eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهشتم 📖ب
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 9⃣2⃣ 📖با همسفرهایمان یک را گرفتیم وبینش یک پرده آویزان کردیم. چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم، با پولی که داشتیم ایوب زیاد نمیتوانست بستری🛌 بماند، ناگهان در زدند. 📖ایوب پشت در بود، با سر و صورت کبود و خونی😱جیغ کشیدم "چی شده ایوب؟" اوردمش داخل خانه +هیچی، خوردم هول کردم _از کی؟ کجا⁉️ +توی راه ها جمع شده بودند، پلاکارد گرفته بودند دستشان ک مارا توی ایران شکنجه میکنند. من هم رفتم جلو و گفتم دروغ می گویید؛ که ریختند سرم. 📖استینش را بالا زدم -فقط همین؟ پلک هایش را از درد به هم فشار میداد😣 +خب قیافه م هم تابلو است ک ، و خندید😄 دستش کبود شده بود. گفتم: باز جای شکرش باقی است قبل از عمل اینطور شدی. 📖ایوب بالاخره بستری شد و عمل شد خدا رو شکر عمل موفقیت امیز👌 بود چند روز بعد با ایوب رفتیم شهر را بگردیم میخواست همه جای را نشانم بدهد. دوربین📸 عکاسیش را برداشت. 📖من هم را گذاشتم داخل کالسکه و چادرم را سرم کردم و رفتیم. توی راه بستنی خریدیم؛ تنها خوراکی بود که میشد با خیال راحت خورد و نگران حلال و حرامش نبود. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣3⃣ 📖وقتی برگشتیم ایران🇮🇷 ایوب رفت دنبال درمان تا بعد برود جبهه. دوباره عملش کردند. از اتاق عمل که امد صورتش باد کرده بود؛ دور سر و صورتش را باندپیچی🤕 کرده بودند. گفتم: محمدحسین خیلی بهانه ات را میگرفت +حالا کجاست؟؟ _فکر کنم تا الان پدر را در اورده باشد 📖رفتم محمدحسین را بگیرم صدای گریه اش😩 از طبقه پایین می امد. تا رسیدم گفت: خانم بیا ات را بگیر نشست و جای کفش محمدحسین را از روی شلوارش پاک کرد _زحمت کشیدید اقا 📖اشک هایش را پاک کردم _ خیلی سلام رساند، بالا مریض های دیگر هم بودند ک خوابیده بودند، اگر می امدی آنها را بیدار میکردی. صدای ایوب از پشت سرم امد +سلام بابا😍 📖برگشتم. ایوب به نرده ها تکیه زده بود و از پله ها به زحمت پایین می امد. صدای نگهبان بلند شد. _اقا کجا😳 محمد حسین خیره شد به سر بزرگ و سفید ایوب ک جز کمی از لب و چشم هایش چیز دیگری از ان معلوم نبود. محمدحسین جیغ کشید😱 و خودش را توی چادرم قایم کرد. ایوب نرده ها را گرفت و ایستاد -بابایی، من به خاطر اینکه تو را ببینم اینهمه پله را اومدم پایین، اونوقت تو از من میترسی؟ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#بابا اگه بیاد . . . 😔 چه #شبایی چشم خیسم واسه تو ستاره🌟 بارید از عروسکام میپرسم از #بابام خبر ندارید⁉️ جز #عروسکام تو دنیا دیگه من چیزی ندارم😢 هرچی دارم رو میدم که #تو_بیای بازم کنارم💞 🔺نازدانه #شهید_بهرام_مهرداد #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_345554935284237527.mp3
15.12M
#صوت_شهدایی کجایی مهربونم، کجایی باباجونم...؟! 🎤 #سیدرضا_نریمانی 👈تقدیم به فرزندان شهدای مفقودالاثر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ #مهدےجان همین که هر صبـ☀️ــح خیالم از #تو پُر است شکر🙏 میکنم که خدا مرا #عاشق_تو آفرید♥️ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آرزویمـ💖 همه این است که هر #صبح دلم به صدای تپش #قلب_تو آغاز شود😍 #شهید_علیرضا_بریری #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - کمک همدیگر باشیم - حجت الاسلام دانشمند.mp3
3.18M
♨️کمک همدیگر باشیم #سخنرانی بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام #دانشمند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ایمان‌هاے نجومے سادگی‌هاے نجومے مقاومت‌هاے نجومے باورے ڪه ... عقل معاش از فہم آن #عاجز است ؛ عقل م
🕊🍂🌼♥️🌼🍂🕊 🌴هر سفر زیارتی که می‌رفتم از خدا می‌خواستم حتی یک ثانیه بعد از #آقاموسی نباشم. یاد زیارت جامعه کبیره که #نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا می‌خوانیم "بأبي أنت و امي و .." دعای من مستجاب شده بود🙏 🌴جنس گریه‌هایم😭 بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد. از ناحیه گردن و #پهلو ترکش💥 خورده بود و می‌شد چهره‌اش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر #مصیبت آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) هیچ است. 🌴اما وقتی صورتش را دیدم همه‌اش این جمله #امام_حسین (علیه‌السلام) بعد از شهادت🌷 حضرت #علی‌اکبر (علیه‌السلام) بر زبانم جاری می‌شد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا 😭 🌴اسم من را در گوشی‌اش #پرتو_فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا⁉️ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلام‌الله علیها) هستیم». #شهید_موسی_جمشیدیان #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه 💖 ❣نگاهی انداخت به سر تا پای اتاقم🚪 و گفت : چقدر آینه!! از بس خودتون رو میبینین این قدر #ا
🕊 🌷من تیپم تیریپ زرنگی بود. توی محله های پایین شهر تهران، تیریپ می زنن به اسم زرنگی؛ کتانی zx، تی شرت، شلوار بگ و موی بوکسوری و...ولی با اومدن محمدحسین همه چی عوض شد. 🌷وقتی شیش جیب می پوشید دلم رو می برد. با آن موتور جنگی اش! انگار جنگ تحمیلی است. می چرخید دور دانشگاه میدانی آدم مثل چاله می ماند دیگر، ممد حسین بیل اول را که ریخت هواخواهش شدم. 🗣 راوی: رفیق شهید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحہ ۱۴۲ استاد پرهیزگار .MP3
987.2K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه انعام✨ #قرائت_صفحه_صدوچهل_ودوم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌸🍃 🔹گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به #رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حا
💠چند روز؛ هیچ چیز 🔰چند روز مانده بود تا عملیات بدر. از همه جلوتر بودیم. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها. توی سنگرکمین، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم. 🔰دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد، دیدم آقا مهدی است. نمی دانم چه شد، زدم زیر گریه. از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی همراهش نیست؛ نه اسلحه ای، نه غذایی، نه قمقمه ای، فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. 🔰از شناسایی می آمد. پرسیدم: «چند روز جلو بودی؟» گفت: «گمونم چهار - پنج روز» 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#طنز_جبهه4⃣2⃣ یکبار سعید از بچه‌ها خیلی کار کشید. فرمانده دسته بود. شب برایش جشن پتو گرفتند. حسابی
✍ به وقت شهادت 🌸🍃همه منتظرند تا سعید(شهید شاهدی) و محمود(شهید غلامی) از راه برسند. بالاخره هم می رسند. با پیکرهایی چاک چاک. همان جا وسط حیاط معراج، بچه ها دم می گیرند و دور جنازه سعید و محمود به سر و سینه می زنند. 🌸🍃سعید منافی را می بینم گوشه ای به دیوار تکیه داده، با خودش چیزهایی نجوا می کند. می گویم: سعید! چی داری با خودت می گویی؟! می گوید: هیچی! دارم به این حال خودم گریه می کنم! 🌸🍃می پرسم: چرا؟ چی شده مگر؟ گفت: عازم سفر حج که بودم، جلوی در پادگان امام حسن، سعید را دیدم. گفتم: آقاسعید! من دارم می روم مکه، سفارشی، کاری نداری؟ گفت: نه سعید جون! تو برو مکّه، منم می روم فکّه. ببینیم کی زودتر به خدا می رسه؟! 🌸🍃آب زمزم و تسبيح آورده بودم براش با كلى خاطره واسه تعريف كردن... که دیدم رفیقم پر کشیده...😭 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6033035415596827621.mp3
5.42M
🔻معجزات شهدا 🎙راوی: استاد #رائفی_پور ♥️شهیدی که به خاطر بیقراری های مادرش نشانی قبرش را داد👇👇 من توی دانشگاه روبروی مغازه بابا دفنم 👌👌 #بسیار_شنیدنی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#در_محضر_شهید 5⃣4⃣ 🌷خدا کند که حکومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد، چون انحراف، خیانت به خون شهـداست
6⃣4⃣ امیدوارم حضورم در سوریه مرا به (عج) نزدیک کند. خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، فقط جهت یاد آوری: 🔺 که انسان را از فحشاومنکر دور می کند 🔺 که سپر آتش است 🔺 یادآوری 🔺 جهاد با نفس 🔺ولایت مداری و گوش به فرمان رهبر بودن 🔺 برای سلامتی و فرج آقا 🔺 طلب ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
⏯پادكست 🎧با موضوع #سبک_زندگی_منتظران 1⃣0⃣ 🎤استاد #ملایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 154 13 🔻 🌺✅ "بهترین حسّ توبه اینه که ببینی چه کسی رو نافرمانی کردی و بجاش فرمانِ چه کسی رو بردی....؟! " ☢ برای توضیح بهتر این موضوع، مثالی رو تقدیم میکنیم: 😊 🔷 فرض کنید که یه جایی نشستی و حضرت امام خمینی (ره) روبروت نشسته و یه کاری رو بهت میگه انجام بده. ⚠️ کمی اونطرف تر "صدام ملعون" هم نشسته و یه کار زشتی رو بهت میگه 🔞😈 ⭕️ بعد آدم بیاد و یه بی احترامی به حضرت امام کنه و بره حرف صدام نامرد رو گوش بده....❌ 🔵 چقدر زشته؟! چقدر آدم چندشش میشه از همچین آدمی؟😒 ✔️ اونوقت کسی که حرف خدا رو بذاره کنار و حرف هوای نفسش رو گوش بده کارش از این آدم بدتره...، کارش از این زشت تره.....♨️ 💎🌹حس توبۀ واقعی اینه که آدم خیلی ناراحت بشه که چرا حرف مولای مهربان و حکیم خودش رو کنار گذاشته و سراغ حرف نفس پلیدش رفته....😢😓 👌 ای کاش انقدر نکنیم تا بتونیم اینو بفهمیم و این احساس زیبا رو درک کنیم...💞 🌷 خداوند متعال میفرماید: ✨خدا ایمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دلهایتان زینت داد، و کفر و فسوق و عصیان را برای شما ناخوشایند قرار داد؛ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان✨ 🌺 در این آیه میفرماید: خدا ایمان رو محبوب شما قرار داد. ❤️ ✔️✅ و واقعا هم ایمان رو همۀ ما دوست داریم و از کفر و فسق هم بدمون میاد اما باید تلاش کنیم از هم بدمون بیاد. 👈 "باید کاری کنیم که گناه برامون یه کار خیلی زشت باشه...." ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_61944788(1).mp3
4.95M
⏯پادكست 🎧با موضوع #سبک_زندگی_منتظران 1⃣1⃣ 🎤استاد #ملایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ به وقت شهادت 🌷می‌ گفت: در سال ۶۱ هجری حضرت عبـاس علیه‌ السلام برای دفاع از خیمه حضرت‌ زینب(س) دو دست و چشمانش را از دست‌ داد، اڪنـون نوبت مـن است ڪہ برای دفاع از حرم حضرت‌زینب (س) دست و چشمانم را از دست بدهم ... 🌷زمانیکه به بالینش رسیدم دیدم؛ همانطور ڪہ می خواست ... دستش از بدنش جدا و چشمانش را هم فدای ‌حرم بی‌بی زینب (س) کرده بود. ✍راوی: همرزم شهیـد #شهید_محمدرضا_علیخانی #جانبـاز_دفاع_مقدس #سردار_مدافع_حرم #سالروز_شهـادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #یاد_خوبان 🍂 روح‌الله به خانم‌ها خیلی احترام می‌گذاشت و در حالی که نگاهش همیشه به زمین بود، سعی م
💠برشی از کتاب می ترسم اگه بفهمن طراحی و خطاطی بلدم، من رو ببرن تو قسمت .‌ من آدم ام. دوست دارم تو همین قسمت بمونم.‌ ‌اصلا فکر میکنی برای چی هنر رو ول کردم⁉️ درصورتی که واقعا درسم خوب بود.‌ چون حس کردم دانشگاه هنر من رو از (ع) دور می کنه، اما سپاه نه، داره من رو به اون چیزی که دوست دارم می رسونه😍 راه سپاه راه امام حسینه _اینجوری که میگی به علاقه داشتی💖 پس برات سخت بوده که بخوای ولش کنی، نه؟ +آره سخت بود یه روز تو نمازخونه دانشگاه هنر که بودم، نشستم باخودم فکر کردم💬 گفتم الان اینجایی که وایسادم چقدر با امام حسین (ع) داره؟‌ دیدم خیلی فاصله دارم💕 این فاصله به جایی رسیده بود که انگار لبه بودم. کافی بود فقط یک قدم، فقط یک قدم بردارم تا همه چیز نابود بشه💥موقعیت همه چیزم برام فراهم بود، اما من راه امام حسین (ع) رو انتخاب کردم✅ دل کندم از اونجا. ‌ ‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣3⃣ #قسمت_سی 📖وقتی برگشت
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 1⃣3⃣ 📖محمد حسین بلند بلندگریه میکرد. نگهبان زیر بغل ایوب را گرفت و کمکش کرد تا از پله ها بالا برود. رنگ ایوب از شدت زرد شده بود. از اموزش و پرورش برای ایوب نامه📩 امده بود که باید برگردی سر شغلت، یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان بدهی 📖پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود. گفتم بالاخره چه کار میکنی⁉️ -برمیگردم سر همان معلمی، اما نه توی شهر؛ میرویم اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم . روستایی که با تبریز یک ساعت و نیم فاصله داشت. 📖ایوب یا بیمارستان بود یا . یا نامه میفرستاد یا هر روز تلفنی☎️ صحبت می کردیم. چند روزی بود از او خبری نداشتیم. تنهایی و بی هم زبانی را بیشتر میکرد، هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم. 📖از صدای مارشی، که تلویزیون پخش میکرد معلوم بود شده. شب خواب دیدم ایوب میگوید "دارم میروم ". شَستم خبر دار شد دوباره مجروح💔 شده. محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣3⃣ 📖روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام. نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای "عیال، " گفتن ایوب به خودم امدم. تمام بدنش باندپیچی🤕 بود. حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند😥 📖-چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟ +میدانستم هول میکنی، داشتند مرا میبردند بیمارستان گفتم خبرش ب تو برسد نگران میشوی، از برادر ها خواستم من را بیاورند شهر خودم. پیش تو😍 📖شیمیایی شده بود. با . مدتی طول کشید تا سوی چشم هایش برگشت. توی بیمارستان امپول اشتباهی بهش تزریق کرده بودند و موقتا شده بود. پوستش تاول داشت و سخت نفس میکشید 📖گاهی فکر میکردم ریه ی ایوب اندازه یک بچه هم قدرت ندارد😔 و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید. برای فرقی نمیکرد، او رفته بود همه هستیش را یک جا بدهد و ذره ذره از او میگرفت 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh