🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣4⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 #قسمت_دوم (٣ / ٢) #رزمنده_ای_که_عکس_یک_زن_بر_بدنش_خالکوبی_شده_بود👇👇👇 🌷....تع
1⃣4⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#قسمت_سوم (٣ / ٣)
#رزمنده_ای_که_عکس_یک_زن_بر_بدنش_خالکوبی_شده_بود👇👇👇
🌷....وقتى خيلى گير دادم، مرا کشید پشت یکی از دیوار خرابه های «خرمشهر» و باز هم شروع کرد به #اعتراف تکان دهنده! _برادر مرتضی! یه چیزی بگم.... گفتم: «خیلی خوب بابا. تو کشتی منو. ناراحت نمی شم، اخراجت نمی کنم. بگو ببینم دیگه چه دسته گلی به آب دادی؟» گفت: «خیلی ببخشیدا. پشت کمر منو بزن بالا!» زدم بالا. تصویری جلوی چشمم ظاهر شد که از شرم پرده را انداختم😣. #عکس تمام قد #خانمی را در وضعیتی بد، از بالا تا پایین کمرش خالکوبی کرده بود! گفتم: «لا اله لا الله ...»
🌷گفت: «هی به من می گی زیر پوشت رو در بیار، زیر پوشت رو در بیار ..... اگر #بچه های_تخریب این صحنه رو ببینن، چه فکری می کنن؟ چی می گن؟ برای خود شما بد نمی شه که منو آوردی تخریب؟» گفتم: «آخه این چه کاریه با خودت کردی بچه جان؟!» گفت: «دست رو دلم نذار برادر #مرتضی. گذشته ی من خیلی سیاهه. من از گذشته ام فرار کردم، اومدم جبهه تا آدم بشم. البته سیاه نبودا، اتفاقاً خیلی هم سفید بود. #خودم سیاه کردم.
🌷....من تو استان خودمون #قهرمان ورزشی بودم. همین قهرمان بازی حرفه ای کار دستم داد و به انحرافم کشید. #معتاد شدم. اون هم چه جور! می افتادم گوشه خیابون، منتظر این که یکی پیدا بشه، یه ذره مواد بذاره کف دستم. هیچ کس محلم نمی ذاشت.😔 تا این که یه روز اتفاق عجیبی افتاد. همین طور که علیل و ذلیل افتاده بودم کنار خیابون و در انتظار یه ذره #مواد داشتم له له می زدم، یکهو دیدم سر و صدا میاد. اول ترسیدم😰. بعد دیدم یه جماعتی دارن به طرف من میان. اومدن و اومدن. نزدیک که شدن، معلوم شد #تشییع_جنازه است. این همه جمعیت راه افتاده بودن دنبال یه مرده! خیلی عجیب بود. #خدا داشت درس بزرگی به من می داد....
🌷اون جماعت هیچ کدام به من محل نذاشتن، اما برای اون #جوون مرده داشتن زار زار گریه می کردن😭. پیش خودم گفتم منم یه جوونم، اونم یه جوونه. من هنوز زنده ام، هیچ کس حاضر نیست نگام بکنه. ولی اون مرده، این همه آدم دنبالشن. انگار یه چیزی خورد تو سرم و #بیدارم کرد. گفتم ای خدا! منو از اینجا نجات بده، قول می دم منم به #همون_راهی برم که این جوون رفته. خلاصه یکی از رفقا سر رسید و با یه ذره مواد جمع و جورم کرد. بعد دیگه همون شد. اون جوون شهید جبهه🌷 بود. منم اومدم جبهه که #شهید بشم.»
🌷آقای راننده قصه ی تکان دهنده ای داشت. ایام می گذشت و او هر روز رشد بیشتری می کرد👌. یک روز آمد، گفت: «برادر مرتضی من دیگه نمی خوام راننده باشم.» گفتم: «واسه چی؟» گفت: «رانندگی کار مهمی نیست. می خوام #رزمنده باشم، تخریبچی باشم! برم تو #عملیات. کار مهم و با ارزشی انجام بدم.»گفتم: «باشه. هر طور راحتی.» آموزش تخریب دید و شد تخریبچی. «عملیات رمضان» فرا رسید(تیر ماه ١٣٦١). #شب_اول_عملیات، من و او در باز کردن معبر شدیم همتای هم. یک معبر من باز می کردم، یک #معبر او، به موازات هم پیش می رفتیم. چند وقت گذشت. تخریب هم اشباعش نکرد. یک روز دیگر آمد، گفت: «برادر مرتضی! من می خوام برم #اطلاعات.» گفتم: «بفرما.»
🌷از #گردان ما رفت. بعدها شنیدم شبها می رفتند تو عمق خاک #عراق برای شناسایی. مسؤول تیم شناسایی «حسین برزگر» بود. یکی از این شبها که هوا ابری و خیلی تاریک بوده، « #برزگر» به او می گوید: «برو از اون سنگر تانک دشمن يه گزارش بیار» او می رود، ولی «برزگر» هر چه منتظر می ماند، دیگر برنمی گردد. فردای همان شب از رادیو عراق صدایش را می شنود که می گوید من اسیر شدم. بعدها یک نامه📩 از او به دستم رسید. نامهاش را هنوز نگه داشته ام.
🌷بالای نامه نوشته بود: « #خدا عادل است.» بعد ادامه داده بود؛ «اگر من شهید می شدم و پیکرم را به شهرم می بردند، با گذشته ای که در آنجا داشتم، مردم به شهدا #بدبین می شدند. خواست خدا بود که من اسیر شوم تا هم عقوبت گذشته را پس بدهم و آدم شوم، هم ذهن مردم نسبت به گذشته ی من پاک شود.» بعد از هشت سال اسارت، وقتی به وطن برگشت، #حافظ_کل_قرآن شده بود. عزا گرفته بود که با آن خالکوبی پشت کمرش چکار کند؟ یک روز هم رفت بیمارستان و آن را هم محو كرد....
راوى: سردار آزاده و جانباز مرتضى حاج باقرى
#پايان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#شهیدی_که_به_شهرت_پشت_پا_زد... 👇👇
در آن سال ها تیم #واترپلوی ایران، از تیم های #مطرح آسیا بود، و چند سال قبلش #قهرمان آسیا شده بود و این #شهید هم خیلی بازیکن مشهور و آینده داری بود...
مجلات و روزنامه ها مرتب #عکسش را چاپ می کردند و لقب #ماهی_طلایی را به او داده بودند
با این موقعیت ممتاز در حالی که میتوانست #مهاجرت کند و به بهترین تیم های #اروپایی برود، ولی پشت پا به شهرت و موقعیتش زد و داوطلبانه راهی #جبهه شد...
#شهید_حسن_نوفلاح🌷
مزار: #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا(س) #تهران قطعه ۲۸، ردیف ۸۵، شماره ۲
کاپیتان #تیم_ملی_واترپلو_ایران
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ| دردمند اما سربلند
🔻 رهبرانقلاب در دیدار اخیر: برداشت و تلقّی من امروز از مسائل گوناگون کشور، تلقّیای است که در صحبتهای من کاملاً منعکس است، همه شنیدهاید.
🌷 تلقّی من، تلقّی خوشبینانه است؛ نه اینکه حوادث را نمیشناسم و نمیدانم، گرفتاریها را نمیدانم، #گرانیها را نمیبینم؛ چرا، اینها همه چیزهای واضحی است، اطّلاعات و خبرها به ما خیلی بیشتر از خیلی جاهای دیگر هم میرسد امّا مجموعاً وقتی نگاه میکنم، میبینم ملّت ایران، امروز مثل یک #قهرمان، مثل یک شخصیّت برتر در مقابل یک جبههی خصمِ دشمنِ خبیثِ حیلهگر ایستاده و میداند میخواهد چه کار کند؛ مهم این است؛ ما میدانیم دنبال چه هستیم. آرمانها برای ما #روشن است، هدفها روشن است.
👈 ملّت ایران با همهی قدرت، پشت این انقلاب و پشت این نظام #ایستاده؛ خب یک جاهایی گلهمندی هم هست، یک جاهایی ناراحتی هم هست، توقّعات هم هست امّا این #گلهمندیها، این توقّعات هرگز موجب نشده که ملّت ایران از استقلال، از عزّت، از سرفرازیای که به وسیلهی انقلاب به دست آورده، رویگردان بشود و رویگردان نخواهد شد. ۹۷/۱۱/۱۹
💻 @Khamenei_ir
💠 شهیدی که انگلستان به افتخارش تندیس ساخت.
#بزرگترین_شکارچی_تانک_جهان
💢 #شهید_محمدعلی_صفا در دفاع مقدس به تنهایی در #یک_هفته ۱۶۴ تانک را مورد هدف قرار داد💥 و حتی در روز شهادتش🌷 ۳۴ تانک را منهدم کرد. طوری که حتی خود عراقیها هم در حیرت بودند و صدای صدام نیز درامد و #خرمشهر را گورستان تانکهای خود نامید
💢بعد از #شهادتش پایگاه کماندویی رویال مارین انگلستان پرچم پایگاه را به مدت ۳ روز نیمه برافراشته کرده بود و تندیسی🎗 از این #قهرمان در این پایگاه ساخته شد. در تهران، بجنورد و بوشهر نیز خیابانهایی به نام این شهید🌷 نامگزاری شده است
💢محمدعلی صفا دورههای رزمی مختلف، دورههای چتربازی، دوره تکمیلی تکاوری، دوره #شکار_تانک و ... را با امتیاز عالی🥇 سپری کرده بود. تلاشهای او موجب شده بود تا مدرک تخصصی👌 شکار تانک از پایگاه تکاوری رویال مارین انگلستان دریافت کند.
💢او برای #آموزش تخصصی انهدام ناوهای جنگی به پایگاه تکاوری #جان.اف.کندی آمریکا اعزام شد و بعنوان اولین ایرانی🇮🇷 مدرک تخصصی انهدام ناو جنگی را دریافت کرد.
#شادی_روحش_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_بر_ابراهیم🌷
🔸با هیچ کسی حتی آدم های #منحرف
تند برخورد نمیکرد❌ هر کسی را به یک روش جذب میکرد. در زورخانه فهمیدیم که ابراهیم #قهرمان کشتی هم بوده. او هیچ چیزی از خودش نمیگفت و این جاذبه ی شخصیتی💖 او را بیشتر میکرد.
🔹کار به جایی رسید که #شبها حدود بیست نفر👥 سر کوچه جمع میشدیم و ابراهیم برای ما حرف میزد. تا وقتی بود جمع مارا جمع میکرد و #حرف های زیبا برایمان میزد👌 وقتی هم نبود حرف او در بین جمع ما بود.
#ای_که_مرا_خوانده_ای_راه_نشانم_بده
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می گفت: خواب بود، ولی همه چیز واضح و روشن و طولانی .... می گفت: رزمایش بود محمودرضا هم بود با لباس ر
🔸محمودرضا جوانی بود #پرکار و فعال مثل همه ی شهدای دیگر و نیک می دانست که بهشت🌸 را به بها میدهند، نه بهانه❌ همان رزمنده ی بدون مرزی که خود را به #شامِ_بلا و به قول خودش به مطلع آخرالزمانی وعده ی ظهور رساند.
🔹میگفت: شام میدان عجیبی است، #نقطه ی شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است. آری! #محمودرضای دهه ی شصتی، بین پیوستن به صف عاشوراییان👥 و گریختن از معرکه ی #جهاد، پیوستن به صف عاشوراییان را انتخاب کرد و بین شهادت🌷 دور از وطن و در آغوش کشیدن دخترکش #کوثر
⇜شهادت را
⇜مبارزه را
⇜ #قهرمان یک ملت بودن را
⇜جوانمرد♥️ بودن را...
↫و چه انتخاب #سخت و نفسگیری.!!
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اخلاق_شهدا👌 🔹با اینکه بیش از ده سال از عضویت مرتضی در سپاه می گذشت و حقش بود که از خانه سازمانی اس
#سلام_بر_ابراهیم🌷
🔸با هیچ کسی حتی آدم های #منحرف
تند برخورد نمیکرد❌ هر کسی را به یک روش جذب میکرد. در زورخانه فهمیدیم که ابراهیم #قهرمان کشتی هم بوده. او هیچ چیزی از خودش نمیگفت و این جاذبه ی شخصیتی💖 او را بیشتر میکرد.
🔹کار به جایی رسید که #شبها حدود بیست نفر👥 سر کوچه جمع میشدیم و ابراهیم برای ما حرف میزد. تا وقتی بود جمع مارا جمع میکرد و #حرف های زیبا برایمان میزد👌 وقتی هم نبود حرف او در بین جمع ما بود.
#ای_که_مرا_خوانده_ای_راه_نشانم_بده
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻
#کلام_شهید🥀🌱
🍃دنيا بداند به همه #مقدسات عالم سوگند براي نان و مسکن و آزادي حيواني و $دمکراسي و خاک حرکت نمي کنم تنها هدفم اين است #آئين رهائي بخش اسلام که فقط آنرا راه نجات مستضعفان و محرومان ميدانم بر دنيا حاکم شود که اين تنها راه #فلاح است.✔️
🍀به امام #عزيزمان به اين اسوه بحق الهي و الگوي مجسم اسلام بگوئيد تا آخرين #قطره خون💔 دست از او و راهش بر نخواهيم داشت زيرا راه او راه مهدي است و فرياد او فرياد #امام زمان و حسين است بگوئيد به اممان تا جان در بدن داريم با هر نداي مخالف راهت خواهيم جنگيد.⚡️
🌿ملت مسلمان و #قهرمان ايران بداند بايد قاطعانه در همان مسيري که تاکنون ما را از زير بار اسارتها و بردگيها نجات داده و ميرود تا #حکومت عدل جهاني امام زمان را محقق سازد يعني راه #خدائي امام عزيزمان گام بردارند که هر فريادي غير آن خيانت به قرآن📖 و اسلام و پايمال کردن خون پاک شهدا است. ما در آرزوي #شهادتيم ما شهادت را سرآغاز زندگي واقعي مي دانيم از آن هراسي نداريم...❌
#شهید_محمداسماعیل_اسکندری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠داش #ابرام.. نذر لبخندت☺️ گناه نمیکنم...❌ 💠ت✨و هم حواست به #هوای دلم💞 باشه ها #برای_داش_ابرام #رف
8⃣4⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔅راوی_یکی_از_دوستان
♻️ به همراه #چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد #ابراهیم صحبت می کردیم.یکی از دوستان که ابراهیم رو نمی شناخت تصویرش رو از من گرفت و نگاه کردبا #تعجب 😳گفت : شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه⁉️
♻️با تعجب گفتم: خب بله ، #چطور مگه!؟ گفت : من قبلا تو بازار سلطانی مغازه داشتم.این آقا ابراهیم دو روز در هفته سر بازارمی ایستاد.یه کوله باربری هم می انداخت روی #دوشش و بار می برد.یه روز بهش گفتم : اسم شما چیه؟
گفت : من رو یدالله صدا کنید!
♻️ گذشت .... تا چند وقت بعد یکی از #دوستانم اومده بود بازار تا ایشون رو دیدبا تعجب گفت : این آقا رو می شناسی!؟گفتم: نه چطور مگه!گفت : ایشون #قهرمان والیبال و کشتیه، آدم خیلی با تقوائیه، برای شکستن نفسش این کارهارو می کنه.
♻️ این هم #برات بگم که آدم خیلی بزرگیه!بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم!🌸صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد.این ماجرا #خیلی برای من عجیب بود.💥
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠مامانمو گم کردم 🔸️نوجوان ۱۳ سالهای ڪه به منظور مقابله با دشمن و ضربه زدن💥 به آنها، به شناسایی موا
🌾میخواستی یک #قهرمان ملی باشی!
طوری که همه ی #ایران به خوبی یادت کنند.نمیدانستی با این غیرت و شجاعت مردانه ات در همان #سیزده_سالگی، نه فقط اینجا روی زمین، که عرش #خدا هم به تو میبالد😍
🌾میبالیم به تویی که هیچ #ادعا نبودی.کاری نداشتی چه کسی میاید چه کسی نمی آید.تو بودی و خودت که با موهای ژولیده میرفتی توی دل #عراقیها ،بهانه میاوردی برایشان که دنبال مادرت میگردی و کی فکرش را میکرد یک بچه ی لاغر و استخوانی و ریز جثه آمده باشد برای #شناسایی!
چه سر نترسی داشتی #بهنام.
چه #مرد بودی تو!
🌾چقدر هوای شهر و دیارم این روزها مردهایی مثل تو را کم دارد.
که توی وصیت نامه سه خطی شان بنویسند نمیدانم چه بگویم فقط آرزوی #شهادت دارم.
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_بهنام_محمدی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍄شک #ندارم که زنده ای!💞 وقتی از تو معجزه ای میبینم، یا وقتی به تو #متوسل میشوم، 🍄و تو #کمکم میکنی؛
1⃣7⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♥️امیرالمؤمنین عليه السلام:
🔰هركس خود را در راه #اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست پیدا خواهد کرد.
📚غررالحكم حدیث8246
🔰دقیقا مثل #شهید ابراهیم هادی. چندتا خاطره کوتاه در اینباره ازش میخونیم👇ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای #شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد.
🔰مثلا زمانی که #قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد..
حتی یکبار که برای وضو به #دستشویی های مسجد 🕌رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد.
🔰ابراهیم از این #کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم..
✅ سلام بر ابراهیم۲
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃از آن روز که بارسفر بستی و رفتی شش سال می گذرد شاید هم هفت سال... خیلی چیزها عوض شده. فاطمه ثنا، دختر شیرین زبان و دردانه ات بزرگ شده، دلتنگی هایش هم قد کشیده اند اما به قول خودش بیشتر از سنش می داند، دلتنگ می شود اما همه را به #قهرمان بودنت می بخشد.
🍃حسین بزرگ شده. ببخشید محمد حسین. ثبت احوال هم گاهی اوقات تنها چیزی را که نمی تواند ثبت کند، احوال ِ پریشان است. می خواستند در روزهایی که داغ نبودنت دل می سوزاند، نام فرزند تازه متولد شده ات را حسین بگذارند تا مرهم شود برای روزهای بدون تو اما گفتند نمی شود پدر و پسر هم نام شوند. مسئول ثبت احوال نامش را محمد حسین ثبت کرد اما همه او را با نام تو می شناسند.
🍃حسین بزرگ شده. آقا شده. برای خودش مردی شده. مثل پروانه دور خواهرش می چرخد، نگران بودی برای روزهایی که دخترت پشتیبان و پناهی نداشته باشد. دوست داشتی پسری داشته باشی که هوای دردانه ات را داشته باشد؛ و #خدا مراد دلت را داد.
🍃حالا حسین در خاطرات خواهرش به دنبال تو می گردد. حسرت یکبار آغوش تو را به دل دارد. بابایش خلاصه می شود در یک قاب عکس که چهره همیشه مهربان تو را بغل کرده و دل تنگش را با یک بوسه بر سنگ مزارت آرام می کند.
🍃از همسرت بگویم، سپری کردن روزگار بدون تو برایش سخت می گذرد چنان که ثانیه شمار، بارِ ساعت را به دوش می کشد. راستش جای خالی تو را هیچ چیز نمی تواند پر کند اما از همان روز که گفتی دوست داری #مدافع شوی، به عشق #حضرت_زینب راهی ات کرد. حال، همراه خوبی است برای مرور خاطرات فاطمه ثنا با تو. راستی باید راوی خوبی باشد تا از تو برای حسین بگوید...
🍃آقا حسین، از همان روز که مهمان #ارباب شدی تا هرروز که نفس می کشیم مدیونیم. به تو، به #دلتنگی های فاطمه ثنا، به حسرت های حسین ،به بی قراری های همسرت، به دل داغدار مادر و کمر خمیده پدرت. آقا حسین...شرمنده ایم....💔
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حسین_دارابی
📅تاریخ تولد : ٢٧ مهر ۱٣۶۱
📅تاریخ شهادت : ۱٩ مرداد ۱٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ۱۹ مرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : آمل
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم
🍃نمیدانم چرا این روزها کار و بار دلم افتاده دست فرزندان مادرم زهرا(س). چشمم به هر کجا میخورد نامی است از نام های مبارکشان که متبرک شده به پیشوند *سید*...
🍃فرزند این خاندان بودن شجاعت میطلبد؛ باید جسور باشی و بی باک
#عاشق باشی و مشتاق چُنان که تا طعم پر پرواز را چشیدی جا نزنی و به قله ها اوج بگیری.
🍃کریم طاهری؛ البته سید کریم طاهری... جوانی ۲۰ ساله که هم همسر بود هم پدر و هم مجاهدی خستگی ناپذیر. استوار بود و از بچگی نان حلالِ سفره ی پدر کار خودش را کرده و اورا از عاشقان امام حسین(ع) قرار داده بود.
🍃تنها دوسال از داماد شدنش میگذشت که تازه عروسش را همچون وهب به خدا سپرد و خود راهی میدان شد! گویا نیتش این بود در جنت پذیرای همسرش باشد و ادامه ی زندگی آسمانیشان بماند برای بعد...
🍃حتی نمیدانم دخترش چند سال و یا حتی شاید چند ماه داشت. اصلا دخترش را دید؟! #پدرانه هایش را خرج او کرد یا دست و دل بازانه همه ی وجودش را نذر بندگی خدا کرده بود؟!
🍃سال ها میگذرد اما هر چه که هست یقین دارم دخترت امروز به داشتن پدری چون تو میبالد؛ خب #قهرمان داستان دخترها پدرانشان هستند؛ جایی میان روضه، وسط روایت بیقراری های دختری سه ساله، دردانه دختر تو نیز با رقیه ی حسین(ع) همقدم میشود و برای خویش ارزوی عاقبت بخیری میکند!
🍃زیر لب زمزمه میکند:« پدرم، قهرمانِ تمام زندگی ام #تولدت_مبارک باشد»
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_سیدکریم_طاهری
📅تاریخ تولد : ٧ مهر ۱٣۴٧
📅تاریخ شهادت : ۶ فروردین ۱٣۶٧
📅تاریخ انتشار : ۷ مهر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : شاخ شمیران
🥀مزار شهید : نکا_مازندران
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم
🍃به گمانم روضه شش ماهه رباب بود که قرار را از تو میگرفت.چشم هایت را میبستی و با نوای علی لای لای دم میگرفتی. گویا تمامی لحظات در ذهن تو تداعی میشد و عاشقانه برای شیرخواره امام حسین(ع)نوکری میکردی؛ و اعجاز عشق این است...
🍃آخَر وقتی چگونگی شهادتت را دیدم دلم آه کشید. چشم هایم میخ نحوه ی شهادت تو شده بود و به این فکر میکردم که چه #وصال زیبایی میشود اگر آغازش اینگونه پر کشیدن باشد؟!
🍃وقتی شنیدم با اصابت تیر مستقیم به گلو،شهادت تورا در آغوش گرفت؛ دلم بیقرار شد برای آن بیتابی دم شهادت و در عین حال ارامش دلنشین ملاقات ارباب....
🍃سید ابراهیم! ما دل هایمان از راه دور هوایی #حسین(ع) و اولادش شده است. شما که نزد اقایی برای #ظهور مولایمان دعا کنید باشد که چشم هایمان روشن شود به منتقم خون حسین(ع)💚
شهادتت مبارک #قهرمان🕊
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_ابراهیم_دهقانی
📅تاریخ تولد : ٣ شهریور ۱٣٣٩
📅تاریخ شهادت : ٨ مهر ۱٣۶۱
📅تاریخ انتشار : ۸ مهر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : سنندج
🥀مزار شهید : ارادان روستای کهن اباد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🎞 تصاویر گرافیکی از حاج قاسم سلیمانی
ویژه استوری و وضعیت واتساپ
🔹پخش حداکثری🔹
باید اصلاً شــهید میشد او
تا به مردانـــگی مـثل باشد
و همیـــشه بــرای قاســــمها
مرگ شــیرینتر از عــسل باشد...
#حاج_قاسم #قهرمان
#hero
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢 به یاد سردار دلها
🔰 دو روز تا سالگرد شهادت حاج قاسم عزیز
#حاج_قاسم
#Hero
#قهرمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃از چیزی نمیترسیدم...
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی...🕊
🌱عاشق فرارسیدن بهار بودم، زمستان ما بسیار سخت بود.
و پلاستیکی که به آن «بشور و بپوش» میگفتیم و ایران، زنِ کرامت، آن را میدوخت، بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقتها از شدت سرما، چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان میگرفتیم.
مادرم با چارقَدِ خودش دور سرم را محکم میبست که به تعبیر خودش، باد توی گوشهایم نرود. از شدت سرما دائم در حال دندان گریچ بودیم. مادرم زمستانها مقداری مائده خشکشده که مثل سنگ بود (شلغم پختهشده خشکشده) به ما میداد. جویدن یک شلغم نصف روز طول میکشید. مقداری شیشْت (سنجد) و گندم برشته و مغز هم، بعضی وقتها میداد و بعضی وقتها نمیداد.
❄️عمدتأ زمستانها من و خواهر و برادرانم سيبو (سیبزمینی) زیر آتش چال میکردیم، میپختیم و میخوردیم. به محضی که آسمان باز میشد، به سمت آفتاب میرفتیم و کنار خانه صمد که برِ آفتابی خوبی داشت، رو به آفتاب، خودمان را گرم میکردیم. کمکم که بزرگ شدم، زمستانها بازی ما برف بازی و کاگوبازی بود. حسین جلالی از زردلو میآمد و با بچهها بازی میکرد. با بیرحمی، همه را میزد! برای فرار از زمستان و سردیِ شديد آن و سختی، ما در آرزوی فرارسیدن فصل بهار بودیم...
#روستازاده(۱)
#قهرمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh