eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🎙 این حسین کیست که عالم همه دیوانه‌ی اوست؟ این چه شمعی‌ست که جان‌ها همه پروانه اوست؟ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️بزرگ ترین خطر برای انقلاب از نظر شهید بهشتی 💔 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سالگرد شهادت شهید رضا پاکپور🕊 در سال 1342 دیده به جهان گشود. شهید رضا پاکپور از شهدای روستاي دهسد از توابع بخش قره‌چاي خنداب استان مرکزی ، روستاي دهسد داراي 17 شهيد مي‌باشد كه پاسدار شهيد رضا پاكپور در سال 61 در عمليات رمضان به درجه رفيع شهادت نايل شده و در گلزار مطهر این روستا به خاک سپرده شده است. کلام شهید : مبادا کوتاهی کنید که این حکومت اسلامی از بین برود و تا بخواهیم چنین انقلابی پیش بیاوریم، باید خیلی شهید بدهیم. این انقلاب امانتی ست از جانب شهدا. مبادا خیانت کنید که کوتاهی و کنار کشیدن و کار نکردن برای انقلاب همان خیانت به امانت است و خداوند می فرماید:« هر کس از ذکر من دوری کند برای او زندگی سختی در پیش است و در آخرت هم کور محشور می شود.» و سلام بر تو ای پدر عزیز، می خواهم وقتی خبر شهادت من رسید، دو رکعت نماز شکر به جای آوری و سفارشم را به دیگر دوستان حزب اللهیم که سخنی را که امام علی (ع)می فرماید: “که یک ساعت فکر کردن بهتر است از هفتاد ساعت عبادت” و یک لحظه فکر کردن سرنوشت انسان را عوض می کند و او را در راهی که رضای خدا در آن است راهنمایی می کند. سالروزشهادت...🕊🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی انگشتر طلا 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 همسر شهید تو یکی از ،عملیات ها انگشترم را نذر کردم با خودم گفتم:« اگر ان شاء الله به سلامتی برگرده، همین انگشتر رو می ندازم تو ضریح امام رضا علیه السلام.» تو همان عملیات مجروح شد زخمش اما زیاد کاری نبود، تا بیاید مرخصی اثر همان زخم هم از بین رفته بود، کاملاً صحیح و سالم رسید خانه روزی که آمد، جریان نذر انگشتر را گفتم و گفتم:« شما برای همین سالم اومدین» خندید، گفت:« وقتی نذر می کنی برای جبهه نذر کن» «چرا؟» «چون امام هشتم احتیاجی ندارن ،اما جبهه الان خیلی احتیاج داره ؛حالا هم نمی خواد انگشترت رو ببری حرم بندازی.» از دستش دلخور ،شدم ولی چیزی نگفتم حرفش را مثل همیشه گوش کردم. تو عملیات بعدی ،بدجوری مجروح شد، برده بردنش بیمارستان کرج، یکی از همان جا زنگ زد مشهد و جریان را به ما گفت. خواستم با خودش صحبت کنم گفتند:« حالشون جور حرف زدن نیست.» همان روز برادرخودم و برادرخودش، راهی کرج شدند فردای آن روز برادرم از تهران زنگ زد. نمی دانم جواب سلامش را دادم یا نه زود پرسیدم :«چه خبر؟ حالش خوبه؟» خندید گفت:«خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی» فکر کردم می خواهد دروغ بگوید به ام، عصبی گفتم :«شوخی نکن، راستش رو بگو ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی انگشتر طلا 🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴 باور کن راست می گم الان که من از پهلوش اومدم به شما زنگ بزنم قشنگ حرف می زد.» باور کردنش سخت بود مانده بودم چه بگویم برادرم ادامه داد یک پیغام خیلی مهم هم برای شما داشت، یعنی منو به همین خاطر فرستاد که زنگ... امانش ندادم پرسیدم: «چه پیغامی؟» «اولاً که سلام رسوند، دوماً گفت اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی همین حالا برو حرم بندازش تو ضریح. گیج شده بودم حساب کار از دستم در رفته بود،گفتم:« اون که می گفت این کارو نکنم» گفت: «جریانش مفصله ان شاء الله وقتی اومدیم مشهد، برات تعریف می کنم...» با هواپیما آوردنش مشهد حالش طوری نبود که بشود بیاید خانه از همان فرودگاه یکراست برده بودنش بیمارستان رفتیم ملاقات. وقتی برگشتیم توی راه جریان انگشتر را از برادرم پرسیدم چشم هاش پر اشک شد. آهسته آهسته شروع کرد به گفتنن وقتی ما رسیدیم بالا سرش هنوز به هوش نیامده بود موضوع را اول از هم تختی هاش شنیدیم «تو عالم بیهوشی داشت با پنج تن آل عبا (علیهم السلام) حرف می زد اون هم با چه سوز و گدازی!» پرسیدیم :«شما خودتون حرف هاش رو شنیدین »گفتند: «بله، اصلاً تک تک اون بزرگوارها رو به اسم صدا می زد.» وقتی به هوش آمد جریان را از خودش پرسیدیم اولش که طفره رفت بعد خیلی گرفته و غمگین شروع کرد به :گفتن :«تو عالم بیهوشی دیدم پنج تن آل عبا عليهم السلام تشریف آوردن بالای سرم احوالم رو پرسیدن و باهام حرف زدن دست می کشیدن رو زخم های من و می فرمودند این خوش گوشت است ان شاء الله زود خوب می شود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh