eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
روز سوم عمليات بود. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر،‌ يك حاج آقاي روحاني آمد.نما
1⃣6⃣4⃣ 🌷 💠سردار خيبر 🌷اسفند ۱۳۶۲، تخت فلزی را از دل کشوی بیرون کشیدند. تو با لب هایی که نداشتی لبخند زدی😊 و نور چراغهای 💡سردخانه، هایی را که نداشتی،‌ اذیت کرد و بعد رو برگرداندی که همسرت را ببینی👀، با که نداشتی و خواستی با دستت، دست سرد همسرت را بگیرى، با که نداشتی و اسمت را که فریاد می زد🗣؛ شنیدی، با گوش هایی که نداشتی😭 🌷و بعد زمزمه کردی «گریه نکن🚫 ....» اما او صدایت را نشنید🔇. از پا افتاد، ضجه زد😭 و با چادرش، چهره غمگینش را پوشاند تا ها اشک هایش را نبینند. ! سرت را گذاشتی، مجنون بماند که دلـ❤️ ما، تا ابد، در حسرت دوباره دیدن هایت بسوزد؟ که هی فرود آمدن گلوله توپ💥 را کنار موتوری🏍 که ترکش نشسته بودی در ذهنمان مرور کنیم 🌷و داغ مان هزار هزار بار تازه شود؟ که هی یادمان بیاید جای خالی را و دستت را و بادگیر سبز و عرقگیر عنابی ات را که و خاکستر داشت؛ اما هنوز ته مانده ای از عطرت😌 به آن وفادار بود و نمی رفت🚫. 🌷آنها که از برگشتند، گفتند: تو سفارش کرده بودی «یا همه، اینجا می شویم🕊 یا را نگه می داریم.» و این جمله ات جان کلام عملیات خیبر بود👌 از زبان که سردارش بودی، فرمانده لشکر ، نور✨ چشم همه هایی که همشهری ات🏙 بودند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می خوانمت #شهید ... ولے ...!!! خیلی خیلی دوری ... نه دستم به دستانت میرسد .. نه چشمانم به نگاهت ...!
9⃣1⃣5⃣ 🌷 💠امام حسین ع💠 🔰زمانی که در بودیم نیروهای فاتحین به شوخی به امیر میگفتند را کوتاه کن☺️! اگر دست داعش👹 اسیر شوی محاسنت را میگیرند را میبرند😔 🔰 میگفت: « این اشک ها و گریه هایی که برای (ع) کرده ام😭 به محاسنم ریخته شده است... 🔰 من محاسنم رانمیزنم وخود نمیگذارد این دست داعشی ها بیوفتد👌. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هر بار که پیش ما می‌آمد متوجه می‌شدم که تغییرات #روحی و درونی او بیشتر از قبل شده👌. تا اینکه یک روز
6⃣6⃣5⃣ 🌷 🔹سید علی گفت: چی شد این طرفا اومدی⁉️ او هم با که داشت گفت:‌ داشتم از جلوی مسجد🕌 رد می‌شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم که شما را دیدم. 🔸سید علی خندید😄 و گفت: پس تو رو دعوت کردن💌.بعد با هم شروع کردیم به وسایل مراسم. یک مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب😟 به آن نگاه می‌کرد. 🔹سید علی گفت:‌ اگه دوست داری بگذار روی .او هم کلاه ⛑را گذاشت روی سرش و گفت: به من میاد⁉️ 🔸سید علی هم لبخندی زد و به گفت: دیگه تموم شد برای همیشه سرت کلاه گذاشتند😄. 🔹همه خندیدیم.⚡️ اما واقعیت همان بود که گفت: این پسر را گویی شهدا🌷 در همان مراسم . 🔸 همان هادی ذوالفقاری بود که او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه‌های مسجد شد✅. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
★در گوشه ای از خاک ⭐️کم کم جات #پیدا_شد ★کم کم #سرت، دستت ⭐️ پلاکت🏷 پات پیدا شد ★برداشتم ازخاک آرام #استخوانت را ⭐️کم کم زوایای رشادت‌هات✌️پیداشد ★پیچید عطر #یاس 🌸 ⭐️از دور و برت وقتی ★یک تکه از سربند #یازهرات ⭐️ پیدا شد💔 #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
★در گوشه ای از خاک ⭐️کم کم جات #پیدا_شد ★کم کم #سرت، دستت ⭐️ پلاکت🏷 پات پیدا شد ★برداشتم ازخاک آرام #استخوانت را ⭐️کم کم زوایای رشادت‌هات✌️پیداشد ★پیچید عطر #یاس 🌸 ⭐️از دور و برت وقتی ★یک تکه از سربند #یازهرات ⭐️ پیدا شد💔 #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚜وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيم⚜ است . . . که دل به راه دلبر دادن💞 جان را به هوای دادن این کارِ بزرگ، کار مردان خداست🌷 ماننـد حسین بن علی دادن ✍پ ن: 🔹مادر شهید می‌گفت: همرزمش گفته که رضا شب قبل از خـوابی دیده و همه را بیدار کرد. گفت: بیدار شوید، بیدار شوید من می خواهم بشوم🕊 🔸دوستانش گفتند: حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست⁉️ ؟ گفت: من خواب دیدم (ع) به خوابم آمد و فرمود: "رضا تو شهید می شوی، اگر را بریدند، نترس، درد ندارد...❌" 🔹وقتی من این را شنیدم واقعاً آرام شدم... تسلی پیدا کردم... که خود امام حسین(ع)♥️ در آن لحظه هوای پسرم را داشته... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب #قسمت_بیستم_وپنجم 💢پس خودت را #مهیا کن زینب... که حادثه
📚 ⛅️ 💢براى ماجرا است... او از و و و🐲 ، هنوز چیزى نمى داند. دخترى که در تمام عمر سه ساله خویش جز ندیده است ، دخترى که در تلاقى آغوشها، پایش به زمین نرسیده است، چگونه مى تواند با مقوله هایى مثل جنگ و محاصره و دشمن ، آشنا باشد. 🖤او پدر را عازم سفر مى بیند،... سفرى که ممکن است هم باشد. اما نمى داند که چرا خبر این سفر، اینقدر دلش💗 را مى شکند، اینقدر بغضش را بر مى انگیزد و اینقدر اشکهایش😭 را جارى مى کند.نمى داند چرا این سفر پدر را اصلا دوست ندارد. فقط مى داند که باید پدر را از رفتن باز دارد. با مى شود، با خنده 😄مى شود، 💢با شیرین زبانى مى شود، با تکرار کلامهایى که همیشه پدر دوست 🌺داشته ، مى شود، با کرشمه هاى کودکانه مى شود، با دستها مى شود، با نوازش کردن گونه ها مى شود، با حلقه کردن بازوهاى کوچک ، دور گردن پدر و گذاشتن بر لبهاى پدر مى شود، با هرچه مى شود، او نباید بگذارد، پدر، پا از خیمه🏕 بیرون بگذارد. با هر ترفندى که دخترى مثل رقیه مى تواند، پاى پدرى مثل حسین را سست کند، باید به میدان بیاید.... 🖤 او که در تمام عمر سه سال خویش ، هیچ خواهش نپذیرفته نداشته است ، بهتر مى داند که با چه کند تا او را ازاین سفر باز دارد. و این همان چیزى است که تو تاب دیدنش را ندارى... دیدن جست و خیز ماهى کوچکى بر خاك در تحمل تو نیست.بخصوص اگر این ماهى کوچک ، قلب💛 تو باشد، تو باشد، تو باشد.از خیمه بیرون مى زنى... 💢و به خیمه ⛺️اى خلوت و خالى پناه مى برى تا بتوانى را بى مهابا رها کنى و به آسمان🌫 ابرى ☁️چشم مجال باریدن دهى.نمى فهمى که زمان چگونه مى گذرد و تو کى از هوش مى روى و نمى فهمى که چقدر از زمان در بیهوشى تو سپرى مى شود.احساس مى کنى که سر بر گذاشته اى و با این حس ، باورت مى شود که رخت از این جهان بر بسته اى و به دیدار خدا شتافته اى . حتى وقتى آب را بر روى گونه ات احساس مى کنى ، گمان مى کنى که این قطرات کوثر است که به پیشواز چهره تو آمده است. 🖤با حسى آمیخته از و ، چشمهایت را باز مى کنى... و را مى بینى که را به روى گرفته است و با 😢 گونه هاى تو را طراوت مى بخشد.یک لحظه آرزو مى کنى که کاش زمان متوقف بشود و این حضور به اندازه عمر همه کائنات ، دوام بیاورد.حاضر نیستى هیچ بهشتى را با زانوى حسین ، عوض کنى و حتى هیچ کوثرى را جاى سرچشمه چشم حسین بگیرى.حسین هم این را خوب مى داند 💢و چه بسا از تو به این ، مشتاق تر است ، یا محتاج تر! این شاید تقدیر شیرین براى تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همه را از این آتشناك ، بپوشاند.هیچ کس تا ابد، جز خود خدا نمى داند که میان تو و حسین در این لحظات چه مى گذرد. حتى از بیم آتش 🔥گرفتن بالهاى خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمى شوند. 🖤هیچ کس نمى تواند بفهمد که با قلب 💜تو چه مى کند؟هیچ کس نمى تواند بفهمد که در جان تو چه مى ریزد؟ هیچ کس نمى تواند بفهمد که بر پیشانى تو چگونه تقدیر را رقم مى زند.فقط آنچه دیگران ممکن است ببیند یا بفمند این است که از خیمه بیرون مى آید. ... ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh