eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
«شهید مرتضی حسین‌پور» معروف به «حسین قمی» متولد سال 64 بود. او سال 83 وارد #سپاه شد. و در سال 92 ب
7⃣2⃣3⃣ 🌷 🌷 💠جای پدرش بودم ولی عین برادرم دوستش داشتم/نشانه‌ای از در چهره‌اش نبود📛 🔸صدای بیسیمشان📞 را داشتم. سنگین بود ولی حسین خیلی و آروم پشت بیسیم حرف می‌زد. تا اینکه دیگر صدایش نیامد🔇... 🔹«حسین حسین! حامد!.... حسین حسین حامد...حسین حسین حامد...حسین جواب بده...حسین حسین حامد...» صدای را داشتم ولی دیگر حسین جواب نمی‌داد. 🔸 هر جوری بود خودش را کشانده بود عقب. 💥تیر خورده بود ولی خدا روشکر . خیلی خوشحال بودیم😃. 🔹خودم را رساندم بالا سرش. نمی‌دانم چرا ولی همین یکی دو ساعتی⏱ که از او بی‌خبر بودم، بدجور شده بودم و البته نگران. با اینکه جای پدرش بودم ولی عین برادرم داشتم. 🔸خود از آن ماجرا برایمان حرف زد. حسین می‌گفت: «شروع کردن آتیش سنگین ریختن💥. بچه‌ها رو پخش کردم تو موضع‌هاشون. 🔹چند تا جهنمی آخری رو که زدن انگار بود. جلوی خاکریزا مون رو زدن و باد 🌬هم سمت ما بود. کل منطقه رو دود گرفت. 🔸 رفتم روی خاکریز، یه صداهایی 👂میومد مثل صدای یا چیزی شبیه اون. چشم چشم👀 رو نمی‌دید. یهو دیدم از کنار صورتم رد شد😱. 🔹خودم رو کردم زمین تا از روم رد نشه⛔️. تانک از خاکریز رد شده بود اومده بود داخل. درگیری سنگین و نفر به نفر شد. خیلی و مجروح دادیم. 🔸 بدجور گیر افتادیم. تیر خورد به . باتری 🔋بیسیمم تموم شده بود. صبر کردم هوا یه کم تاریک بشه🌘، تو گرگ و میش هوا خودم رو کشوندم . 🔹 چند تا مجروح و شهید🌷 رو هم با خودم کشیدم عقب. رسیدم به ؛ کنار جنازه یکی از شهدا بیسیمش📞 افتاده بود. برداشتم و گرفتم. خودمو انداختم تو کانال و کشیدم عقب.» 🔸انگار داشت فیلم🎞 تعریف می‌کرد. نشانه‌ای از ترس در چهره‌اش نبود🚫. دفعه اولش نبود که در می‌افتاد و حتی مجروح می‌شد. ولی خیلی آرام و خونسرد بود. 🔹 باید خونسرد باشد تا بتواند خوب فکر کند💭 و نیروهاش را در شرایط جمع و جور کند. فرمانده که در میدان آرام باشد، نیروهایش هم راحت‌تر می‌جنگند👌. خیلی آرام و شجاع بود😊. راوی:همرزم شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همیشه میگفت تُو کُل دنیا چیزی برای #ترس وجود نداره تنها کسی که باید ازش ترسید #خداوند هست و بس...
💢هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا بود. 💢خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان نباشید من هیچ وقت نمیشم. 💢وقتی که میرفت بهش گفتم من محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد! گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش پیدا میکنه 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل #شعر و آواز🎵 می‌خواند. یادم هست یکبار که می‌خواستم #نماز بخوانم، گفتم
میثم یک داشت که خیلی دوستش داشت🌹 وقتی به او گفتم دلـم که برایت تنگ شد چه کار ؟😭 گفت هر وقت تنگ شد این ادکلن را بو کنی یاد من 😅👌 حالا او رفته و من این را نگه داشته‌ام 😞 هر موقع می‌شوم آن را بو می‌کنم کمی از دلتنگی هایم را می کند 😔💔 همسر شهیـد 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 ⚜محمدرضا #خـاکی بود. خیلی اهـل تفریـح و گـردش و بیـرون رفتن بود. واسه رفـقاش مرام و #معـرفت
🔻مادر شهید محمدرضا دهقان: ❣هر موقع که #دلتنگش می‌شویم پیش ما می‌آید و حتی بوی #عطر خاصی را که استفاده می‌کرد را استشمام می‌کنیم. ❣بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است، حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با #تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی #عطر می‌دهد و برایم خیلی عجیب بود. ❣مجلس شهید رسول خلیلی  که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم، من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد. ❣همین که #نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی #برخورد شانه‌هایش را احساس کردم. #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh