eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
گفته بودم اسرار قلب #مادر_شهید بر کسی #فاش نمی شود حتی #فرزندش! اما وقتی در #آغوش خداحافظی شان یک لحظه #عطر_شهادت بپیچد، به دل هر دو #برات می شود... هر دو می فهمند که دیگر، #شهادت از آن بالا #حواله شده است... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در #عملیات شرکت کنند خوانده‌اند و اسم حسین آقا در فهرست نبو
خاصی به علی ابن موسی الرضا [عليه السلام] داشت ... آخرش هم شهادتش رو از امام رضا(ع) گرفت طوری که شب شهادتش هم مصادف شد با شهادت امام رضا [عليه السلام] ... خیلی صاف و ساده بود و اهل و گریه. هر موقع با خودش می کرد به یه جا خیره می شد و اشک می ریخت ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در #عملیات شرکت کنند خوانده‌اند و اسم حسین آقا در فهرست نبو
💠زیارت ... 🔰داشتیم می رفتیم حرم [سلام الله علیها ]. توی راه بودیم که حاج حسین شروع کرد از گفتن. می گفت: اگه میخواین بشین باید بشین👌، به مادیات دنیوی دل نبندید☝️ که میان سینه ات را بو می کنند اگه بوی شهادت می دادی می برنت بالا ...🕊🍃 🔰اول باید از خود بی بی زینب و ائمه اطهار کنید و دوم اینکه از همه چی این دنیا ... پدر، مادر، زن و بچه و دارایی هایت . چون شهادت آسان نیست و شهادت رو به هر کسی نمی دهند. تنها کسانی به این درجه والا دست پیدا می کنند که سعادت و اش رو داشته باشند ... 🔰از ماشین پیاده شدیم تو چشماش حلقه زد😔. مسافت کمی را طی کردیم که رسیدیم به درب حرم. از بازرسی که رد شدیم چشمش به گنبد افتاد شروع کرد زار زار کردن😭😭. 🔰بعد اینکه کردیم و می خواستیم برگردیم پاهایش شل شده بود. نمی تونست راه بره. می گفت: چجوری از این جا دل بکنم ...😭💔 آخرش هم شهادتش رو همون شب از بی بی زینب کبری(س) گرفت.🍃🕊 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود. 🔹وقتی برای میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من باید برم 🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘ 🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به می سپارم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 ❣هرخانمـی که #چادر به سرکند و عفت ورزد🍃 ❣وهر #جوانی که #نماز_اول_وقت را در حد توان شروع کند ا
✿ارادت خاصی به علی ابن موسی #الرضا [عليه السلام] داشت ... آخرش هم #برات شهادتش رو از امام رضا(ع) گرفت طوری که شب شهادتش هم مصادف شد با #سالروز شهادت امام رضا [عليه السلام] ...😔 ✿خیلی صاف و ساده بود و اهل #اشک و گریه هر موقع با خودش #خلوت می کرد به یه جا خیره می شد و اشک می ریخت😭 #شهید_حسین_محرابی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
گفته بودم اسرارقلب برکسی فاش نمی شود❌ حتی اماوقتی در خداحافظی شان یک لحظه بپیچد💫 به دل هر دو می شود هر دو👥 میفهمند که دیگر، از آن بالا شده🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود. 🔹وقتی برای میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من باید برم 🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘ 🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به می سپارم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
☘♥️☘♥️☘♥️☘ 🌤‏بابا گل🌸🍃 گرفتم، از همون گلی که خیلی دوست داشتی و هر وقت از و سوریه و لبنان میومدی، وقتی پیروزی می‌شد با گل🌷 میومدم پیشتون 🌤 و سریع روی میزتون کنار سجاده نماز شبتون.🌟 الان کنار 🖼گذاشتم که ببینیدشون. می‌دونم چقدر گل 🌼و گیاهی...🌱🥀 🌾دلنوشته خانم فاطمه سلیمانی دختر 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠داش #ابرام.. نذر لبخندت☺️ گناه نمیکنم...❌ 💠ت✨و هم حواست به #هوای دلم💞 باشه ها #برای_داش_ابرام #رف
8⃣4⃣3⃣1⃣🌷 🔅راوی_یکی_از_دوستان ♻️ به همراه نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد صحبت می کردیم.یکی از دوستان که ابراهیم رو نمی شناخت تصویرش رو از من گرفت و نگاه کردبا 😳گفت : شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه⁉️ ♻️با تعجب گفتم: خب بله ، مگه!؟ گفت : من قبلا تو بازار سلطانی مغازه داشتم.این آقا ابراهیم دو روز در هفته سر بازارمی ایستاد.یه کوله باربری هم می انداخت روی و بار می برد.یه روز بهش گفتم : اسم شما چیه؟ گفت : من رو یدالله صدا کنید! ♻️ گذشت .... تا چند وقت بعد یکی از اومده بود بازار تا ایشون رو دیدبا تعجب گفت : این آقا رو می شناسی!؟گفتم: نه چطور مگه!گفت : ایشون والیبال و کشتیه، آدم خیلی با تقوائیه، برای شکستن نفسش این کارهارو می کنه. ♻️ این هم بگم که آدم خیلی بزرگیه!بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم!🌸صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد.این ماجرا برای من عجیب بود.💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تلنــگـــــــ🔔ــــــر #شــهادت قسمت ما میشد ای کاش... ❌میتــرسم از خــودم زمـانی که؛ ⇜"دلِ مــاد
گفته بودم اسرار قلب بر کسی فاش نمی شود🚫 حتی ! 💥اما وقتی در خداحافظی شان یک لحظه بپیچد💫 به دل هر دو می شود هر دو می فهمند که دیگر، از آن بالا شده است✅ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود. 🔹وقتی برای میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من باید برم 🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘ 🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به می سپارم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود. 🔹وقتی برای میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من باید برم 🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘ 🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به می سپارم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh