🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣3⃣به یاد #شهید_رضا_حاجی_زاده 🕊❤️🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
شهید مدافع حرم #شهید_رضا_حاجی_زاده 🌹
💞راوی:همسر محترمه شهید
🍀 از خصوصيت بارز ايشون مقيد به #نماز_اول_وقت، #دائم_الوضو بودن، احترام به #والدين و انس بسيار با #قران كريم. به طوری كه وقتی مشكلاتی در زندگی پيش می اومد با خوندن قران و تفسير معنی قران به ارامش ميرسيدند و راه چاره رو از قران دريافت ميكردند.
☘ رضا بسيار #مهربان، #دلسوز و #صبور بودن. در همه كارها معيار براي ايشون #رضايت_خدا مهم بود نه رضايت افراد.
🍀 هيچ وقت دنبال اين نبود كه خودش رو جايی مطرح كنه يا از كارشون جايی بگه و دنبال بزرگ جلوه دادن خودش نبود. هر كاری ميكردن در نهايت #گمنامی و فقط برای #خدا.
☘ هميشه ميگفتن #عزت رو #خدا ميده. و چون به اين عقيده داشت خدا خريدارش شد و بهترين عزت رو بهشون داد اونم #شهادته.
#شادی_روحش_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣8⃣ به یاد #شهید_رضا_کارگر🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣3⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰 #شهید_رضا_کارگر
💠 خانم حضرت زینب (سلام الله علیها) شفایش را داد.
🔸«گیلنباره»؛ نام #بیماری آنقدر عجیب بود که پدر را شوکه😦 کرد.
#رضا محصل اول دبیرستان بود که به ناگاه به واسطه بیماری گلینباره زمینگیر شد.
🔹حدود یك ماه در بیمارستان بستری🛌 ماند تا اینكه بعد از معاینات و آزمایشات فراوان دکترها به خانوادهاش گفتند؛ «رضا، #فلج شده است😰.»
🔸پدر دلشکستــ💔ـه دست به دامان #حضرت_زینب (سلام الله علیها) میشود و فرزند را #نذر حضرت میکند.
🔹عباس كارگر برزی #پدر دلشکسته رضا، باقی حکایت را اینگونه روایت میکند:👈 «مدت كوتاهی نگذشته بود كه یك روز در كمال ناباوری😨 و به یكباره دیدیم #رضا دست روی دیوار گذاشته و آرام آرام راه میرود😃.
🔸معجزه شده بود.خانم #حضرت_زینب (سلام الله علیها) شفایش را داد، تا چنین روزی سربازی خودش را بكند👌 و در راه دفاع از خیمه زینبی به #شهادت 🌷برسد.»
🔹شهید رضا کارگر برزی داستانی #غریب در میان مدافعان حرم دارد. جوانی که متولد ۵۸ بود و سرانجام در یازدهم مرداد ماه ۱۳۹۲ در #دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) در #سوریه و در نبرد با تکفیریها به لقاء الله🕊 پیوست.
🔸 #مادرش درباره احوالاتش میگوید: «اهل تعهد و عمل و از كودكی #عاشق_رهبر❤️ بود. همیشه میگفت مراقب باشید مزه #دنیا به دهانتان نرود.رضا خیلی دوستداشتنی بود😍، بسیار #صبور و بااخلاق.»
#شـهـید_مـدافع_حـرم
#شهید_رضا_کارگر
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آخرین حرفهای رفاقتی 🌹شهید رسول خلیلی🌹 🔹همه که باید بریم 🔸 چقدر خوبه زیبا بریم. 🔹 برام دعا کنی
باشــد
#صبـور مےشوم
امّا تو لااقـل
دستے براے من
بده از دورها تڪـان ...
" شهـدا گاهے نگاهے "
#شهید_رسول_خلیلی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ماندیـم و شما بال گشودید از این شهر ... رفتیـد بہ جایےکہ ببینیـــــــد #خدا را ... 🌷 #شهید_نوید_صف
#شهید_امیر_سیاوشی
🌷صفات بارز اخلاقی :
مهربان، شوخ طبع، #صبور، خنده رو😊، ماخوذ به حیا، فداکار، مسولیت پذیر، مشتاق در انجام کار خیر، #صادق و بی ریا👌
🌷علایق :
فعالیت ورزشی، مسافرت، حضور در #هییت های مذهبی، علمداری حضرت ابولفضل العباس «ع»، دایر کردن چای خانه اباعبدالله الحسین «ع» در دهه ی اول #محرم🏴
🌷قسمتی از وصیت نامه شهید :
برای تشیع جنازه ام⚰ خواهش می کنم همه با #چادر باشند. اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امام زاده علی اکبر خاک کنید چون خانواده ام و #همسر_عزیزم هر روز به دیدارم بیایند.
🌷خاطره به یاد ماندنی برای شهید :
دیدار مقام معظم #رهبری
🌷تکیه کلام :
#یا_علی_مدد
🌷دو بیتی مورد علاقه :
شکر خدا که در پناه #حسین_ایم
عالم از این خوب تر پناه ندارد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کلام_شهید
⭕️همیشه میگفت:
در زندگی ، آدمی #موفق تر است که
⇜در برابر عصبانیت دیگران #صبور باشد.
⇜کار بی منطق انجام ندهد🚫
و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود👌
#شهید_ابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
6⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_ششم
عاطفه_خب معصومه، تو نمیدونی من روز خاستگاری با اینکه اولین بار دیدمش، از همون اول از رفتارش خیلی خوشم اومد راستش آنقدر خوبی داشت که اصلا به رفتنش فکر نکردم .. حتی الانم پشیمون نیستم😍😊 گرچه تمام روزای زندگیم با هادی پنج شش ماه بیشتر نبود و اون دوسه ماه یه بار میومد خونه😒
ولی من اگر صد بار دیگه ام برگردم به روز خواستگاری باز قبولش میکنم ..
لبخند محوی مهمون لباش شد و ادامه داد:
_هادی همیشه منو باعث رفتنش میدونه ..🙂چون وقتی با من ازدواج کرد مامان باباش دیگه بهش گیر نمیدادن برای رفتن و بالاخره تونست بره😔
واقعا باور نمی کردم،😧
عاطفه چه قدر #باآرامش از #نبودهمسرش در کنارش حرف میزد، چقدر #صبور بود که حاضر شده بود هادی نباشه ولی #قلب_هادی رو داشته باشه ..
عاطفه واقعا این همه صبوری رو #ازکجا می آورد ..
چقدر #بزرگ بود عاطفه و من خبر نداشتم،
چقدر #بزرگوار بود!!
مطمئن بودم که صبری که عاطفه داشت برابره شهادت بود،
که آقا هادی اگر هم شهید میشد فقط یک بار بود😢☝️
#اماعاطفه_باهرباررفتن_هادی #شهید_میشد_و_لب_نمیزد ...
مے سوزم و لب نمے گشایم ڪھ مباد ... آهے ڪشم و دلے به درد آیــد از او 😔
تو همین فکرا بودم که فاطمه سادات غذا رو اورد ..
دیگه فکرم اونقدر مشغول شده بود که نفهمیدم مهمونی کوچیک سه نفرمون چجوری به پایان رسید ...
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 2⃣6⃣ #قسمت_شصت_ودوم لبخند عمیقی رو لبای عاطفه نشست☺️ وگفت: _دیگه چیزی نم
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 🌸❣
3⃣6⃣ #قسمت_شصت_وسوم
عاطفه- دیگه بدتر، خواسته با یه تیر دو نشون
بزنه، هم تو رو بدست بیاره هم خدارو😉😌
چشمکی ام چاشنی حرفاش کرد
من - عاطفه جان ول کن این بحث رو، اصلا قضیه اینطور نیست، اون اصلا وقتی از خارج برگشت تازه منو دید، اصلا ول کن
عباس رو😅🙈
باز یاد 🌷عباس 🌷افتاده بودم،
یاد تمام دلتنگیام،
یاد تمام نبودناش،
یاد تمام سهمم که از عباس فقط نداشتنش بود …
نگاهمو به پایین دوختم، درد داشت …😣😔
نداشتن عباس خیلی درد داشت …
عاطفه انگار نگرانی رو تو صورتم دید که دستشو رو دستم گذاشت و گفت:
_انقدر بی تابی نکن براش معصومه😒
نگاهمو بهش دوختم،
عاطفه تنها کسی بود که منو میفهمید،
- سعی کن قوی باشی، این راهی که خودمون خواستیم پس باید #تا_ته_تهش باشیم😊✌️
با بغض گفتم:
_تهش چیه؟! 😢
با صدای لرزون خودم جواب خودمو دادم:
_ #شهادت 😥😢
عاطفه - شهادت یکیشه، ممکنه جانباز بشن، قطع عضو، یا شایدم جاویدالاثر …😊
دلم درد گرفت، جاویدالاثر، یعنی … 😣
یعنی از داشتن پیکرش هم محروم میشدم،
مثل رفیقش حسین که رفت و برنگشت،
وای که چقدر وحشتناک بود،
چقدر دردناک …
قطره ی اشکی خودشو از گوشه ی چشمم روی گونه ام سُر داد😢
دستمو کمی فشار داد و گفت:
_معصومه نباید انقدر زود خودتو ببازی،
به حضرت زینب #اقتدا کن، خودتو برای هر خبری باید #آماده کنی،😒 #صبور باش، تو #رسالتت این نیست که ضعف نشون بدی
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید: آقاهادی وصیتی که به من کردند این بود↯↯ 📜فاطمه عزیزم! #احترام به پدرو مادر را فراموش نکن
🔰کلا زن و مرد باید همدیگر را #درک کنند و مخصوصا زنها👌 برای علاقه ها💖 و اهداف و برنامه های درست و الهی #شوهرانشان باید ارزش قائل باشند.
🔰من زنانی که همسرانشان👤 دور از شهرشان مشغول #خدمت هستند؛ همه را به #صبر و خوش خلقی دعوت می کنم، خودم که فکـ💭ــر می کردم بعد از همسرم #زنده نمی مانم⛔️ ولی خداوند خیلی به من صبر داد.
🔰البته بدون #آقا_هادی سخت می گذرد این روزها؛ خیلی از شب ها با گریه😭 می خوابم، اما هرچقدر فکر می کنم می بینم باید #راضی باشم به مقدرات خداوند و آنچه خدا به آن راضی هست. احساس می کنم بعد از #شهادت شان به خدا نزدیکتر شدم😍 خیلی #صبور شدم، عاشـ❤️ـق آقا هادی بودم ولی الان به این رسیدم که #عشق_واقعی خداست.
🔰قران خواندن📖 و نمــاز خواندن آرامم می کند و به من صبر می دهد. اگر باز هم به آن روزها برگردم و بدانم کسی را که به #همسری قبول می کنم فقط قرار است چهار روز در خانه اش🏡 باشم، بازهم #آقا_هادی را انتخاب می کنم✅
راوی: همسر شهید
#شهید_هادی_شجاع
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁دستم بگیـــر 🍃تا که بھشتم🌸 بنا شود.. 🍁شاید سرم 🍃قبول کنی #خاک_پا شود.. 🍁بالی بده 🍃که بال بگیرد
#شهید_امیر_سیاوشی
🌷صفات بارز اخلاقی :
مهربان، شوخ طبع، #صبور، خنده رو😊، ماخوذ به حیا، فداکار، مسولیت پذیر، مشتاق در انجام کار خیر، #صادق و بی ریا👌
🌷علایق :
فعالیت ورزشی، مسافرت، حضور در #هییت های مذهبی، علمداری حضرت ابولفضل العباس «ع»، دایر کردن چای خانه اباعبدالله الحسین «ع» در دهه ی اول #محرم🏴
🌷قسمتی از وصیت نامه شهید :
برای تشیع جنازه ام⚰ خواهش می کنم همه با #چادر باشند. اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امام زاده علی اکبر خاک کنید چون خانواده ام و #همسر_عزیزم هر روز به دیدارم بیایند.
🌷خاطره به یاد ماندنی برای شهید :
دیدار مقام معظم #رهبری
🌷تکیه کلام :
#یا_علی_مدد
🌷دو بیتی مورد علاقه :
شکر خدا که در پناه #حسین_ایم
عالم از این خوب تر پناه ندارد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
2⃣6⃣ #قسمت_شصت_ودوم
📖 #وصیت ایوب بود. میخواست نزدیک برادرش حسن، در #وادی_رحمت دفن شود. هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست. گفتند اگر به سختی می افتید، میتوانید به وصیت عمل نکنید❌ اصرار هدی فایده نداشت.
📖این اخرین خواسته ایوب از من بود و میخواستم هر طور هست انجامش دهم. #سوم_ایوب، روز پدر بود. دلم میخواست برایش هدیه بخرم🎁 جبران اخرین روز مادری که زنده بود. نمیتوانست از رخت خواب بلند شود. پول داده بود به محمدحسین و هدی، سفارش کرده بود برای من ظرف های #کریستال بخرند.
📖صدای نوار قران📼 را بلند تر کردم. به خواب فامیل امده بود و گفته بود: به #شهلا بگویید بیشتر برایم قران بگذارد. قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم، اه کشیدم
+اخر کی اسم تو را #ایوب گذاشت؟
📖قاب را میگیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه میکنم
+میدانی؟ تقصیر همان است که تو اینقدر #سختی کشیدی. اگر هم اسم یک ادم بی درد و پولدار بودی، من هم نمیشدم زن یک ادم #صبور سختی کش.
اگر ایوب بود به این حرفهایم میخندید مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش😄
📖روی صورتش دست میکشم
+یک عمر من به حرف هایت گوش دادم، حالا #تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه میگویم. از همین چند روز انقدر حرف دارم از خودم؛ از بچه ها محمدحسین داغان شده😔
📖ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم و حالا فرستادمش #شمال، هر شب از خواب میپرد، صدایت میکند. خودش را میزند و لباسش را پاره میکند. محمدحسن خیلی کوچک است. اما خیلی خوب میفهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند. هدی هم که شورع کرده #هرشب برایت نامه مینویسد📝 مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر میزند.
📖اشک هایم را پاک میکنم و به ایوب چشم غره میروم
+چند تا نامه💌 جدید پیدا کرده ام، قایمشان کرده بودی؟ رویت نمیشد بدهی دستم؟ ولی خواندمشان نوشتی: تا اخرین طلوع و غروب خورشید #حیات، چشمانم جست و جوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود. برای این همه عظمت، نمیدانم چه بگویم فقط زبانم به یک حقیقت میچرخد و ان این که همیشه همسفر من باشی #خدا_نگهدارت، همسفر تو ایوب♥️
📖قاب را میبوسم و میگذارم روی تاقچه ...
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh