eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
به خاندان رسول خدا عقیله تویی هنوز قافله سالار این قبیله تویی ســـالروز وفــات عمـــہ ســـادات زینـــب( سلــــام اللــہ علیـــہ) تسلیت بـــاد. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رحمت خدا بر تو که لبخند خدا بر روی زمین بودی ... ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸شهید مدافع حرم امید اکبری🌸 روایت از پدر : تو راه مشهد بودیم با ماشین در حال حرکت که اذان سر دادند ، امید گفت: پدر بزنیم بغل نماز بخونیم؟ گفتم اینجا وسط بیابون؟ صبر کن تا برسیم به یه جایی که آب و دولابی باشه.. اونجا وایمیسیم. چند دقیقه بعد از دور یه درخت و جوی آبی مشخص بود که یه دفعه امید با خوشحالی گفت: اینجا بایستیم انگار آب هم هست! گفتم صبر کن میریم جلو تر به روستا یا مسجدی برسیم بعد نماز میخونیم.. یه لحظه دیدم امید سرخ و سفید شد و گفت بابا چند دقیقه از فضیلت نماز اول وقت گذشته بعد شما هی میگید بریم جلو بریم جلو!... 🌹شادی روح شهدا صلوات🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
به وقت رمان📲⏰
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 با صدای اذان که از مناره های مسجد محل به گوش میرسید ،از خواب بیدارشدم. عجیب دلم خواب میخواست، بر شیطان لعنتی فرستادم و به سمت حیاط رفتم. لب حوض نشستم ،تصویر ماه روی حوض افتاده بود با دست مشتی آب برداشتم و با لبخند به تصویر ماه که در برابر چشمانم مواج شده بود نگاه کردم،وضو گرفتم به داخل اتاق برگشتم . چادرنمازم را به سرکردم و به نماز ایستادم. لبریز از حس آرامش کمی قرآن خواندم و از خدا خواستم تا کیان از این سفر به سلامت برگردد. جانمازم را جمع کردم و روی تخت دراز کشیدم و به امروز که قراربود به خانه اقای شمس بروم فکر کردم. کم کم به خواب افتادم با صدای حرف زدن روهام با خانم جون از خواب بیدارشدم. دستی به بلوز شلوار عروسکی ام کشیدم و از روی تخت بلند شدم و به انها ملحق شدم. خانم جون مشغول چایی ریختن بود روهام پشتش به من بود مشغول لقمه گرفتن. تا دستش را به سمت دهانش برد از پشت سر لقمه را گرفتم و در دهان گذاشتم. _به به عجب لقمه شیرینی بوددستت درد نکنه!.سلام بر داداش مهربونم .سلام خانجونم _سلام بر آبجی کوچیکه.نوش جونت. خانم جون لبخند زد _سلام گلکم .بشین واست چایی بیارم _چشم روی صندلی مقابل روهام نشستم .نگاهی به صورتم کرد _کوچولو چرا صورتتو نشستی میخوای باهم بریم من بشورم واست اره عمو خندیدم _اره عمو بغلم کن ببر صورتمو بشور دستانم را از دو طرف بازکردم به نشانه بغل کردن. روهام نمکدان را به سمتم پرت کرد و گفت _ با این لباس خواب و موهای ژولیده الحق که شبیه بچه هایی، ولی کور خوندی که من ببرم صورتتو بشورم .خرس گنده پاشو ببینم اشتهامو کور کردی!! برایش زبان درازی کردم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم. دقایقی بعد به آشپزخانه برگشتم و دوباره نشستم. روهام رو به خانم جون گفت _دستت دردنکنه خانجون خیلی چسبید.با اجازه من برم شرکت . _نوش جونت پسرم .برو به سلامت. روهام دماغم رو کشید ،گونه ام رو بوسید و گفت _خداحافظ آبجی خوشگله _مراقب خودت باش عزیزم _ای به چشم .شما هم همینطور بعد صرف صبحانه به اتاقم رفتم تا برای رفتن به خونه پدری کیان آماده شوم. استرس داشتم، با دقت به مانتوهایم نگاه کردم.ازبین مانتو های بلندم یک مانتو مشکی عبایی برداشتم که سرآستین هایش یک قسمت سفید داشت و کل آستین با مرواریدهای زیبا سنگ دوزی شده بود. یک شلوار سفید و روسری بزرگ سفید برداشتم که برای دیدار با خانواده کیان بسیار شیک و مناسب بود. دلم میخواست به چشمانشان جذاب به نظر بیایم. به ساعت گوشی نگاهی انداختم ،ساعت ده شده بود و من هنوز آماده نشده بودم. با عجله لباس پوشیدم ،کمی آرایش کردم ،کیف و کفش مشکی ام را برداشتم و خانم جون را صدا زدم _خانجونم آماده اید بریم؟؟ _آره عزیزم تو برو تو ماشین من الان میام عزیزم. دقایقی بعد خانم جون سوار ماشین شد و گفت: _عزیزم یه جا نگهدار ،گل بخریم _چشم خانجون جلو اولین گل فروشی تو مسیر ایستادم یک دسته گل با رز های رنگارنگ خریدم و دوباره به سمت خانه پدری کیان به راه افتادم یک ساعت بعد ماشین را جلوی یک خانه ویلایی نگه داشتم . گل را از صندلی عقب برداشتم و با خانم جون به سمت خانه رفتیم و زنگ آیفون را زدم. ادامه دارد.... ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 کمی نگذشت که صدای شاد زهرا به گوش رسید _سلام بفرمایید داخل خیلی خوش اومدید _سلام عزیزم وارد حیاط شدیم ,به اطراف نگاه انداختم حیاطی بزرگ ،که پر از درختهای سربه فلک کشیده بود ،زیبایی منحصر به فردی داشت. از جلو درب ورودی تا در ورودی عمارت بوته های گل رز و یاس خودنمایی میکرد . یک قسمت از راهرو، دالان زیبایی توسط گل های یاس درست شده بود که باید از زیر آن رد میشدی و می رسیدی به حوض بزرگی وسط حیاط که لبه های آن پر بود از گل های شمعدانی در رنگ های مختلف و آبشار کوچکی که در وسط آن خودنمایی میکرد و بعد ازآن ،عمارت قدیمی ولی زیبایی قرارداشت که از دو طرف پله داشت تا وارد خانه شوی و دوطرف هر پله گلدانهای شمعدانی خود نمایی میکرد.. هرچه در توصیف آن خانه و زیبایی ها و آرامش آن بگویم کم است ،چرا که انجا بیشتر شبیه یک تکه از بهشت بود تا عمارت خانواده شمس.!!! چنان غرق زیبایی های اطرافم شده بودم که حواسم به زهرا که به سمتم می آمد ،نبود . با صدای زهرا چشم از زیبایی ها گرفتم و به او چشم دوختم _سلام حاج خانم .خیلی خوش اومدید بفرمایید _سلام دخترم خوبی عزیزم ؟ممنونم مزاحم شدیم _این چه حرفیه شما مراحمید خیلی خیلی خوش اومدید. گل ها را به سمت زهرا گرفتم و گفتم: _سلام زهرا جون .خوبی ؟قابلت رو نداره زهرا گل ها را گرفت : _سلام عزیزم .خیلی خوش اومدی .چرا زحمت کشیدین .خودتون گلید _ممنون عزیزم .ناقابله _قربونت برم .بفرمایید داخل با خانم جون و زهرا به سمت خونه رفتیم. چندخانم روی تختی چوپی زیر درخت نشسته و مشغول پاک کردن سبزی بودند. یکی دونفر هم گوشه ای دیگر کنار دیگ بزرگی که روی اجاق گاز بود ،ایستاده بودند. زهرا رو به انهایی که سبزی پاک میکردند کردوگفت: _معرفی میکنم دوستم روژان جون و مادر بزرگ مهربونشون .این خانمهای مهربون هم خاله های عزیزمن هستند.خاله زهرا خاله زهره خاله فاطمه بعد از احوالپرسی، با زهرا به سمت دوخانم دیگر رفتیم ،که دوباره زهرا گفت : _این دوخوشگل خانم عمه های من هستند .عمه فروغ و عمه مهدخت. دست مرا گرفت و گفت: _این خوشگل خانم هم دوست من و مهمون ویژه داداش کیانم ،روژان جون هستند و ایشون هم مادربزرگ روژان جون هستند. وقتی زهرا مرا به عنوان مهمان ویژه کیان معرفی کرد، متوجه نگاه پر تمسخر فروغ خانم شدم و از خجالت لب گزیدم و به اجبار با عمه های زهرا احوالپرسی کردیم و به سمت داخل عمارت رفتیم . پا روی پله اول گذاشته بودم که خاله ثریا از خانه خارج شد و گفت: _به به ببین کی اومده .سلام حاج خانوم خیلی خوش اومدید _سلام ثریا خانم خوبید .جای آقا کیان خالی نباشه .ببخشید که مزاحم شدیم _سلامت باشید .این چه حرفیه .خدا میدونه چقدر خوش حال شدم تشریف آوردید.بفرمایید داخل. خاله ثریا مرا به آغوش کشید و گفت: _سلام دختر .خوبی عزیزم.خیلی خوش اومدی .ماشاءالله چقدر خوشگلی عزیزم .زهرا از صبح منتظر اومدنته .بیا داخل عزیزم. همگی باهم به داخل خانه رفتیم.دکوراسیون داخلی ترکیبی از دکوراسیون کلاسیک و مدرن بود. زیبایی انجا نشان دهنده خوش سلیقه بودن خاله ثریا بود. زهرا ما را به سمت پذیرایی راهنمایی کرد و خودش به آشپزخانه رفت . روی مبل کنار خانم جون نشستم .خاله ثریا روی مبل رو به رویی من نشست و گفت: _روژان جون خوبی عزیزم .هنوز درست تموم نشده دخترم ؟ _ممنونم خاله جون ،نه هنوز یک سال دیگه مونده تا درسم تموم بشه _به سلامتی عزیزم . اگه راحت نیستی میتونی بری تو اتاق زهرا لباستو عوض کنی ،تا موقع نهار هیچ مردی اجازه نداره بیاد خونه.راحت باش عزیزم _ممنونم من راحتم زهرا با لیوان های شربت به سمتمان آمد و بعد از تعارف کردن شربت کنارم نشست خاله با خانم جون مشغول صحبت شد... &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 زهرا دستم را گرفت و گفت : _بیا بریم تو اتاقم کمی باهم صحبتای دخترونه کنیم .تا یک ساعت دیگه دخترای فامیل میان، وقت نمیشه صحبت کنیم _باشه عزیزم بریم. باهم از روی مبل بلند برخواستیم تا به اتاق زهرا برویم که خاله ثریا گفت: _زهرا جان ببین بیرون کسی چیزی لازم نداره؟ _چشم مامان جون . زهرا رو به من کرد و گفت: _تا تو بری تو اتاقم، منم اومدم.طبقه بالا سمت چپ _باشه برو زهرا به حیاط رفت و من هم با آرامش پله ها را بالا رفتم . سمت چپ دوتا اتاق قرارداشت ،نمیدانستم کدام اتاق زهراست . در اتاق اول را باز کرده و وارد شدم. چشمم افتاد به قاب عکس بزرگی از کیان که روبه روی در قرارداشت. در اتاق بوی عطرهمیشگی او پیچیده بود و من با تمام وجود عطرش را نفس کشیدم تا روزهایی که دلتنگشم با یادآوری بوی عطرش به آرامش برسم . به دور تا دور اتاقش نگاهی انداختم ،دکوراسیون اتاقش سفید و سیاه بود. یک دیوار، کاملا مشکی بود . با گچ سفید رویش شعری را خوشنویسی کرده بود هرچه دقت کردم نتوانستم شعر را بخوانم . پایین نوشته هم امضا زده بود و نوشته بود کیان! چشمم به دیوار مقابلش خورد سفید رنگ بود و روی آن پر بود از قاب عکس های کوچک و بزرگ خوشنویسی، زیر همه انها امضا و اسم کیان خودنمایی میکرد. میخواستم به سمت پنجره اتاقش بروم تا به بیرون نگاهی بیاندازم که چشمم به یک برگه خوشنویسی افتاد که روی میزتحریرش قرارداشت‌. بی اراده به سمتش رفتم و شعر را خواندم ای در دل من میل و تمنا همه تو وندر سـر من مایه سودا همه تو هرچنـــــد به روزگار در می‌نگرم امروز هـمه تویی و فردا همه تو زیر شعر دوباره امضا زده بود و تاریخ و ساعت نوشته بود وقتی به تاریخ و زمانش دقت کردم ،متوجه شدم این شعر را بعد آخرین دیدارمان نوشته است.از خوشی اینکه ممکن است مخاطب این شعر من باشم دلم بی قراری اش را آغاز کرد . اشک روی گونه ام جاری شد .بیشتر از قبل دلتنگش شدم به قاب عکسش زل زدم و گفتم _من دیگه تحمل این عشق یک طرفه رو ندارم کیان.کاش بودی تا همین الان بهت میگفتم که چقدر عاشقتم و دوریت داره منو به جنون میرسونه .کاش تو هم عاشقم بودی .کاش واقعا مخاطب این شعر من می بودم _من عشق رو تو چشمای داداشم دیدم با شنیدن صدای زهرا با ترس و دلهره به سمتش برگشتم.سریع اشکهایم را پاک کردم ،با خجالت و سربه زیر گفتم _ببخشید حواسم نبود اومدی. _بله میدونم حواستون پیش داداش بنده بود گونه هایم سریع رنگ عوض کرد . دلم میخواست از خجالت زمین دهان بازکند و مرا درخود فرو ببرد آبرویم رفته بود و دست دلم برای زهرا بازشده بود. زهرا خندید و گفت: _حالا چرا انقدر رنگ به رنگ میشی دختر خوب‌. _من..... راستش من..... _نمیخواد عشقتو انکار کنی من خیلی وقته برق عشق رو علاوه بر چشم تو ،توی چشم کیان هم دیدم.تا قبل رفتنش امید داشتم که عشق تو باعث بشه که قید رفتن رو بزنه ولی نشد. به سمت میز تحریر رفت و کاغذ خوشنویسی را برداشت ،درحالی که بغض کرده بود گفت: _همیشه وقتی شعری رو مینوشت به من نشون میداد .اون روزی که این شعر رو مینوشت من تو اتاقش بودم .بهم گفت وسایلش رو بزارم تو ساکش و برای این سفر طولانی آماده اش کنم. بهش گفتم _داداشی نمیشه نری خندیدوگفت عزیزم چندبار در موردش حرف بزنیم.من نمیتونم از اعتقادم بگذرم _از عشقت چی ؟از اون میتونی بگذری انگار خشکش زده بود باور نمیکرد پیش من رسوا شده باشه. دست از نوشتن برداشت و با چشمانی مبهوت به من نگاه میکرد.یکهو دست و پاش رو گم کرد و نگاهش از نگاهم فراری شد &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 با دستپاچگی گفت _منظورت چیه؟عشق من حضرت زینب س هستش و برای دفاع از ایشون از جونمم دست میکشم _میخوای انکار کنی عاشق روژان هستی؟ _فکرکنم سرت به جایی خورده عزیزم.این حرفا چیه میزنی؟ _کیان تو چشمام نگاه کن و بگو که به روژان حسی نداری و اون شعر رو برای اون ننوشتی؟ _اشتباه میکنی عزیزدلم _مگه نمیگی اشتباه میکنم پس تو چشام زل بزن و بگو اشتباه میکنم چرا به دستات نگاه میکنی ! اول میخواست دوباره انکار کنه ولی نتونست تو چشمم نگاه کنه و بهم دروغ بگه چون کلا آدمی نبود که اهل دروغگویی باشه ،تو چشمم زل زد و گفت _آره حق باتوئه ،نمیدونم کی ولی وقتی به خودم اومدم که دلم براش سریده بود و نمیتونستم کاریش کنم. _داداش تو رو جون روژان... تا به جون تو قسمش دادم به سمتم اومد و انگشتش رو گذاشت رو لبم و گفت: _حالا که فهمیدی داداشت دلش رو باخته.حالا که فهمیدی عاشقش شدم خواهش میکنم منو به جون کسی که دوسش دارم قسم نده ،پاهام رو برای رفتن سست نکن زهرا‌.من به خودش اعتراف نکردم تا تو دوراهی نمونم ،تو هم منو نزار تو دوراهی همینجوری دلم گیر زمین شده میدونم تا وقتی دلم گیره شهید نمیشم ولی دست خودم نیست تو اذیتم نکن.باشه خواهری اشک ریختم و گفتم _باشه داداش ولی قول بده سالم برگردی بغلم کرد و گفت: _قبل تو به یکی دیگه هم قول دادم برگردم .پس مطمئن باش اول کاری نمیزنم زیرقولم که ازم ناامید بشه دیگر توان شنیدن نداشتم .حس از پاهایم رفته بود . اشکهایم روی گونه ام جاری شد.تلو تلو خوران عقب رفتم و روی زمین نشستم. زهرا که حالم رو دید اومد سمتم و گفت _روژان منو بببین .کیان بخاطر تو هم که شده برمیگرده.من ازت ممنونم که شدی عشق داداشم.میدونم اگه بفهمه من بهت از احساسش گفتم سرم رو بیخ تا بیخ میبره تا درس عبرتی بشم واسه فضولای محل!! انقدر بامزه حرفش را گفت که از شوک حرفهای کیان درآمدم و به خنده افتادم. مرا به آغوش کشید و گفت _قربونت برم که با همین خنده های درب و داغونت داداش منو بدبخت کردی با خنده کمی هلش دادم و گفتم: _خیلی رو داری به خدا. اشکهای هردویمان را پاک کرد و گفت : _بیا بریم تو حیاط دخترای فامیل هم اومدن بالاخره باید با خانواده همسرت آشنا بشی یانه؟ با خجالت صدایش زدم و گفتم: _زهرااااا.تو رو خدا اینجوری حرف نزن اگه کسی بشنوه چی میگه اخه. _باشه بابا نزن منو.مطمئنم کیان ندیده تو چقدر جیغجیغو و زبون درازی وگرنه عمرا عاشقت میشد!! تا خواستم بزنمش فرارکرد و من هم به دنبالش راهی شدم . صدای جیغ و دادمان باعث شد خاله ثریا بیاد تو خانه و بگوید: _چی شده زهرا چرا جیغ میزنی؟باز چیکارکردی آتیش پاره ؟ زهرا برایم چشم و ابرو آمد و گفت: _تقصیر من نیست بخدا تقصیر این عر... سریع دست روی دهانش گذاشتم و گفتم : _چیزی نیست خاله جون .من و زهرا باهم شوخی میکردیم خاله خندید در حالی که میگفت :از دست شما جوونا از خانه خارج شد. زهرا هلم داد و گفت: _بترکی روژان داشتم خفه میشدم .نمیشد مامانم میفهمید شما قراره عروس گلش بشی هان _زهرا عزیزم دلت که نمیخواد موهای خوشگلتو بکنم دستی به موهاش کشید و گفت: _عجب زنداداش خشنی دارم من _زهرااااا _ببخشید دیگه نمیگم.حالا موافقی بریم بیرون _اگه قول بدی آبروم رو نبری حتما _شصت درصد اصلا شک نکن! خندیدم و گفتم: _از دست تو باهم وارد حیاط شدیم... &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
چهارپارت امشب تقدیم به نگاهتون❤️ عذرخواهی میکنم بابت تاخیر🙏
‌‌‌‌‌✨✨✨ بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 دعای سلامتی امام زمان (عج) ✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم✨ ِ 🌷اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌷 دعای فرج امام زمان (عج): ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم✨ ِ 🌷اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ 🌷 یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🌷 🌷الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌷 🌷اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی🌷 🌷السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ🌷 🌷 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🌷 یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ 🌷 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
•┄❁ ❁┄• فرستـادن پنج بہ نیتــ سلامتے و تعجیل در «عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر زاده الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🔷🔷🔷🔹🔹🔹🔸🔸 💕میگن با هر کی رفت و آمد بیشتری کنی بیشتر باهاش انس میگیری رفیق تر میشی وابسته میشی اگه نبینیش دلت براش تنگ میشه... زنگ میزنی... پیام میدی بهش تا ارتباطو نگه داری ❎اگه میبینی هیچ انسی به خدا و اهل بیت پیدا نکردی چون رفتو آمد نداری باهاشون .... اگه در طول روز یادشون باشی قرآن و نماز با توجه بخونی 💕انگاری با خدا رفتو آمد کردی... ⚜اگه روضه و مداحی گوش بدی کتاب بخونی در موردشون زیارت بری دعا عهد...زیارت عاشورا...حدیث کسا و‌‌‌... بخونی یعنی با اهل بیت رفتو امد کردی تو اینجوری میری در خونشون اونام میان اما با چشم دنیایی نمیتونیم ببینیم خلاصه که برید 💕اونام میان.‌‌‌.. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
✨خدایا🙏 🌸سپاس برای ✨تمام شبهای زیبا 🌸و غروب‌هایی که دیدم ✨برای شکیبایی و 🌸صبری که اجازه داد‌ ✨لحظه‌های بزرگ اندوه را 🌸تحمل کنم ✨زیرا زندگی با وجود 🌸همه غمها باز هم زیباست! هیچ‌وقت نگران آینده‌ی ✨ 🌸ناشناخته‌ات نباش ✨وقتی خدای شناخته شده‌ای داری شبتون آروم و در پناه خداوند 🌙 ✨سپاس از همراهی شما عزیزان✨ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ✨با توکل به اسم اعظمت یاالله 🌸خدایا بزرگ و توانا تویی ✨رحیم و رئوف و یکتا تویی 🌸پر از مهری و بخشش و مغفرت ✨که ما قطره هستیم و دریا تویی 🌸الهی به امید لطف و کرم تو ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
*🌼دعای عهد🌼* *🌼بسم الله الرحمن الرحيم 🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ رَبَّ اﻟْﻨُّﻮرِ اﻟﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟﻜُﺮْﺳِﻲّ اﻟﺮَّﻓِﯿﻊِ وَرَبَّ اﻟْﺒَﺤْﺮِ اﻟْﻤَﺴْﺠُﻮرِ وﻣُﻨْﺰِلَ اﻟﺘَّﻮْرﯾﺔِ وَاﻷْﻧْﺠِﯿﻞِ وَاﻟﺰَّﺑُﻮر وَرَب َاﻟﻈِّﻞِّ وَاﻟْﺤَﺮوُرِ وَﻣُﻨْﺰِلَ اﻟْﻘُﺮْآنِ اﻟْﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟْﻤَﻼﺋِﻜَﺔِ اﻟْﻤُﻘَﺮَّﺑِﯿﻦَ وَاﻷْﻧْﺒﯿﺎءِ وَاﻟْﻤُﺮْﺳَﻠِﯿﻦ 🌹َ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إِﻧّﻲ اﺳْﺄَﻟُﻚِﺑِﻮَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻜَﺮِﯾﻢِ وَﺑِﻨُﻮرِ وَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻤُﻨِﯿﺮِ وَﻣُﻠْﻜِﻚَ اﻟْﻘَﺪﯾﻢِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﯾﺎﻗَﯿُّﻮمُ أَﺳْﺄَﻟُﻚَ ﺑِﺎﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي اَﺷْﺮَﻗَﺖْ ﺑِﻪ ٍّاﻟﺴَّﻤﻮاتُ وَاﻷْرﺿُﻮنَ وَﺑِﺈﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي ﯾَﺼْﻠَﺢُ ﺑِﻪِ اﻷَوّﻟﻮُنَ واﻵﺧِﺮوُنَ ﯾﺎﺣَﯿّﺎً ﻗَﺒْﻞَ ﻛُﻞَّ ﺣَﻲٍّ وَﯾﺎ ﺣَﯿّﺎً ﺑَﻌْﺪَ ﻛُﻞِّ ﺣَﻲ َوَﯾﺎﺣﯿّﺎً ﺣﯿﻦَ ﻻﺣَﻲَّ ﯾﺎﻣُﺤْﯿِﻲَ اﻟْﻤَﻮْﺗﻰ وَﻣُﻤﯿﺖَ اﻷَْﺣﯿﺎءِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﻻ إِﻟﻪَ إِﻻّ أَﻧْﺖَ 🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑَﻠِّﻎْ ﻣَﻮْﻻﻧﺎ اَﻹﻣﺎم َاﻟﻬﺎدِيَ اﻟْﻤَﻬْﺪِيَّ اﻟْﻘﺎﺋِﻢَ ﺑِﺄﻣْﺮِكَ ﺻَﻠَﻮاتُ اﻟﻠّﻪِ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَﻋَﻠﻰ آﺑﺎﺋِﻪِ اﻟﻄّﺎﻫِﺮﯾِﻦَ ﻋَﻦْ ﺟَﻤِﯿﻊِ اﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﯿﻦَوَاﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎتِ ﻓﻲ ﻣَﺸﺎرقِ اﻷْرْضِ وَﻣَﻐﺎرِﺑﻬﺎ ﺳَﻬْﻠِﻬﺎ وَﺟَﺒَﻠِﻬﺎ وَﺑَﺮِّﻫﺎ وَﺑَﺤْﺮِﻫﺎ وَﻋَﻨّﻲ وَﻋَﻦْ وَاﻟِﺪَيَّ ﻣِﻦ اﻟﺼَّﻠَﻮاتِ زِﻧَﺔَ ﻋَﺮْشِ اﻟﻠّﻪِ وَﻣِﺪادَ ﻛَﻠِﻤﺎﺗِﻪِ وَﻣﺎ اَﺣْﺼﺎﻩُ ﻋِﻠْﻤُﻪُ وَأَﺣﺎطَ ﺑِﻪِ ﻛِﺘﺎﺑُﻪ 🌹ُ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إﻧّﻲ اُﺟَﺪِّدُ ﻟَﻪُ ﻓﻲًﺻَﺒِﯿﺤَﺔِ ﯾَﻮْﻣﻲ ﻫﺬا وَﻣﺎ ﻋِﺸْﺖُ ﻣِﻦْ اَﯾّﺎﻣﻲ ﻋَﻬْﺪاً وَﻋﻘْﺪاً وَﺑَﯿْﻌﺔً ﻟَﻪُ ﻓﻲ ﻋُﻨُﻘﻲ ﻻ اَﺣُﻮلُ ﻋَﻨْﻬﺎ وَﻻ أَزُولُ أﺑَﺪا 🌹َاَﻟﻠّﻬُﻢَّ اﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻦْ اَﻧﺼﺎرِﻩِ وَاَﻋْﻮاﻧِﻪِ وَاﻟﺬَّاﺑّﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟْﻤُﺴﺎرِﻋﯿﻦَ إِﻟَﯿْﻪِ ﻓﻲ ﻗَﻀﺎءِ ﺣَﻮاﺋِﺠِﻪِ واﻟْﻤُﻤْﺘَﺜِﻠﯿﻦ ُﻷواﻣِﺮِﻩِ وَاﻟْﻤُﺤﺎﻣِﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟﺴّﺎﺑِﻘﯿﻦَ اِﻟﻰ إِرادَﺗِﻪِ وَاﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪﯾﻦَ ﺑَﯿْﻦَ ﯾَﺪَﯾْﻪ 🌹ِ اﻟﻠّﻬُﻢَّ إنْ ﺣﺎلَ ﺑَﯿْﻨﻲ وﺑَﯿْﻨَﻪ ًاﻟْﻤَﻮْتُ اﻟَّﺬي ﺟَﻌَﻠْﺘَﻪُ ﻋَﻠﻰ ﻋِﺒﺎدِكَ ﺣَﺘْﻤﺎً ﻣَﻘْﻀِﯿّﺎً ﻓَﺄَﺧْﺮِﺟْﻨﻲ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﺮي ﻣُﺆْﺗَﺰِراً ﻛَﻔَﻨﻲ ﺷﺎﻫِﺮاً ﺳَﯿْﻔﻲ ﻣُﺠَﺮِّدا ﻗَﻨﺎﺗﻲ ﻣُﻠَﺒِّﯿﺎً دَﻋْﻮَةَ اﻟﺪّاﻋﻲ ﻓﻲ اﻟْﺤﺎﺿِﺮِ وَاﻟْﺒﺎدي 🌹 اَﻟﻠّﻬُﻢَّ اَرِﻧِﻲ اﻟﻄَّﻠْﻌَﺔَ اﻟﺮَّﺷﯿﺪَةَ واﻟْﻐُﺮَّةَ اﻟْﺤَﻤِﯿﺪَةَ واﻛْﺤُﻞُﻧﺎﻇِﺮي ﺑِﻨﻈْﺮَةٍ ﻣِﻨّﻲ إﻟَﯿﻪِ وَﻋَﺠِّﻞْ ﻓَﺮَﺟَﻪُ وَﺳَﻬِّﻞْ ﻣَﺨْﺮَﺟَﻪُ وَاَوُﺳِﻊْ ﻣَﻨْﻬَﺠﻪ وَاﺳْﻠُﻚْ ﺑﻲ ﻣَﺤَﺠَّﺘَﻪُ وَاَﻧْﻔِﺬْ اَﻣْﺮَﻩ ِّوَاﺷْﺪُدْ اَزْرَﻩُ واﻋْﻤُﺮِ 🌹اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑﻪِ ﺑِﻼدَكَ وَاَﺣْﻲ ﺑِﻪِ ﻋﺒﺎدَكَ ﻓَﺈﻧَّﻚَ ﻗُﻠْﺖَ وَﻗَﻮْﻟُﻚَ اﻟْﺤَﻖُّ ﻇَﻬَﺮَ اﻟْﻔَﺴﺎدُ ﻓِﻲ اﻟْﺒَﺮ وَاﻟْﺒَﺤْﺮِ ﺑِﻤﺎ ﻛَﺴَﺒَﺖْ أَﯾْﺪِي اﻟﻨّﺎسِ ﻓَﺎﻇْﻬِﺮِ 🌹 اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟَﻨﺎ وَﻟِﯿَّﻚَ وَاَﺑْﻦَ ﺑِﻨْﺖِ ﻧَﺒِﯿِّﻚَ اﻟْﻤُﺴَﻤّﻰ ﺑِﺎﺳْﻢِ رَﺳْﻮﻟِﻚَ ﺻَﻠّﻰ َّاﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَﺳَﻠّﻢَ ﺣَﺘّﻰ ﻻﯾَﻈْﻔَﺮَ ﺑِﺸْﻲءٍ ﻣِﻦَ اﻟْﺒﺎﻃِﻞِ إِﻻّ ﻣَﺰَّﻗَﻪُ وَﯾُﺤِﻖَّ اﻟْﺤَﻖَّ وﯾُﺤَﻘّﻘَﻪُ وَاﺟْﻌَﻠْﻪُ 🌹اﻟﻠّﻬُﻢًﻣَﻔْﺰَﻋﺎ ﻟِﻤَﻈْﻠﻮُمِ ﻋِﺒﺎدِكَ وَﻧَﺎﺻِﺮاً ﻟِﻤَﻦْ ﻻﯾَﺠِﺪُ ﻟَﻪُ ﻧﺎﺻِﺮاً ﻏَﯿْﺮكَ وَﻣُﺠﺪِّداً ﻟِﻤﺎ ﻋُﻄِّﻞَ ﻣِﻦْ أَﺣْﻜﺎمِ ﻛِﺘﺎﺑِﻚَ وَﻣُﺸَﯿّﺪاِﻟِﻤﺎ وَرَدَ ﻣِﻦْ أَﻋْﻼمِ دِﯾﻨِﻚَ وَﺳُﻨَﻦِ ﻧَﺒِﯿّﻚَ ﺻَﻠَّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَاﺟْﻌَﻠْﻪ 🌼ُ اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻣِﻤِّﻦْ ﺣَﺼَّﻨْﺘَﻪُ ﻣِﻦْ ﺑَﺄْس اﻟْﻤُﻌْﺘَﺪﯾﻦَ 🌼اﻟﻠّﻬُﻢَّ وَﺳُﺮَّ ﻧَﺒِﯿّﻚ ﻣُﺤَﻤَّﺪاً ﺻَﻠّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ ﺑِﺮُؤْﯾَﺘِﻪِ وَﻣَﻦْ ﺗَﺒِﻌَﻪُ ﻋَﻠﻰ دَﻋْﻮَﺗِﻪِ وَارْﺣَﻢِ اﺳْﺘِﻜﺎﻧَﺘَﻨﺎ ُﺑَﻌْﺪَﻩُ 🌹اﻟَﻠّﻬُﻢَّ اﻛْﺸِﻒْ ﻫﺬِﻩِ اﻟْﻐُﻤَّﺔَ ﻋَﻦْ ﻫِﺬﻩِ اﻻُْﻣَّﺔِ ﺑِﺤُﻀُﻮرِﻩِ وَﻋﺠِّﻞْ ﻟَﻨﺎ ﻇُﻬُﻮرَﻩُ إِﻧَّﻬُﻢْ ﯾَﺮَوْﻧَﻪُ ﺑَﻌﯿﺪاً وَﻧَﺮاﻩ ﻗﺮﯾﺒﺎً ﺑِﺮَﺣْﻤَﺘِﻚ َ ﯾﺎ اَرْﺣَﻢَ اﻟﺮّاﺣِﻤﯿﻦ .. 🌼:پس سه مرتبه دست بر ران راست خود میزنی و در هر مرتبه میگوئی:العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان 🌹اللهم عجل لولیک الفرج ‍ 🌼دعای منتظران در عصر غیبت اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ‍ ‎‌‌‌‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
سردار سر بريده ی دنيا، °【 سلام عشق 】° عاليجناب حضرت دريا، سلام عشق شمس و قمر به گنبدتان بوسه ميزنند خورشيد کربلای معلی ، سلام عشق   🌹🌹🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹🌹🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
☀️ ☀️ 🍃السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🍃 ❤️هدیه به روح مطهر 💠۱ مرتبه سوره حمد 💠۳مرتبه سوره توحید ✨✨صبحتون منور به نور شهدا✨✨ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️۱۰ اسفند ماه سالروز شهادت شهید امیر حاج امینی صاحب این تصویر بی مثال است بخشی از متن وصیتنامه شهید حاج امینی: 🔻ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
اصلا دنبال شناخته شدن وشهرت نبود اعتقادداشت كه اگه واقعاكاری روبراخدابكنی خودش عزيزت ميكنه آخرش همين خصلتش باعث شد تا عكس شهادتش اينطور معروف بشه 🌹شادی روحشان فاتحه وصلوات🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
یک‌بار در جوانی در خانواده بداخلاقی‌ کردم، درعالم‌ معنا‌ به‌ من‌ گفتند: بیست‌ سال‌ ناله هایِ‌ تو‌... بی‌ اثر‌ شد..! (ࢪه)🌱 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان📲⏰