🌷شهید نظرزاده 🌷
سر مزار #شهیدجهانآرا بودیم گفت: این فیلمها را بعد از #شهادتم پخشکن. به شوخی گفتم:«حالا کو تا #شه
9⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 روحیات شهید از زبان مادر
🔰مادر شهید اظهار کرد : #محمدرضا در عین آن که یک جوانی امروزی بود ولی روحیه ای #آرمانگرا داشت و هدف🎯 زندگی خود را حرکت در مسیر #سیدالشهدا (ع) قرار داده بود .او مراقبتهای دقیقی👌 روی رفتار و کردار و گفتارش داشت .
🔰وقتی موضوع #مدافعین_حرم مطرح شد،محمدرضا نیز به واسطه علاقه ای که به #شهدا و راه #امام_حسین (ع) داشت ، من و پدرش را به راحتی راضی کرد .در واقع ما خودمان مشوق او شدیم✅ تا وارد این مسیر شود .
🔰محمد رضا در لحظات #آخری که می خواست از ما جدا شود ، در مورد محلی که می خواست #اعزام شود و انتهای این راه پر خطر⚠️ که کشته شدن است گفت .از ما پرسید که آیا شما برای من دلتنگـ💔 خواهید شد ؟
🔰ولی من در جواب گفتم : پسرم آخر این راه کشته شدن نیست🚫 بلکه #شهادت است. من می خواستم این لحظات خدا حافظی👋 برای او دلنشین باشد احساس می کردم اگر دلتنگی کنم ، محمد رضا سست شود و به این راه نرود✘ و آن وقت من در مقابل حضرت زینب (س)شرمنده شوم 😔 .
🔰محمدرضا علاقه زیادی به #شهید_اصغر وصالی فرمانده پاوه داشت💞 و همیشه میگفت غیرتی که اصغر وصالی در پاوه و کردستان وسنندج به خرج داده قابل #تحسینه و می گفت من دوست دارم اسمم اصغر وصالی باشه☺️ و بهش می گفتیم که تو با #فرمانده جنگ اشتباه گرفته میشی.
🔰بخاطر عشق و علاقه ای❤️ که به امام حسین (ع) داشت اسم #حسین را انتخاب کرد و در دوسال که آموزش نظامی👮 میدید با یک اسلحه آموزش می دید و خط نستعلیق بسیار زیبایی داشت و اسم حسین وصالی را روی #اسلحهاش حکاکی کرده بود و با همان اسلحه به #سوریه رفت.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠به روایت پدر شهید #شهید_وحید_نومی_گلزار 🔰هشت ماه #پیش از رفتن در تلاش بود ک
من ڪہ عمرے #ڪوہ_بودم
پیش چشــم دیگران
زیــر بـار #رفتنتــ
دارم ڪمر #خم_میڪنم😔
#پدر_شهید_مدافع_حرم
#کربلایی_وحید_نومی_گلزار🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از پستهای روز
576934877.mp3
8.54M
🍃خودِ مَن بدرقہ اَت ڪردم عزیزم
🍂خودَم بنداےپوتینت و بَستم ...
🍃همونجا فَهمیدم #شَهید میشے
🍂ڪه ظرف آب افتاد از تو دستم
🎤🎤 #علۍاڪبرقلیچ
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 8⃣9⃣ 💠مـــرغ هـای تـخـریـبـچـی😂 🌿اوضاع #غذا بد جوری بهم ریخته بود. هرچه بیشتر میگذشت #
🌷 #طنز_جبهه 9⃣9⃣
💠 آجیل مخصوص🍭
🌿شوخ طبعی اش باز #گل کرده بود. همه ی بچه ها دنبالش می دویدند و اصرار که به ما هم #آجیل بده؛ اما او سریع دست تو دهانش می کرد و می گفت: نمی دم که نمی دم.
🌿آخر یکی از بچه ها #پتویی آورد و روی سرش انداخت و بچه ها شروع کردند به زدن. حالا نزن کی بزن، #آجیل می خوری؟ بگیر، تنها می خوری؟ بگیر.
🌿و بالاخره در این گیر و دار یکی از بچه ها در #آرزوی رسیدن به آجیل دست توی جیبش کرد اما آجیل مخصوص چیزی جز #نان_خشک ریز شده نبود.
همگی سر کار بودیم. 😁
مجله جاودانه ها، شماره مجله:49
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رفیق علیرضا می گفت:
اگه یکم دیر بیام سر مزارش، میاد به خوابم و #گلایه میکنه.
هر وقت #گرفتاری تو زندگیم پیش میاد، میام مزارش ...
همین پارسال #بچه_ام مریضی سختی گرفت ... هرچی دکتر بردیم فایده نداشت.
اومدم سر مزار علیرضا بهش گفتم:
تو پیش #خدا #آبرو داری؛
#دعا_کن بچه ام خوب بشه ...
خیلی سریع بچه ام خوب شد ...
منبع : #شهید_علیرضا_کریمی؛ #کتاب_مسافر_کربلا، صفحه ۸۵
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رفیق علیرضا می گفت: اگه یکم دیر بیام سر مزارش، میاد به خوابم و #گلایه میکنه. هر وقت #گرفتاری تو زن
0⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
شهیدی که براتِ کربلا میدهد👇👇
💠هر وقت #راه_کربلا باز شد...
🌷دفعه آخر که داشت میرفت #جبهه ازش پرسیدم: علیرضا جون کی بر میگردی مادر؟
🌷صورت نازش را بلند کرد نگاهش با نگاهم جفت شد بعد سرش انداخت پایین و گفت: هر وقت که #راه_کربلا باز شد!
ساکشو دستش گرفت، تو انتهای کوچه دلواپسی های من ذره ذره محو شد…
🌷عملیات #والفجر یک بچم شده بود مسئول دسته دوم گروهان حضرت اباالفضل(علیه السلام)؛
تو همون عملیات، عزیز دلم علیرضای رشیدم #شهید شد..
🌷آخ مادر جون دلم هنوز میسوزه…
شانزده سالش تازه تموم شده بود،
شانزده سال هم طول کشید تا آوردنش
درست #شب_تاسوعا!
وقتی برگشت، اولین کاروان زائران ایرانی رفتند #کربلا؛
آخه #راه_کربلا باز شده بود….
#شهید_علیرضا_کریمی
👈این شهید بزرگوار به خیلی ها برات کربلا داده، اصلا او با من و شما در کربلا وعده کرده
جالبه که در پایان آخرین نامه اش نوشته:
#به_امید_دیدار_در_کربلا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh