eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
شــ🌷ـهدا مسافران جنت #رضوان هستند که بال 🕊 #ملائک فرش قدوم آن هاست #ملائک عالم قدس بدان #تبرک می جویند ولی #زمینیان ازمقام آنان بی خبرند... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺همسر شهید مدافع حرم گفت: امین خبر داد «فقط 3 روز به #مأموریتم اضافه شده و 18 روزه برمی‌گردم.» د
7⃣2⃣6⃣ 🌷 💠همسفرانه ⚜قبل ازدواج هر خواستگاری که میومد به دلم نمے‌نشست🙁.اعتقاد و همسر آیندم خیلی واسم مهم بود♨️.دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به و حرف.. ⚜میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله.شنیده بودم🎧 چله خیلی حاجت میده👌.این چله رو آیت‌ الله حق شناس توصیه کرده بودن.با لعـن و چهل سلام. ⚜کار سختی بود، اما ‌به نظرم موضوع بسیار مهمی بود. ارزششو داشت☺️واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر💞 معتقد و . ⚜۴،۳روز بعد اتمام چله،خواب رو دیدم. چهره‌ ش یادم نیست🗯 ولی یادمه، لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود. دیدم مَردم میرن سر مزارش و میخوان ولی جز من کسی اونو نمی دید👀 انگار... ⚜یه تسبیح سبز📿 رنگ داد دستم و گفت:"حاجت روا شدے...😃"به فاصله چند روز بعد اون خواب، اومد خواستگاریم. ⚜از اولین سفر که برگشت گفت: زهرا جان، واست یه هدیه مخصوص🎁 آوردم..."یه رنگ بهم داد و گفت: زهرا، این یه تسبیح مخصوصه👌 ⚜به همه جا شده وبا حس خاصی واست آوردمش این تسبیحو به هیچ‌کس نده❌! تسبیحو بوسیدم و گفتم: خدا میدونه این مخصوص بودنش چه داره. ⚜بعد ،خوابم برام مرور شد. تسبیحمـ📿 سبز بود که یه شهید🌷 بهم داده بود. راوی:همسرشهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸اهل زیارت بود. بیش از بیست بار به زیارت #امام_رضا (علیه السلام) رفته بود. و چندین بار کربلا رفته بو
8⃣7⃣8⃣ 🌷 💠شهیدگمنـام🕊 🔰یک روز ظهر وارد خانه🏡 شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک💼 دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع 🌷 رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت. 🔰صدا کرد:  مادر، برایم چای☕️ می‌آوری⁉️ برایش چای ریختم و . وارد اتاقش شدم، روی تخت🛌 دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست. پرسیدم: ؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ با آرم «الله»🇮🇷 بیرون آورد.  🔰پرچم خاکی و بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی❌ هروقت من آن را روی جنازه‌ام⚰ بکش». 🔰خیلی ناراحت شدم😢، گفتم:«خدا نکند که تو بری». اجازه نداد حرفم را تمام کنم🚫، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام🌷 شده است» 🔰وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من کنید تا خداوند به‌ خاطر به من رحم کند و از گناهانم🔞 بگذرد و شهدا مرا کنند».  🔰نمی‌دانست که پرچم روی هم یک روزی برای شفاعت دست همه پخش می‌شود🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گزیده ای از وصیتنامه : همسر مهربان، عزیزتر از جانم، قربانت برم، فکر میکردم سختی کربلا را جیش اباعبد
با استخوان های همسر😔 ✍ دلنوشته‌ای که همسر در حرم مطهر رضوی در مراسم تشییع 🌷 نوشت: 💞"علی یادت هست می‌گفتی: شهناز تو رو از  گرفتم❓یادت هست گفتی قول می‌دم یه بار ببرمت ازش تشکر کنم؟ یادت هست ! بخدا من یادم هست😢 💞قول ماه عسل دادی برای  اون هم نه یک بار چندبار اسم نوشتیم📝 آماده شدیم داشتی به قولت عمل می کردی 💥اما هر بار ، دوره و در آخر هم اعزام به  ... آن هم تنها تنهای تنها👤 💞گفتی: . گفتی: تدارک ببینم؛ دیدم نیامدی⁉️ دیر شد خیلی دیر تنها ماندم تنهای تنها؛ چقدر سخت بود💔 برایم و حالا خبرت رسیده که ... 💞میگویند: فقط چند تکه ا یا یک تکه لباس یا یک نمی‌دانم😔 اما همین را می دانم که من خواستم بد قول نشوی صدای آمدنت چنان زنگی به گوشم زد که دیوانه وار به همه جا سر زدم و درخواست سفرمان را به کردم. در خواست 🌸 💞رفتم سپاه؛ دست به دامان شدم سپردم به خودت تا کارها رو ردیف کنی✅  تا به آرزوی دیرینه‌ام  بودن در  دست در دست تو، توی حرم🕌 باشم. امروز روز زندگیم‌ام هست 😌 💞علی ببین آمده ام به سمت آرزویم. می دانستم تو بدقول نبودی❌ ماه عسل داده بودی. نگاه کن کنارت هستم👥 منم دنیایت همسرت💖 ببین... 💞برایت آورده‌ام بیا بپوش سفارش خودت بود وقتی به خواب یکی از دوستانم آمدی پیام فرستادی💌 و گفتی مرا از  (ع) بخواهد خواستمت با اشک چشم😭 با قلب شکسته💔 و رنجورم با غصه‌های 💞گفتی برایم لباس سفید بخر خریدم گفتی لباسم را کن آن را هم با جان و دل کردم بلکه بازگردی. علی ببین امام رئوف رویم را زمین نینداخته لباس سفیدت را ببینم به اندازه ؛ به تنت می آید⁉️ 💞لباس سیاه نپوش🚫 برازنده توست. خودم را می پوشم سفید و سیاه بهم می آیند حتی اگر   برعکس تنشان کنن... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣4⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰عاشق بود و خود را شرمنده شهدا می دانست. زمان جنگ بچه بود اما هر دفعه که حرف جبهه می شد می گفت جبهه, یادش بخیر شبهای🌙 عملیات, یادش بخیر صدای تیر و خمپاره💥 و …  . گفتم محمد جان تو که جبهه نبودی، تو که با نبودی چرا این حرف ها را می زنی؟ 🔰می گفت: مادرجان من عاشـ♥️ـق شهادت و هستم, عاشق جبهه و سنگر و خاکریزم برای همین اینطور حرف می زنم؛ می گفتم: پسرم در این زمانه شهید شدن خیلی ولی او می گفت: اگر خدا بخواهد می توان به شهادت نائل آمد✅ گوئی که او می دانست و ندایی شنیده بود اما من غافل بودم. 🔰یک/ دی ماه،/ هزارو سیصدو هشتاد وهشت خدمت سربازی را به پایان رسانید و دوباره عزم و رفتن به خوزستان را کرد هر چه تلاش کردم منصرفش کنم نتوانستم❌ هنگام رفتن اصرار عجیبی داشت که از من بطلبد و بارها میگفت حاجتی دارم, از خدا و جدت بخواه که حاجتم روا شود. من هم رو به آسمان کردم و گفتم خدایا منو شرمنده نکن حاجتش را روا کن. 🔰دهم/ بهمن ماه/ ۱۳۸۸ بود که به پادگان اعزام شد؛ پنجاه و چهار روز به زائران کربلای ایران🇮🇷 خدمت کرد و شش روز قبل از این که به اتمام برسد خود را به آقا امام زمان(عج) معرفی کرد و دعوت حق را لبیک گفت🕊 و خود را در میان جمع قرار داد. 🔰ساعت نُه صبح⏰ روز چهارشنبه چهار فروردین زنگ دروازه به صدا در آمد؛ به من گفتند که با کار داریم؛ گفتم آقا محمد به راهیان نور رفته, از من پرسیدند آقا محمد چکاره هستند⁉️ گفتنم یک مخلص چطور مگه؟ گفتند با داداش بزرگتر محمد کار داریم, به خدای احد و واحد فهمیدم به مراد دلش رسیده😭 🔰قرآن به سر گرفتم از خدا خواستم خدایا محمدم قطع بشه یا قطع نخاع بشه یک عمر کنیزی این عزیزم را می کنم فقط آن چهره معصومش💖 برایم بماند ولی نه✘ این طور نبود خداوند رحمان بیشتر از من محمد را دوست داشت, او بود و خدا هم عاشق او. از خدا خواستم شهادت محمدم را قسمتم کرده, را هم نصیبم بگرداند. 🔰روز تولدم خداوند پیکر پاک محمد⚰ را به من هدیه داد و به خاک سپرده شد, آنقدر تشییع جنازه عظیم و با شکوه بود و مردم بر سر و سینه می زدند به گمانم آنروز آقا امام زمان (عج) صاحب عزا بود🖤 محمد ارادت خاصی به آقا (عج) داشت گونه ای که در دفترچه ای که همیشه در کنارش داشت اینطور با امام خویش در "آخرین جمعه" از دفترچه اش به گفتگو پرداخت: 🔸همیشه نذر دلم این بود که همسفر باشیم        🔹کنون که وقت سفرشد مولا اینطور از برگ آخر این دفترچه وصیت نامه ای ذکر شده که: 🔸آمده ام سفـری سمت دیار شهدا🌷 🔹که طوافی بکنم دور شهدا       🔸که دل خسته♥️ هوایی بخورد             🔹و شود از گرد و غبار شـهدا 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #وقتی_بیایی ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻قضاوت و داوری ✳️دادگاه‌ها رونقی ندارد و زندان‌ها حال
❣﷽❣ 📚 ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻نشان گنج ها ✳️همه مشکلات آسان می شود، گنج های رزمین با افتخار💖 خود را به شما نشان می دهند و با التماس از شما می خواهند که آنها را با دست خویش کرده به دیگران پیش کنید ✳️کسی برای حل مشکل دوا نمی‌کند و این است کسی را بیابیم که مشکل ازدواج یا مسکن داشته باشد مانده‌ام بانک‌ها چه می‌شود در آن دوران یا خیریه چه کاری را در دستور کار خود قرار می‌دهند ✳️مردم با خاطری آرام اوقات خویش را به چهار قسمت تقسیم کرده لحظاتی را به عبادت ساعتی را برای تفریح و ساعتی را به خانواده و ساعتی را هم به کسب روزی مشغول می شوند هرگز جوان یا نوجوانی را نمی بینی که احترام پدر و مادر سرش نشود❌ یا حرف آنها را بی اهمیت بشمارد ✳️نوجوانان به عشق شما در مقابل پدر و مادر می‌نشینند و در راه رفتن از آنها پیشینه می‌گیرند آنها از مسخره کردن دیگران متنفرند❎ و به دنبال کسب علم و دانش طی کردن پله های ترقی با هم در مسابقه هستند ❇️و چه زیباست شما به روی آنها که قند را در دلشان آب میکند😍 📝نویسنده: ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌸🍃وقتی می‌ڪنم دهانم عطر یاس می‌گیرد 🌸🍃در هر گوشه‌ی قلبمـ♥️ هزار شاخه‌ی می‌روید 🌸🍃 آسمان دلم آفتابی می‌شود و این سپیده دمانِ پر هر روزِ من است😍 🎊عیدت مبارک آقاجان🎊 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh