1⃣0⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نوزاد سياهپوش
🔰آن روز به همراه یکی دیگر از خواهران رزمنده و چند برادر مسیر #روستا را در پیش گرفتم جاده تا سطح آسفالت🛣 راحت بود اما برودت هوا و ریزش برف از یک سو و آسفالته نبودن بقیه مسیر ما را مجبور کرد که مسیر #صعب_العبور تا روستا را با پای پیاده 🚶طی کنیم.
🔰به در منزل #شهید که رسیدم مادر پیرش در را به روی ما باز کرد🚪 تا ما را دید گفت: از فرزندم نامه📩 آورده اید به یکباره بغض گلویم را گرفت😢 نمی توانستیم در همان لحظه این #خبر را به او بدهیم این بود که تصمیم گرفتیم مهمان خانه این #مادرشهید شویم....
🔰به محض ورود به اتاق #گهواره نوزاد به دنیا آمده ای در گوشه دنج اتاق در حالی که پارچه ای قرمز🔴 بر سرش کشیده بود تمام حواسم را به سمت خود معطوف کرد، #همسرشهید هم زن جوانی بود که چند روز پیش این نوزاد👶 را به دنیا آورده بود...
🔰مادر شهید 🌷با خوشحالی در حالیکه چشمانش برق می زد خبر #تولد نوزاد تازه به دنیا آمده فرزندش را به ما داد و در حالیکه از ما می خواست برای فرزند #رزمنده اش نامه ای💌 بنویسیم و این خبر را به او بدهیم می گفت: این طفل به دنیا آمده ثمره چندین سال نذر و نیاز من و پسرم است😔. غم تمام وجودم را گرفته بود و اشک امانم را برید😭 چگونه می توانستم، #خبرشهادت فرزندش را به او بدهم، اما چارهای نبود....
🔰خبر را که به #مادر شهید دادیم بیچاره هاج و واج نگاهمان می کرد😦 و فقط اشک می ریخت هر چه دلداریش می دادیم بیشتر اشک می ریخت😭 و در حالی به گهواره نوزاد تازه به دنیا آمده خیره شده بود گفت: من با #یادگارت چه كنم، چه....؟ #همسر شهید هم حال روز چندان خوبی نداشت، ولی با این وجود در حالیکه به شدت اشک می ریخت مادر شوهر را دلداری می داد.
🔰باید به شهر باز می گشتیم و تدارکات را برای بازگشت شهید🌷 به زادگاهش مهیا می کردیم چند روز بعد زمانی که برای شرکت در مراسم #خاکسپاری و ختم شهید به روستا بازگشتیم بر #گهواره نوزاد هم سیاه پوشیده▪️ بودند....
راوى: #ناهيدمنصورى
مسئول بسیج جامعه زنان سپاه بیت المقدس کردستان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸نامه شهید شیرودی🌸 🔰از: خلبان علیاکبر شیرودی 🔰به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه 🔰موضوع: گزارش 🔰اینجا
4⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
یه وانت گلوله🚛
در بهار 🌸1358 خبری میرسد که عدهای ضد انقلاب 💂در ارتفاعات « #گهواره » در غرب تجمع کردهاند 👥و قصد حمله به #اسلامآباد را دارند.
تیم آتشی مرکب از سه فروند هیلکوپتر کبری🚁 و یک فروند هیلکوپتر نجات به سمت منطقه موردنظر حرکتی میکنند. #رهبری تیم آتش را #شهید کشوری به عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای #شیرودی میآید که «آخ #سوختم، آخ» همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، می خواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده😁 شیرودی همه را میخکوب میکند. او در جواب سوالات خلبانان👮 می گوید: «هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم👕. خیلی داغه 😱نمیتونم راحت بشینم.» عملیات با #انهدام انبار مهمات🎆 و #کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی می گوید: «راستی حالت چطوره، اون گلوله چی شد🤔.»
شیرودی می گوید: «فکر کنم دیگه #غیب شده باشه.» کشوری می گوید: «پیدایش کند، #یادگاری خوبیه» که شیرودی با خنده می گوید: «اگه می خواستم #گلولههایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت 🚛گلوله باید داشته باشم.»
#شهید_علی_اکبر_شیرودی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh