eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
بارها گفته ام🔊🔊🔊 و باز می گویم: شبیه به کسی نبودند🚫 که خودشان بودند، خودِ خودشان... و هم آنان بودند که در عاشقــی، تقلید نکرده و همچون اصول دین، بر عملی که انجام می دادند، معتقد بودند...👌 عشــــق و خلـــــوص دو عنصر مکمل‌💞 و دو بال پروازند🕊 که هر کدام، بدون دیگری، ره به سرمنزل مقصود، نخواهد برد...❌ و این عشــ❤️ــق و خلوص در را، همهٔ ما کم و بیش، نسبت به خانواده و دوستانِ‌مان، داریم✅ اما میزانش به حدی نرسیده، تا دل از بِبَریم... به بندگان خدا، گزینشی محبت و خدمت نمود، و از روی دل بخواهی، که می بایست، هم‌چون ، به سانِ باران بود...🌧 تنها نقطهٔ بین همهٔ شهداست🌷 که با آن مواجه شده ام... و همین کلمهٔ به ظاهر پنج حرفی، حلقهٔ وصلی‌ست🔗 که موجب سماواتی شدن اهالیِ خاک شده است...😇 و البته، همان حلقهٔ گمشدهٔ ما، که تا یافته اش نکنیم، از آسمانی شدن، خبری نیست...😔😔 آری، ، تنها به ذکر و دعا نیست،⭕️ که اگر بود، تا به حالا، خیلی ها به این سعادت ابدی، دست می یافتند... شهادت است، کم که نیست، همان پایانی‌ست، که معصومین داشته اند، و حقیقتاً باید برای نیل به این مقصد، اهل بود، اهل عالم بالا...✅ به عمل صالحِ خالصِ عاشقانه است، و لا غیر... و آن عملِ صالحِ خالصِ عاشقانه ام، آرزوست...🙂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #وصیتنامه_شهید 🌷ای #امام! درد تو را، رنج تو را می دانم که چه کسانی با #جان می خرند، جوان با ایمان
❤️ 💠یک سکه، یک قرآن 🔰بر خلاف رسم و رسوم، ما یک جلد مجید بود و طلا. 🔰سکه را که بعد از عقد بخشیدم ⚡️اما آن یک جلد قرآن را بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش اینطور نوشت: 🔰«امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت ما باشد و نه چیز دیگر🚫؛ که همه چیز فناپذیر است جز این .» 🔰حالا هر چند وقت یکبار وقتی بر من غلبه می کند، این نوشته ها📖 را می خوانم و آرام میشوم😌. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 0⃣1⃣ #قسمت_دهم 📝آیینه و شمعدان نخر
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 1⃣1⃣ 📝بعد از تمام شدن درسم موقعیت کاریم در دانشگاه خوب بود حتی رئیس دانشگاه گفت که می توانم بورس بگیرم و بروم خارج درسم را بخوانم، ولی نه موافق بود، نه شرایط مناسب. یوسف را خیلی دوست داشتم. زندگی با او برایم خیلی شیرین بود😍 📝تازه ازدواج کرده بودم. چه طور می توانستم یوسف را بگذارم و تنهابروم؟ فکرش هم وحشتناک بود، زندگی بودم برای همین هم وقتی این موقعیت ها برایم پیش آمد. اصلا ناراحت نشدم و افسوس نخوردم❌ 📝یکسال اول که زندگیمان را شروع کردیم رفتیم شیراز همان خانه ای بودیم که پسر خاله ام حسن و حوری زندگی میکردن ما توی یک اتاق🚪 بودیم و آنها توی اتاق دیگر آشپزخانه و سرویسش یکی بود که استفاده میکردیم. با حوری کارهای خانه را تقسیم کرده بودیم یک روز همه ی کارهای خانه از خرید و رفت و روب و شستشو و پخت و پز با او بود، یک روز هم با من 📝وقتی نوبت اوبود من به کارهای شخصی خودم میرسیدم. لباس شستن و خیاطی و و کارهای دیگر، چون مدتها سرم به درس بود خیلی از آشپزی🍲 و کارهای خانه سر در نمی آوردم، حوری از من بزرگتر بود و واردتر. از زندگی مشترک با او خیلی چیزها یاد گرفتم. یوسف اصلا کاری به کار من نداشت نه به غذا ایراد میگرفت، نه به کارِ خانه 📝حتی اگر دوروز هم غذا درست نمیکردم خم به ابرو نمی آورد. ولی خب من خودم خیلی بودم چون زندگیم رو خیلی دوست داشتم♥️ گاهی میگفت: تو چرا اینطوری هستی؟ ولش کن بابا چقدر به این چیزها اهمیت میدی هرچی شد میخوریم دیگه. خوشحال تر میشد اگر می نشستم و چهار تا کتاب📚 می خوندم. 📝می گفت: زیاد وقتت رو صرف کارهای روزمره زندگی نکن که از مطالعه ت بمونی. بارها ازش پرسیدم: چی دوست داری برات بپزم‌؟! میگفت: غذا، فقط غذا😄 یادم نیست یکبار هم گفته باشد فلان غذا. همیشه هم سفارش میکرد: درست کن، مهمون هم که داشتیم یک جور، زیاد درست کن اما متنوعش نکن. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh