eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
سر مزار #شهیدجهان‌آرا بودیم گفت: این فیلم‌ها را بعد از #شهادتم پخش‌کن. به شوخی گفتم:«حالا کو تا #شه
9⃣7⃣4⃣ 🌷 💠 روحیات شهید از زبان مادر 🔰مادر شهید اظهار کرد : در عین آن که یک جوانی امروزی بود ولی روحیه ای داشت و هدف🎯 زندگی خود را حرکت در مسیر (ع) قرار داده بود .او مراقبتهای دقیقی👌 روی رفتار و کردار و گفتارش داشت . 🔰وقتی موضوع مطرح شد،محمدرضا نیز به واسطه علاقه ای که به و راه (ع) داشت ، من و پدرش را به راحتی راضی کرد .در واقع ما خودمان مشوق او شدیم✅ تا وارد این مسیر شود . 🔰محمد رضا در لحظات که می خواست از ما جدا شود ، در مورد محلی که می خواست شود و انتهای این راه پر خطر⚠️ که کشته شدن است گفت .از ما پرسید که آیا شما برای من دلتنگـ💔 خواهید شد ؟ 🔰ولی من در جواب گفتم : پسرم آخر این راه کشته شدن نیست🚫 بلکه است. من می خواستم این لحظات خدا حافظی👋 برای او دلنشین باشد احساس می کردم اگر دلتنگی کنم ، محمد رضا سست شود و به این راه نرود✘ و آن وقت من در مقابل حضرت زینب (س)شرمنده شوم 😔 . 🔰محمدرضا علاقه زیادی به وصالی فرمانده پاوه داشت💞 و همیشه می‌گفت غیرتی که اصغر وصالی در پاوه و کردستان وسنندج به خرج داده قابل و می گفت من دوست دارم اسمم اصغر وصالی باشه☺️ و بهش می گفتیم که تو با جنگ اشتباه گرفته می‌‌شی. 🔰بخاطر عشق و علاقه ای❤️ که به امام حسین (ع) داشت اسم را انتخاب کرد و در دوسال که آموزش نظامی👮 می‌دید با یک اسلحه آموزش می دید و خط نستعلیق بسیار زیبایی داشت و اسم حسین وصالی را روی حکاکی کرده بود و با همان اسلحه به رفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#حاج_حسین_یڪتا: هنوز گیـر یه قـرون دوزارِ #شھــوت این دنی🌍اییم که یکے بیاد نــگامون کنه .... اما #شھــدا✨ شھوت ‌‌#شھــادت🌼🍃 میخُشڪوندن که #یوسف_زهراﷻ❤️ نگا‌شون کنہ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠به روایت پدر شهید #شهید_وحید_نومی_گلزار 🔰هشت ماه #پیش از رفتن در تلاش بود ک
من ڪہ عمرے #ڪوہ_بودم پیش چشــم دیگران زیــر بـار #رفتنتــ دارم ڪمر #خم_میڪنم😔 #پدر_شهید_مدافع_حرم #کربلایی_وحید_نومی_گلزار🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از پستهای روز
576934877.mp3
8.54M
🍃خودِ مَن بدرقہ اَت ڪردم عزیزم 🍂خودَم بنداےپوتینت و بَستم ... 🍃همونجا فَهمیدم میشے 🍂ڪه ظرف آب افتاد از تو دستم 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است  #امشب دلم به یاد شهیدان🌷 گرفته است تا لحظه ای پیش دلم سردِ سرد💓 بود         اینک به یمُن یاد شما #جان گرفته است #شهید_گمنام #شبتون_شهدایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ حلال تمام #مشکلاتی ای عشق تنها تو بهانۀ #حياتی ای عشق برگرد که #روزمرّگی ما را کشت الحق که #سفينة‌النجاتی ای عشق 🌺اللهم عجل لولیک الفرج 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#خوشخبت‌تر از من ڪیست؟ وقتے #صبحم با نگاه تـو آغاز مےشود... و ڪاش این #نگاه‌ پاڪ و بےریا، #دست‌گیرم باشد به لطف... #رفیق_شهیدم #شهید_محسن_حججی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 8⃣9⃣ 💠مـــرغ هـای تـخـریـبـچـی😂 🌿اوضاع #غذا بد جوری بهم ریخته بود. هرچه بیشتر میگذشت #
🌷 9⃣9⃣ 💠 آجیل مخصوص🍭 🌿شوخ طبعی اش باز کرده بود. همه ی بچه ها دنبالش می دویدند و اصرار که به ما هم بده؛ اما او سریع دست تو دهانش می کرد و می گفت: نمی دم که نمی دم. 🌿آخر یکی از بچه ها آورد و روی سرش انداخت و بچه ها شروع کردند به زدن. حالا نزن کی بزن، می خوری؟ بگیر، تنها می خوری؟ بگیر. 🌿و بالاخره در این گیر و دار یکی از بچه ها در رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد اما آجیل مخصوص چیزی جز ریز شده نبود. همگی سر کار بودیم. 😁 مجله جاودانه ها، شماره مجله:49 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#یادش_بخیر... شربت شهادت جبهه ها یادش بخیر... #چنین_شربتم_آرزوست😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#رفیق علیرضا می گفت: اگه یکم دیر بیام سر مزارش، میاد به خوابم و #گلایه میکنه. هر وقت #گرفتاری تو زندگیم پیش میاد، میام مزارش ... همین پارسال #بچه_ام مریضی سختی گرفت ... هرچی دکتر بردیم فایده نداشت. اومدم سر مزار علیرضا بهش گفتم: تو پیش #خدا #آبرو داری؛ #دعا_کن بچه ام خوب بشه ... خیلی سریع بچه ام خوب شد ... منبع : #شهید_علیرضا_کریمی؛ #کتاب_مسافر_کربلا، صفحه ۸۵ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رفیق علیرضا می گفت: اگه یکم دیر بیام سر مزارش، میاد به خوابم و #گلایه میکنه. هر وقت #گرفتاری تو زن
0⃣8⃣4⃣ 🌷 شهیدی که براتِ کربلا میدهد👇👇 💠هر وقت باز شد... 🌷دفعه آخر که داشت می‌رفت ازش پرسیدم: علیرضا جون کی بر می‌گردی مادر؟ 🌷صورت نازش را بلند کرد نگاهش با نگاهم جفت شد بعد سرش انداخت پایین و گفت: هر وقت که باز شد! ساکشو دستش گرفت، تو انتهای کوچه دلواپسی های من ذره ذره محو شد… 🌷عملیات یک بچم شده بود مسئول دسته دوم گروهان حضرت اباالفضل(علیه السلام)؛ تو همون عملیات، عزیز دلم علیرضای رشیدم شد.. 🌷آخ مادر جون دلم هنوز می‌سوزه… شانزده سالش تازه تموم شده بود، شانزده سال هم طول کشید تا آوردنش درست ! وقتی برگشت، اولین کاروان زائران ایرانی رفتند ؛ آخه باز شده بود…. 👈این شهید بزرگوار به خیلی ها برات کربلا داده، اصلا او با من و شما در کربلا وعده کرده جالبه که در پایان آخرین نامه اش نوشته: 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh