eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
تا بوده همین بوده #حماسه، مرد میدان می‌خواهد👊، یک فرمانده و چند نیروی مخلصِ عاشق❤️ و کرور کرور #دشمن
1⃣6⃣9⃣ 🌷 💠سقای تشنه 🔰مرتضی درتحمل سختی زبانزد هم قطارانش بود. تحمل سختی😪 برای او دوره بود‌.در عملیات آبی خاکی شمال کشور🇮🇷 در هوای به شدت گرم♨️ ناگزیر می شود چند بار یک را تکرار کنند. 🔰وقتی این عملیات سخت تمام شد، همه برای جرعه ای آب💧 له له می زدند ولی اوبه همراه دوستش که بهمن ۹۲ درحوالی حرم🕌 (س) به رسید🌷 سقا شده،وخود بدون نوشیدن ای آب به پادگان باز می گردند. 🔰مرتضی درجریان نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات به تنهایی👤 برای شناسایی موقعیت های تکفیری👹 خطر می کرد و باز می گشت. 🔰یک شب زمستانی☃ وقتی از شناسایی بازگشت به شدت بود پرسید غذاهست⁉️ گفتیم مقداری عدس داشته ایم که تمام شده وکمی نان🍞 مانده. تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد ازآن را خورد وخدا شکر کرد🙂 و خوابید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
این شعر، پراز برات ابرآهیمــ است بے جسم و مزار، ذاتِ ابرآهیمــ است تغییرِ مسیرِ خیلے از آدمهـــا !
2⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰یک روز مدرسه راهنمائی پیش من آمد👥 با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که مدرسه، گفتم: مگه چی شده⁉️ 🔰کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، از جیب خودش پول💰 می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر🌯 بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه هستند، اکثرا سر کلاس گرسنه هستند، بچه هم درس نمی فهمد💬 🔰مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم، گفتم: مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود😔 بعد هم سر ایشان داد زدم🗣 و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی❌ 🔰آقای هادی از پیش ما رفت، بقیه ساعت هایش را در دیگری پر کرد، حالا هم بچه ها و اولیاء👤 از من خواستند که ایشان را برگردانم، همه از اخلاق و تدریس📚 ایشان تعریف می کنند، ایشان در همین مدت کم⏳ برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و مدرسه، وسایل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم❌ 🔰با صحبت کردم، حرف های مدیر مدرسه به او را گفتم، اما فایده ای نداشت🚫 وقتش را جای دیگر پر کرده بود، ابراهیم در دبیرستان ا، نه تنها معلم ورزش‍♂ بلکه معلمی برای و رفتار بچه ها بود، دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی ها معلم خودشان شنیده بودند شیفته💖 او بودند. 📚 کتاب "سلام بر ابراهیم" 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پیامکی_از_بهشت رفیق مجازے من حواست باشہ ... رفیق اونـےِ ڪه ما رو بہ امام زمان (عج) برسونہ ، باقی
6⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 💠آنگه رسی به خویشتن که بی خواب و خور شوی 🔰هر وقت می نشستم توی ماشین🚗 محمودرضا، اولین چیزی که توجهم را جلب می کرد هایی بود که روی سینه ماشینش بود. ماشینش بود و سینه تخت ماشین باعث می شد بتواند همیشه مقداری خوراکی😋 روی آن بگذارد و دم دست داشته باشد. 🔰تا سوار می شدم، قبل از اینکه راجع به خوراکی ها بپرسم، تعارف می زد و می گفت: ! همه چیز، از انواع بیسکویت🍪 و کلوچه و تا گاهی یک تکه نان🍞 و گاهی هم غذایی که از خانه آورده بود روی سینه ماشین🚘 پیدا می شد. اما بیشتر وقتها بیسکویت و کلوچه🍩 و تنقلات بود. 🔰یکبار که دم یکی از ایستگاههای مترو🚝 شرق آمد و سوارم کرد، تا نشستم، دیدم یک بسته تایی کیک با روکش شکلاتی🍩 باز کرده و گذاشته آنجا. یکی برداشتم و گفتم: «من نخورده ام؛ با اجازه ات من چند تا از اینها می خورم😋» 🔰گفت: همه اش را بخور، من . گفتم: تو که در حال خوردنی! گفت: من باید همیشه بخورم🍝 نخورم که نمی شود✘ گفتم: ورود شما را به انقلاب اسلامی تبریک عرض می کنم!😂 خندید. 🔰 ای را یادش آورده بودم که خودش یکبار آن اوایل که پاسدار شده بود👤 برایم تعریف کرده بود و مربوط به میشد که یکی از پاسدارهای قدیمی با کرده بود. تعریف می کرد که: «یکبار در روزهای اول دانشکده🏢 که با بچه های پاسدار و اصطلاحا ، غذا می خوردیم🍜 🔰بعد از خوردن ناهار شلوارم را کمی شل کردم. یکی از پاسدارهای متوجه شد، از جا بلند شد دستش را گذاشت روی سینه✋ و گفت: ورود شما به را تبریک عرض می کنم!😄 🔰محمودرضا بعد از اینکه شد، وقت برای خوردن و خوابیدن نداشت❌ اقلا در دفعاتی که من در طول رفت و آمدهایم به می دیدمش اینطور بود. خودش می گفت: علت اینکه همیشه توی ماشینش🚗 خوراکی دارد این است که وقت می کند غذا بخورد. 🔰محمودرضا وقتی این را می گفت من همیشه یاد حرفی از می افتادم که می گفت: «اگر خداوند متعال تدبیری می‌کرد👌 و یک اتفاقی می‌افتاد که ما از این غذا خوردن پیدا می‌کردیم، وقتمان تلف نمی‌شد⌛️» (نقل از حاج مصطفی مولوی) 🔰هر چقدر کم خور بود، بجایش من بخور بودم☺️ یکبار صبـ☀️ـح که با یکی از بچه رزمنده های مقاومت آمده بود فرودگاه✈️دنبالم، وقتی نشستم توی ماشین دیدم یک نصفه روی سینه ماشین است. 🔰نصف نان را قبل از آمدن من، دو نفری👥 خورده بودند. یک تکه از نان🍞 را کندم و گفتم: «من ام... امروز هم که معلوم نیست تو به ما ناهار🍲 بدهی.» تا برسیم به ، من همه آن نصفه بربری را خوردم😅 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰پزشکی که از فرودگاه✈️ سوریه همراه حامد بود و در حین پرواز از او #مراقبت می‌کرد، خیلی منقلب شده بود.
🔸تقریبا یک سال قبل یکی از ها نون🍞 پخته بود و چندتایی هم برای ما آورده بود. گذاشتم لای سفره که عصری برگرده بخوره😋 🔸حامد که اومد رفت سر سفره با اشتیاق😍 نون رو برداشت، نشون میداد خیلی هستش. پرسید: مامان این ها رو خریده⁉️ گفتم: نه پسرم فلان همسایه آورده. همون لحظه نون رو زمین. اخلاقش رو میدونستم. دلم💓 یجوری شد که چشمش افتاده به نونا شاید دلش بخواد..🙁 🔹فرداش کمی #آ وسایل لازم رو خریدم💰 دادم همسایه که برای #حون بپزه. عصری که اومد، نونا رو دادم به حامد که بخوره. گفت: دیروز که گفتم #نگفتم: حامد وسایلشو #خریدم دادم درست کرده. نگام کرد گفت: مامان، پول برق💡 و آب رو کی داد⁉️ 🔸فرداش #دسایل خریدم و از همسایه خواستم ماکروفر♨️ رو بیاره خونه ی ما با هم نون بپزیم. #نو آماده کردیم. از همسایه خواستم فعلا ماکروفر رو نبره که حامد بیاد ببینه که خونه خودمون🏡 درست کردیم. 🔹عصر که اومد، گفتم: حامد دیگه هیچ #بی نداری،😕 همسایه اومد خونه ی خودمون، ماکروفرم نذاشتم ببره که ببینی همه چی #حگفت: مامان تو از کجا مطمئنی که شوهر همسایه #روده و یا از رو رودربایستی ماکروفر رو نیاورده؟! آخر سرهم نخورد❌ 🔸لابد چیزی میدونست که انقدر مقاومت میکرد. خیلی به #حساس بود. خیلی مراقب بود که چیزی که میخوره از کجا اومده⁉️ تا زمانی که مطمئن نمیشد #است به غذا یا خوراکی نمی برد❌ به نقل از: مادر شهید #ششهيد نوشت: باشد كه عامل به اين رفتار هاي #شاشيم...... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پدر_شهید: 🌷این انگیزه ( نابودی داعش و امنیت مرزهای اسلام) به قدری در مرتضی قوی بود که حتی وقتی شنی
7⃣7⃣1⃣1⃣ 🌷 💠سقای تشنه 🔰مرتضی درتحمل سختی زبانزد هم قطارانش بود. تحمل سختی😪 برای او دوره بود‌.در عملیات آبی خاکی شمال کشور🇮🇷 در هوای به شدت گرم♨️ ناگزیر می شود چند بار یک را تکرار کنند. 🔰وقتی این عملیات سخت تمام شد، همه برای جرعه ای آب💧 له له می زدند ولی اوبه همراه دوستش که بهمن ۹۲ درحوالی حرم🕌 (س) به رسید🌷 سقا شده،وخود بدون نوشیدن ای آب به پادگان باز می گردند. 🔰مرتضی درجریان نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات به تنهایی👤 برای شناسایی موقعیت های تکفیری👹 خطر می کرد و باز می گشت. 🔰یک شب زمستانی☃ وقتی از شناسایی بازگشت به شدت بود پرسید غذاهست⁉️ گفتیم مقداری عدس داشته ایم که تمام شده وکمی نان🍞 مانده. تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد ازآن را خورد وخدا شکر کرد🙂 و خوابید. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh