مومن هزاران فاطمی زنده می ماند، او شهید شد و اگر شهید نمی شد باید به عدالت خدا شک می کردیم، او می گفت : اگر شهید نشویم، می میریم...💔 🌷هدیه‌ به روح مطهرشان صلوات🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭕️حسین چند بارز داشت، یکی اش توجهش به بود؛ هر چند که چندان از بیت المال استفاده نکرده بود❌ مثلا وسیله ای خراب می شد، با پول خودش تعمیر می کرد ⭕️یعنی مخارجی که بر عهده ی است، تا حدی که می توانست از جیب خودش💰 می گذاشت! یادم می آید برای دیدن حسین به منطقه ی خانات رفته بودم، غرق کار با رایانه💻 و مرتب کردن نقشه های منطقه بود. ⭕️حسین چند ماه قبل، در منطقه ی پیجی زخمی شده بود؛ با تعجب دیدم همان شلواری👖 را که باهاش زخمی شده بود، رُفو کرده و دوباره به تن کرده بود! 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✳️ همان چای بسش بود! 🔻 قرار بود مقام معظم رهبری برای بازدید و دیدار تشریف بیاورند. پدر، چهار پنج روزی درگیر تدارکات دیدار بود. صبح می‌رفت و شب می‌آمد. من هم با بسیجی‌ها رفته بودم برای کمک. ظهر که شد، رفتم همان قسمتی که پدر مشغول بود. برایم چای آوردند. می‌خواستم بروم که دفتردار پدر گفت: دارند ناهار می‌آورند، کجا می‌روی؟ پدر صدایش را شنید. گفت: بگذار برود. ناهار برای کارکنان است. فرج‌الله بسیجی است و همان چای بسش بود! 📚 از کتاب | نیم‌نگاهی به زندگی و اوج بندگی سردار 📖 ص ۹۴ #⃣ ❤️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh