بارها گفته ام🔊🔊🔊
و باز می گویم:
#شهـــــــــدا
شبیه به کسی نبودند🚫
که خودشان بودند،
خودِ خودشان...
و هم آنان بودند
که در عاشقــی،
تقلید نکرده
و همچون اصول دین،
بر عملی که انجام می دادند،
معتقد بودند...👌
#آاااااه
عشــــق و خلـــــوص
دو عنصر مکمل💞
و دو بال پروازند🕊
که هر کدام،
بدون دیگری،
ره به سرمنزل مقصود،
نخواهد برد...❌
و این عشــ❤️ــق و خلوص در #اعمال را،
همهٔ ما
کم و بیش،
نسبت به خانواده و دوستانِمان،
داریم✅
اما میزانش به حدی نرسیده،
تا دل از #خدا بِبَریم...
#نباید به بندگان خدا،
گزینشی محبت و خدمت نمود،
و از روی دل بخواهی،
که می بایست،
همچون #الطاف_خدا،
به سانِ باران بود...🌧
#اخلاص
تنها نقطهٔ #مشترک بین همهٔ شهداست🌷
که با آن مواجه شده ام...
و همین کلمهٔ به ظاهر پنج حرفی،
حلقهٔ وصلیست🔗
که موجب سماواتی شدن اهالیِ خاک شده است...😇
و البته،
همان حلقهٔ گمشدهٔ ما،
که تا یافته اش نکنیم،
از آسمانی شدن،
خبری نیست...😔😔
آری،
#شهـــــــــادت،
تنها به ذکر و دعا نیست،⭕️
که اگر بود،
تا به حالا،
خیلی ها به این سعادت ابدی،
دست می یافتند...
شهادت است،
کم که نیست،
همان پایانیست،
که معصومین داشته اند،
و حقیقتاً باید برای نیل به این مقصد،
اهل بود،
اهل عالم بالا...✅
#باران
#شهــــــــادت
به عمل صالحِ خالصِ عاشقانه است،
و لا غیر...
و آن عملِ صالحِ خالصِ عاشقانه ام،
آرزوست...🙂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #وصیتنامه_شهید 🌷ای #امام! درد تو را، رنج تو را می دانم که چه کسانی با #جان می خرند، جوان با ایمان
#عاشقانه_شهدا❤️
💠یک سکه، یک قرآن
🔰بر خلاف رسم و رسوم، #مهریه ما
یک جلد #کلام_الله مجید بود و #یک_سکه طلا.
🔰سکه را که بعد از عقد بخشیدم ⚡️اما آن یک جلد قرآن را #محمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش اینطور نوشت:
🔰«امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت #مشترک ما باشد و نه چیز دیگر🚫؛ که همه چیز فناپذیر است جز این #کتاب.»
🔰حالا هر چند وقت یکبار وقتی #خستگی بر من غلبه می کند، این نوشته ها📖 را می خوانم و آرام میشوم😌.
#همسرشهید_محمدجهان_آرا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجموعه_ایمان
#موشن_گرافیک 14
باتوجه به آنکه در برخی #انسان_ها حسهای #حقیقت_جویی وجود ندارد، آیا میتوان #ادعا کرد که #امور_فطری بین همه انسانها #مشترک است؟
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 0⃣1⃣ #قسمت_دهم 📝آیینه و شمعدان نخر
❣﷽❣
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم
📝بعد از تمام شدن درسم موقعیت کاریم در دانشگاه خوب بود حتی رئیس دانشگاه گفت که می توانم بورس بگیرم و بروم خارج درسم را بخوانم، ولی نه #یوسف موافق بود، نه شرایط مناسب. یوسف را خیلی دوست داشتم. زندگی با او برایم خیلی شیرین بود😍
📝تازه ازدواج کرده بودم. چه طور می توانستم یوسف را بگذارم و تنهابروم؟
فکرش هم وحشتناک بود، #عاشق زندگی بودم برای همین هم وقتی این موقعیت ها برایم پیش آمد. اصلا ناراحت نشدم و افسوس نخوردم❌
📝یکسال اول که زندگیمان را شروع کردیم رفتیم شیراز همان خانه ای بودیم که پسر خاله ام حسن و حوری زندگی میکردن ما توی یک اتاق🚪 بودیم و آنها توی اتاق دیگر آشپزخانه و سرویسش یکی بود که #مشترک استفاده میکردیم.
با حوری کارهای خانه را تقسیم کرده بودیم یک روز همه ی کارهای خانه از خرید و رفت و روب و شستشو و پخت و پز با او بود، یک روز هم با من
📝وقتی نوبت اوبود من به کارهای شخصی خودم میرسیدم. لباس شستن و خیاطی و #مطالعه و کارهای دیگر، چون مدتها سرم به درس بود خیلی از آشپزی🍲 و کارهای خانه سر در نمی آوردم، حوری از من بزرگتر بود و واردتر. از زندگی مشترک با او خیلی چیزها یاد گرفتم. یوسف اصلا کاری به کار من نداشت نه به غذا ایراد میگرفت، نه به کارِ خانه
📝حتی اگر دوروز هم غذا درست نمیکردم خم به ابرو نمی آورد. ولی خب من خودم خیلی #منظم بودم چون زندگیم رو خیلی دوست داشتم♥️ گاهی میگفت: تو چرا اینطوری هستی؟ ولش کن بابا چقدر به این چیزها اهمیت میدی هرچی شد میخوریم دیگه. خوشحال تر میشد اگر می نشستم و چهار تا کتاب📚 می خوندم.
📝می گفت: زیاد وقتت رو صرف کارهای روزمره زندگی نکن که از مطالعه ت بمونی. بارها ازش پرسیدم: چی دوست داری برات بپزم؟! میگفت: غذا، فقط غذا😄 یادم نیست یکبار هم گفته باشد فلان غذا. همیشه هم سفارش میکرد: #یکجور_غذا درست کن، مهمون هم که داشتیم یک جور، زیاد درست کن اما متنوعش نکن.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh