8⃣5⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 #روسريهاى_رنگى
🌷آن زمان من خیلی جوان بودم و برایم باعث تعجب بود که می دیدم دختران و پسران ٢٠ ساله به عشق #فتح ایران و تهران با شعار الله اکبر به جبهه آمده بودند ولی #اسلحه هایشان را به سمت رزمندگان ایران گرفته و بدون تفکر به #اعتقاداتشان با ما می جنگیدند.
🌷آنقدر منافقین مغز این جوانها را #شستشو داده بودند که حتی وقتی خود را در محاصره ما می دیدند و راه فرار نداشتند #سیانور می خوردند تا زنده اسیر نشوند. دختران منافق با #روسریهای_رنگی و لباسهای کماندویی به عشق فتح تهران با ما می جنگیدند. به آنها گفته بودند در تمامی شهرهای ایران نیروهای #منافق مستقر شده و از آنها حمایت می کنند در حالیکه اینها همه دروغ و رویا بود.
🌷عملیات #مرصاد در اواخر دوران دفاع مقدس رخ داد و جبهه ها کم کم از نیروهای رزمنده خالی شده بود ولی پس از فرمان #امام تمام نیروهای #مردمی بسیج شدند و با اطاعت از فرمان ولی فقیه و با روحیه شهادت طلبانه ای که داشتند؛ توانستند بر دشمن منافق پیروز شوند.
راوى: رزمنده محمود مظفر كه سه تن از برادرانش در عمليات مرصاد شهيد شدند.
#یادشان_باصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهید حتی اگر احساس بینیازی داشتی #دستت را به سوی #اهلبیت بگیر... اگر مشکل هم نداشتی همیشه
2⃣1⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔸ابراهیم هرگز جلوی دیگران #لخت نمیشد و همیشه لباس های #گشاد میپوشید. همچنین در مقابل #نامحرم به شدت حیا داشت.
🔹یکبار در مراسم یکی از #شهدا به بهشت زهرا رفتیم. آنجا پیکر #شهید را می شستند و مردم نگاه میکردند.
🔸ابراهیم گفت: خدا کنه ما اینطور نشیم! کسی که آدم رو #شستشو میکنه، اگه دقت لازم رو نداشته باشه، جلوی #مردم خیلی بد میشه.
🔹بعد ادامه داد: «من که از #خدا خواستم مثل مادر سادات حضرت زهرا(س) #گمنام باشم و دیگه کارم به #غسالخانه نرسه»
#شهید_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 7⃣2⃣#قسمت_بیست_هفتم 🏴#پرتودهم🏴 💢#زینبى که دیگر #زینب_
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
8⃣2⃣#قسمت_بیست_وهشتم
💢حسین جان! تا قلب 💖من هست پا بر رکاب #مفشار. تا چشم من هست پا بر زمین مگذار! هرگز مباد که #مژگان من پاى نازنین تو را بیازارد.جان هزار زینب فداى قطره قطره خونت حسین!
صداى #هلهله_دشمن آرامش ذهنت را بر هم نزند زینب!و زیبایى🌸 رخسار حسین ، تو را #مبهوت خود نکند زینب!
دست به کار شو و با پارچه سپیدت ، پیشانى شکافته عزیزت را ببند!
🖤آب ؟ 💧
براى #شستن زخم ؟آب اگر بود که یک قطره به شکاف کویرى #لبهایش مى چکاندى.چه باك ؟ اشک 😭را خدا آفریده است براى همین جا. باران 🌨بى صداى اشکهاى تو این زخم را مى تواند #شستشو دهد،اگرچه شورى آن بر #جگر چاك چاك او رسوب مى کند.
💢فرصت #مغتنمى است زینب!
باز این تویى و حسین است و تنهایى.
اما...اما نه انگار. #بچه هابى_تاب_تر بوده اند براى این دیدار و چشم #انتظارتر.پیش از آنکه دست تو #فرصت پیدا کند که زخم را مرهم بگذارد و پارچه را گرداگرد سر حسین بپیچد، بچه ها گرداگرد او #حلقه زده اند... و هر کدام به سلام و سؤ ال و نوازش و گریه و تضرع و واکنشى نگاه او را میان خود تقسیم کرده اند.
🖤بار سنگینى بر #پشت بچه هاست...
و از آن عظیم تر کوله بار #حسین است تو این هر دو را خوب مى فهمى که کوله بارى به سنگینى هر دو را یک تنه بر دوش مى کشى.پیش روى بچه ها، #محبوبترین عزیز آنهاست...
که تا دمى دیگر براى همیشه ترکشان مى گوید. بچه ها چه باید بکنند تا #بیشترین بهره را از این لحظه ، داشته باشند.
💢تا بعدها با خود #نگویند...
که کاش چنین مى گفتیم و چنان مى شنیدیم ، کاش چنین مى دادیم و چنان مى ستاندیم ، کاش چنین مى کردیم و...
شرایط #سختى است که #سخت_تر از آن در جهان ممکن نیست . حکایت تشنه و آب 💧#نیست ، که تشنگى به خوردن آب ، زایل مى شود.
🖤حکایت #ظلمات و برق #نیست ، که روشنى ☀️به ظواهر عالم کار دارد.
حکایت #پروانه🦋 و شمع نیست ، که جسم شمع خود از روح پروانگى تهى است.حکایت #غریبى است... حکایت این لحظات که #فهم از #دریافتن آن #عاجز است چه رسد به #گفتن و پرداختن آن....
💢اگر از خود بچه ها که بى تاب ، درگیر این #کشمکش اند بپرسى ، نمى دانند که چه مى خواهند و چه باید بکنند. به همین دلیل است که هر کدام خواسته و #ناخواسته ، خودآگاه و ناخودآگاه ، کارى مى کنند.یکى مات #ایستاده است... و به چشمهاى حسین خیره مانده است . انگار مى خواهد #بیشترین ذخیره را از نگاه حسین داشته باشد.
🖤یکى مدام دور #حسین چرخ مى زند و سر تا پاى او را دوره مى کند.
یکى پیش روى حسین زانو زده است، دستها را دور پاى او حلقه کرده است و سر بر زانوانش نهاده است.یکى دست حسین را #بوسه گاه لبهاى خود کرده است. آن را بر چشمهاى اشکبار😢 خود مى مالد و مدام بر آن بوسه مى زند.
یکى بازوى حسین را در آغوش گرفته است.
💢انگار که برترین #گنج هستى را پیدا کرده است.یکى فقط به امام نگاه مى کند و گریه مى کند، پیوسته #اشکهایش را به پشت دو دست مى زداید تا چهره حسین را همچنان روشن ببیند.
یکى #پهلوى حسین را بالش گریه هاى خود کرده است و به هیچ روى ، دستش را از دور کمر حسین رها نمى کند.
یکى تلاش مى کند که خود را به سر و گردن امام برساند و بوسه اى از لبهاى او بستاند.
🖤و #چه_سخت است_براى_حسین....
گفتن این کلام به تو که : باز کن این حلقه هاى عاطفه را از دست و بال من!
و از آن سخت تر، امتثال این امر است براى تو که وجودت منتشر در این حلقه هاى عاطفه است.با کدام دست و دلى مى خواهى این #حلقه ها را جدا کنى.
چه کسى زهره کشیدن تیر از پهلوى خویش دارد؟ این را هر کس به دیگرى وامى گذارد.این #حلقه_ها که اکنون بر دست و پاى حسین بسته است ، از اعماق قلب تو گذشته است.#چگونه مى توان این حلقه ها را گشود؟..
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh