eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
هادی اگر #تویی که کسی گم نمیشود کسی درگیر #گناه و خسران نمیشود❌ اسمت را بر دلمـ♥️ هک کرده ام جانا ا
🔸اگه يه روز نمی ديدمش دلم براش تنگ ميشد💔 واقعا ناراحت ميشدم، به خاطر او ميرفتيم #مسجد، يكبار هم ناهار ما رو دعوت كرد و كلي با هم صحبت كرديم🙂 او با روش محبت و #دوستی ما رو به سمت نماز و مسجد كشاند 🔹اواخر مجروحيت #ابراهيم بود و ميخواست برگرده جبهه، يه شب🌙 توی كوچه نشسته بوديم، براي من از بچه های سيزده، چهارده ساله در #عمليات فتح المبين ميگفت، همينطور صحبت ميكرد تا اينكه با يك جمله حرفش رو زد: 🔸"اونها با اينكه سن و هيكلشون از تو كوچیكتر بود ولی با #توكل به خدا چه حماسه‌هایی آفريدند✌️ تو هم اينجا نشسته اي و چشمت به آسمونه كه كفترهات🕊 چی ميكنند." 🔹فردای اون روز همه كبوتر ها رو رد كردم، بعد هم #عازم_جبهه شدم، ابراهيم در اون زمانی كه هيچ حرفی از روش های تربيتی نبود چقدر دقيق و صحيح👌 كار تربيتی خودش رو انجام می داد و چه زيبا "امر به معروف و نهی از منكر" ميكرد. #شهید_ابراهیم_هادی🌷 📚سلام بر ابراهیم، ج ١، ص۱۶٧ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم 📖توی ب
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣1⃣ 📖فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب خانه ما بود. یک هفته تا عقد وقت داشتیم و باید خرید هایمان را میکردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و حلقه💍 ایوب شش تا النگو برایم انتخاب کرده بود، انقدر اصرار کردم که به دوتا راضی شد. 📖تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب👥 ماندیم. پرسید: گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: من هم خیلی گرسنه ام😋 به چلوکبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس چلوکباب گرفت با مخلفات. 📖گفت: بفرما. بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود. انگار توی خانه اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود. حس، میکردم صدتا چشم نگاهم میکند👀 از این سخت تر، روبرویم مرد نامحرمی، نشسته بود ک باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی ب پایش نمیرسید. 📖آب گوجه در امده بود. اما هنوز نمیتوانستم غذا بخورم. ایوب پرسید نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا گفت: مگر گرسنه نبودی؟؟😳 -اره ولی نمیتونم🙁 📖ظرفم را برداشت حیف است حاج خانم، پولش را دادیم. از چلو کبابی ک بیرون امدیم اذان گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین را میگرفت. گفت: اگر مسجد را پیدا نکنم، همینجا می ایستم به نماز📿 📖اطراف را نگاه کردم -اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد. گفتم: زشت است مردم تماشایمان میکنند. نگاهم کرد این بدون اینکه خجالت بکشند بااین سر و وضع می ایند بیرون انوقت تو از اینکه "دستور خدا" را انجام بدهی خجالت میکشی⁉️ 📖اقاجون این رفت و امد های ایوب را دوست نداشت میگفت: -نامحرمید و دارد اما ایوب از رفت و امدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه روحانی محلمان. همان جلوی در گفتم "حاج اقا میشود بین ما صیغه بخوانید؟؟" 📖او را میشناختیم. او هم ما و اقاجون را میشناخت. همانجا محرم شدیم💞 یک جعبه شیرینی🍩 ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. -خبری شده؟؟ نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان. گفتم: -مامان!....ما......رفتیم .... موقتا ....🙊 دست مامان تو هوا خشک شد 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣1⃣ 📖-فکر کردم برادر که میخواهد مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما ناراحت میشوید، هم من معذبم☺️مامان گفت: اقاجونت را چه کار میکنی؟ یک شیرینی دادم دست مامان. 📖-شما اقاجون را خوب میشناسی، خودت میدانی چطور به او بگویی. مامان برای ایوب سنگ تمام میگذاشت👌 وقتی ایوب خانه ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست میکرد. میخندید و میگفت: -الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی اشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب..... ماشاءالله خیلی خوب میخورد😄 📖فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد میخورد. شبی، نبود ک ایوب خانه ما نماند و صبح دور هم صبحانه نخوریم. سفره صبحانه که جمع شد، امد کنارم🥰 خوشحال بود -دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی👤 📖چند تار مو که از روسریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری، -من؟ دیشب؟😦 یادم امد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم...دوتا به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود. 📖اقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند. نگاهشان کردم، تکان نخوردند. ایستادم و گربه ها را تماشا کردم. ابروهایم را انداختم بالا... -فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری میکردم ک میگویی شاعر شده ام😉 📖-داشتی ستاره ها را نگاه میکردی. نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم😂 -نه برادر بلندی❌گربه های توی حیاط را نگاه میکردم. راست میگویی؟؟ -اره 📖هنوز میخندیدم. سرش را پایین انداخت -لااقل به من نمیگفتی که گربه هارا تماشا میکردی😔 خنده ام را جمع کردم -چرا؟ پس چی میگفتم؟ دمغ شد😞 -فکر کردم به نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه میکنی. 📖هر روز با هم میرفتیم بیرون. دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم، من تنبل بودم. کمی ک راه میرفتیم دستم را می گرفت، او که میرفت من را هم میکشید. برای همین خیلی از من می خندید. 📖می گفت: -شهلا دوست ندارم برای خانه خودمان فرش دستباف بگیریم. -ولی ماندگارتر است. -دلت می اید؟ دختر های بیچاره شب و روز با خون دل نشسته اند پای دار قالی☹️ نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته. بعد ما چه طور ان را بیاندازیم زیر پایمان؟؟ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ مینویسم ز #تو که داروندارم شده ای بی قرارت شدم و صبر و قرارم شده ای من که بی تاب #توأم ای همه تاب و تبم تو همه دلخوشی لیل و نهارم شده ای☺️ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸صبح است وهوا و نفسِ دلکش پاییز 🍀من هستم و‌یک سینه ی از #مهرتو لبریز 🌸زیباست، تو را دیدن ازین‌ پنجره صبح 🍀زیباست، هوا‌ی تو در این‌ صبح‌ دل‌ انگیز😍 #شهید_محمد_معافی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_6016917318162974517.mp3
2.57M
📲 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا #هاشمی_نژاد 🔖 قدر نعمت ها را بدان🔖 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠 شهیدی که انگلستان به افتخارش تندیس ساخت. 💢 در دفاع مقدس به تنهایی در ۱۶۴ تانک را مورد هدف قرار داد💥 و حتی در روز شهادتش🌷 ۳۴ تانک را منهدم کرد. طوری که حتی خود عراقی‌ها هم در حیرت بودند و صدای صدام نیز درامد و را گورستان تانک‌های خود نامید 💢بعد از پایگاه کماندویی رویال مارین انگلستان پرچم پایگاه را به مدت ۳ روز نیمه برافراشته کرده بود و تندیسی🎗 از این در این پایگاه ساخته شد. در تهران، بجنورد و بوشهر نیز خیابان‌هایی به نام این شهید🌷 نامگزاری شده است 💢محمدعلی صفا دوره‌های رزمی مختلف، دوره‌های چتربازی، دوره تکمیلی تکاوری، دوره و ... را با امتیاز عالی🥇 سپری کرده بود. تلاش‌های او موجب شده بود تا مدرک تخصصی👌 شکار تانک از پایگاه تکاوری رویال مارین انگلستان دریافت کند. 💢او برای تخصصی انهدام‌ ناوهای جنگی به پایگاه تکاوری .اف.کندی آمریکا اعزام شد و بعنوان اولین ایرانی🇮🇷 مدرک تخصصی انهدام ناو جنگی را دریافت کرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻مادر شهید: 🔰"مهدی" من خیلی مهربان بود مخصوصا با آدم‌های فقیر، ضعیف و ناتوان، همه‌جا اینطور بود، فر
☘سید تعریف می کرد و می گفت داشتیم به منطقه عملیاتی اعزام می شدیم در راه یک نوار نوحه سینه زنی گذاشته بودم، این نوار را با مهدی زیاد گوش کرده بودم و کاملا برامون تکراری بود. 🍁برای همه معمول اینه که وقتی یک نواری تکراری می شه دیگه اون حس و حال و اشتیاق اولیه برای گریه کردن بوجود نمی یاد، خصوصا اینکه اون نوار مداحی نوحه باشه نه "روضه" اما اونروز باروزهای دیگه فرق می کرد.. ☘یک نواری که قبلا بیش از ده ها بار انرو گوش کرده بودیم در ماشین گذاشته بودم وبه راهمون ادامه می دادیم، همینکه داشتم رانندگی می کردم، متوجه شدم مهدی به پهنای صورتش داره اشک می ریزه وگریه می کنه 🍁تو حال و هوای خودش بود بعد دیدم یک ورقه کاغذ برداشت و شروع کرد به نوشتن. درحال نوشتن بود که به مقصد رسیدیم و وقتی ماشین ترمز کرد، مهدی هم سرش را از اون برگه بلند کرد و اون رو روی داشبورت ماشین گذاشت و رفتیم برای عملیات... ☘بعداز عملیات ایندفعه تنها بسوی ماشین برگشتم چون مهدی آسمانی شده بود، درحال روشن کردن ماشین بودم که یک دفعه دیدم برگه ای کف ماشین افتاده اون رو برداشتم و نگاهش کردم بله همون برگه ای بود که مهدی درحال نوشتن مطالبی روی اون بود 🍁آخرین نوشته آقامهدی! قطعه شعری در وصف حضرت علی اکبر علیه السلام! مهدی عاشق حضرت علی اکبر(علیه السلام) بود، وقتی ازش پرسیدم اسم گروهان ویژه خط شکنت رو چی بذاریم فوری گفت بگذارید گروهان حضرت علی اکبر(علیه السلام) وقتی می خواست آقارو صدا بزنه می گفت علی اکبر لیلا! ابتدای شعرش هم همین رو گفته. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحہ ۱۳۶ استاد پرهیزگار .MP3
884.2K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه انعام✨ #قرائت_صفحه_صدوسی_وششم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_مهدی_صابری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_حمید_مختاربند🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_حمید_مختاربند🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣1⃣2⃣1⃣ 🌷 🌸🍃شهید حاج حمید مختاربند در سال ۱۳۳۵ در شهرستان شوشتر در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. ایشان دراوایل دهه ۵۰ که در دوران جوانی به سر می برد وارد فعالیتهای خیرخواهانه و داوطلبانه گردید و با کمک به افراد و شرکت در برنامه های امداد رسانی با مفاهیم انقلاب آشنا شد و در فعالیتهای مبارزاتی علیه رژیم شاه حضوری فعال داشت. 🌸🍃بعد از انقلاب و با شروع درگیریهای پاوه ایشان به صف مبارزان پیوست. بعد از بازگشت از کردستان با تنی چند از جوانان انقلابی مسئول تشکیل بسیج شهرستان شوشتر شد و با فعالیتهای مخلصانه جوانان زیادی را جذب بسیج کرد. شهید مختاربند با شروع جنگ به جبهه های حق علیه باطل شتافت و در آنجا نیزفصلی از شجاعتها و دلاوریهایش را به نمایش گذاشت. 🌸🍃در طول دوره ی جنگ و بعد از آن مسئولیتهای مختلفی از جمله فرمانده عملیات و فرمانده محور در تیپ امام حسن(ع) فرماندهی سپاه شوش و جانشین فرماندهی سپاه شوشتر و مسئول ستاد تیپ حضرت حجت را عهده دارشد. تلاشهای مخلصانه و خدمت صادقانه در طول خدمت باعث شد به مسئول تحقیق و بازرسی و بعد از آن به معاونت لجستیک لشکر ۷ هفت ولی عصراهواز منصوب شود. 🌸🍃حساسیت و دقت ایشان در استفاده از بیت المال باعث شد مدیریت شعب استان خوزستان به مدت ۵ سال و سپس مدیریت شعب استان قم به مدت ۱۰ سال به ایشان اعطا شود که تا زمان بازنشستگی در این پست باقی ماندند. ایشان همزمان ملبس به لباس مقدس حضرت معصومه (س) نیز بودند. 🌸🍃حاصل تلاشهای خالصانه ایشان در امور فرهنگی چهارده معصوم اهواز و بازسازی مسجد باقریه قم می باشد. با شروع حمله تکفیریها به سوریه ایشان برای دفاع از حرم ناموس اهل بیت به آنجا شتافت و نظر به تبحری که در امور مالی و پشتیبانی داشت، معاون مالی و پشتیانی قرارگاه به ایشان واگذار شد در حالیکه شرط کرده بود هنگام عملیات دوشادوش رزمندگان اسلام توفیق مبارزه و جهاد را نیز داشته باشد. 🌸🍃شهید حمید مختاربند از سرمایه های عظیم انسانی و از تربیت شدگان مکتب امام حسین(ع) بودکه عاشورایی زیست و عاشورایی شهید شد. این یادگار هشت سال دفاع مقدس در تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ در منطقه قنیطره سوریه نزدیک بلندیهای جولان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدیر بانکی که از خونه میلیاردی چشم پوشید و عازم سوریه شد ... #شهید_حمید_مختاربند🌷 #شهید_مدافع_حرم 📎پیشنهاد دانلود 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
رفیق شهید داری؟ ✨❤️✨ #شهید،شهیدت میکند؛ باورنمیکنی....؟؟؟ بیدار که بشی، جاده خاکی انحرافی رفته را برمیگردی به صراط مستقیم...✌ شهادت میوه ی درختان جاده صراط مستقیم است...!😍 🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
رفیق شهید داری؟ ✨❤️✨ #شهید،شهیدت میکند؛ باورنمیکنی....؟؟؟ بیدار که بشی، جاده خاکی انحرافی رفته را ب
⚜‌🌸🍃🌺🍃🌸⚜ ‌‌‌ ‌ ✘‌‌فرقی نمیکند کجا بزرگ شده ای! ✘فرقی نمیکند تاکنون با چه آدابی زیسته ای! ✘فرقی نمیکند تاکنون دل به داده ای💞 یا نه! ✘فرقی نمی کند تاکنون گوشِ دلـ❤️ـ به سپرده ای یا نه! ⚡️یـا حـــتـــی ✘فرقی نمیکند که تاکنون در برابرشان مودب بوده ای یا جوابِ را با تمسخر داده ای😏!!! ❣آنـهـا مثل منو تو نیستند❌، که با داشته های خودشان کنند و یا دوستمان بدارند... ❣آنــهــا از جــنـس خـــدا هستند.✓پاک و ✓ساده و ✓مهربان😍. ❣فقط کافی است یک بار هم که شده دلت را به دلشان بسپاری👌 ❣ را پیــدا کن. او همیشه حاضر است .در کنار لبخند هایت،و هم نفس با هـق هـقِ 😢. ضـرر نمیکــنــی!‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ 😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شما #رفیق_شهید داری؟ 💠 بین شهداء یک رفیق پیداکنید، بعد باهاش مناجات کنید، براش هدیه بفرستید...شهداء خیلی کارها میتونند بکنند، اصلا شهید #زنده ست. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 148 7 🔻 آخرین نقطۀ عرفان 💖✨ بحث ولایت یه بحث فوق العاده هم هست. ✅ در واقع " آخرین نقطۀ رسیدن به مقام معرفت الهی، هست." 🔷 تا حالا حتما کلمه "فناء فی الله" رو شنیدید؛ معنای فناء فی الله در عبارتی از زیارتنامۀ اهل بیت اومده:👇 🔅«پدر و مادر و خودم و مال و فرزندام فدای تو؛ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ مَالِی وَ وُلْدِی»🔅 ❤️ «وقتی انسان همه چیز خودش رو میکنه در واقع ذوب در خداوند متعال شده». 🌷 امام محمد باقر(ع) می‌فرماید: 🕋❣« حج، یعنی ملاقات امام (ع) ؛ طواف کردن، چرخیدن به دور خانۀ کعبه، سعی صفا و مروه و... همه برای این است که به محضر امامِ خودت برسی و با او کنی. همۀ آنها مقدمه این نقطه است؛ تَمَامُ الْحَجِ لِقَاءُ الْإِمَام » 📚 اصول کافی / ج ۴ ، ص ۵۴۹ ✅🔶 امام (ع) توی این کلام شریف به این نکته اشاره میفرمایند که 👈 «کسی که به سفر حج میره و طواف خانۀ خدا رو انجام میده در واقع داره خودش رو به امام نزدیک میکنه....»💞 ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
سبک زندگی مهدوی -قسمت پنجم
5.4M
⏯پادكست 🎧با موضوع #سبک_زندگی_منتظران 5⃣ 🎤استاد #ملایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکر
🔻 همسر شهید نوید صفری: 💞عید غدیر بر حسب اتفاق هر دوی ما بر سر مزار #شهید_رسول_خلیلی رفته بودیم البته همدیگر رو ندیدیم اما اون روز آقا نوید ضمن صحبت با پدر شهید خلیلی، ایشون از کرامت شهید در ازدواج جوان‌ها می‌گوید؛ آقا نوید هم همونجا از آقا رسول می‌خواد که کمک کنه براش یه دختر خوب پیدا بشه... 💞همون روز خاله آقا نوید و مادرم همدیگر رو پیدا می‌کنند و دو روز بعد برای #خواستگاری به منزل ما می‌آیند 💞عکس شهید خلیلی تو اتاقم بود وقتی آقا نوید وارد اتاق شدند براشون خیلی جالب بود و این رو نشانه خوبی تلقی کردند که واسطه آشنایی ما این شهید است... 💞خطبه عقدمان به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خونده شد، نوید سر سفره عقد، قرآن رو که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن رو باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد با هم بخونیم؛ آیه اول صفحه رو که دید، لبخند زد، چشماش از شوق برق می‌زد: "آیه مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ" اومده بود... #شهید_نوید_صفری 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣1⃣ #قسمت_هجدهم 📖-فکر کر
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 9⃣1⃣ 📖از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد میشدیم. جمعه بود و مردم برای نماز جمع می شدند. همیشه ارزو داشتم وقتی ازدواج کردم با بروم دعای کمیل و نماز جمعه😍 ولی ایوب سرش زود درد میگرفت🤕 طاقت را نداشت. 📖در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس میکردم ک به ایوب خیره میشدند. ایوب خونسرد بود. من جایش بودم، از اینکه بچه های کوچه دستبند اهنیم را به هم نشان میدادند، ناراحت میشدم. 📖چند روز ماند به مراسم عقدمان، ایوب رفت به جبهه و دیر تر از موعد برگشت. به وقتی که از اقای خامنه ای برای عقد گرفته بودیم نرسیدیم😔 عاقد خبر کردیم تا توی خانه بخواند. 📖دو لازم داشتیم. رضا که منطقه بود. ایوب بلند شد"میروم شاهد بیاورم". رفت توی کوچه مامان چادر سفیدی🌸 که زمانی خودش سرش بود برایم اورد. چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد. 📖ایوب با دو نفر👥 برگشت. -این هم شاهد از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از برگشته اند. یکی از انها به لباسش اشاره کرد و گفت: -اخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی! -خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید.... 📖نشست کنارم💞 مامان اشکش را پاک کرد و خم شد. از توی قندان دو حبه قند برداشت. شروع کرد. صدا خرت خرت قندی ک مامان بالای سرم میسایید بلند شد 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh